امشب در روزنوشتهها میخواهم از داستانی بگویم که همین اکنون تمام شد. عصر تا پایان شب، دو برنامهی مهم داشتم: مطالعه یک کتاب با ارزش و دیگری برگزاری جلسهی مشاورهی آنلاین صددقیقهای که برای یکی از دوستانِ زمانجوی عزیز از شهر کرمان.
با خرابی سوفاژ خانه، گرفتن لولههای ظرفشویی و خیسشدن آشپزخانه و همچنین مشکلی در سرویس بهداشتی خانه داشتیم، مجبور شدم به سمتِ دوبرنامه بالا تا پایان این کارها نروم. سرویسکاری پیدا کردم و چهار ساعت تمام مشغول کارها شد و من هم مسئول ارشدِ آوردن و بردن تشتِ خالی و پر شده از آب و کاسه گرفتن زیر لولهی سوفاژ و رفتن دمِ واحدِ آپارتمان کناری و هماهنگی برای هواگیریِ سوفاژهای آنها و…
پس از همهی این کارها و با تسویهی حساب مزدِ اوستا و رفتنِ او، به این نتیجه رسیدم که برگزاری کلاس تا پاسی از شب ممکن و مقدور نیست و فقط میماند به مطالعهی کتاب خودم برسم.
با توجه به دیتاکسِ شبکههای اجتماعی که بهتازگی شروع کردهام، با تماس تلفنی و پیامکی که با زمانجوی گرامی داشتم، پوزش خواستم و ساعت جلسهی را قرار شد فردا از نو تنظیم کنیم و خواستم بروم سراغ مطالعهی کتاب که یادم خانم لورا وندرکم افتادم، به نظرم رسید بهتر است این چند خط را بنویسم و بروم
تجربهی مشترکی در بیانِ لورا وندرکم
خانم لورا وندرکم یک سخنرانی خوب در تد دارند دربارهی مدیریت زمان که چند وقتِ پیش آن را بههمراهِ متنِ سخنرانیاش در تلوزیون زمان منتشر کردهام که بخشی از آن همین تجربهی من است در گرفتگی لوله و خانهخرابی و بهم ریختن برنامه:
در یکی از این موارد خانمی از خانه بیرون میرود و موقع برگشتن میبیند که آبگرمکن خانه خراب شده و آب همهی زیرزمین را فراگرفته و همهی خانه را بهم ریخته و فردای آن روز هم با لولهکشها مشغول درست کردن اوضاع است و در کل ۷ ساعت از هفتهاش را مشغول درست کردن این پیشامد بوده.
این هفت ساعت معادل یک ساعت اضافه در هر روز است. خانم وندرکم به زیبایی تمام این پیشامد را به سوالاتی مهم گره میزند. او میگوید اگر اول هفته از این خانم میپرسیدیم که: – آیا شما هفت ساعت برای آموزش ورزشهای هفتگانه وقت دارید؟ – آیا شما وقت اضافه دارید که مربی هفت فرد با استعداد شوید؟
لورا وندرکم میگوید همه میتوانیم پاسخ او را حدس بزنیم: نه، مگه نمیبینی چقدر سرم شلوغه. اما چون آب زیرزمین را پرکرده است او مجبور میشود هفت ساعت اضافه را پیدا کند و میکند. نتیجهای که خانم وندرکم از این رخداد میگیرد این است:
.
.
خانم وندرکم زمان را توسعه پذیر معرفی میکند و در یک استعاره جالب میگوید که برای داشتن زمان بیشتر باید برخورد ما با اولویتهای زندگیمان مثل آبگرمکن خراب باشد.
کار سادهای که من انجام دادم…
به جای حسرت خوردن و اعصابخوردگی، باید کار دیگری انجام میدادم هرچند من این روزها واقعاً بسیار سختام خواهد بود که این جلسهی برگزارنـشده را در یکی از روزهای همین هفته بگنجانم، ولی باور دارم که با تغییر و فشردگی در اولویتهای زندگیام میتوانم چنین پیشامدی را حتما جبران کنم.
ببینید دوستان، من همیشه بر این گفته تاکید کردهام که مدیریت زمان، یک مدل ذهنی است، قرار نیست ما همیشه با جدولها و نرمافزارهای مدیریت زمان سروکلّه بزنیم تا بتوانیم زمان خودمان را مدیریت کنیم. به همین دلیل بسیاری از تکنیکهای مدیریت زمان باید به مرور در ذهنِ ما نهادینه شوند و تنها با یک لحظه تامل و اندیشه، بتوانیم تصمیم بهتر و به نسبت درستتری را بگیریم.
به همین دلیل من یکی از تکنیکهای بسیار مهمی که در راستای مرکزدار بودن زندگی شخصی به کار میرود را در ذهنم مرور کردم، تکنیکِ جدول مهم و فوری (که اسم دیگرش را آیزنهاور مینامند)، بین آن کارهای باقیمانده (شام خوردن، مطالعه کتاب و جلسهی مشاوره آنلاین) را در ذهنم مرور کردم:
۱- شام خوردن مهم و فوری – همین الان انجام بدهم
۲- مشاوره آنلاین مهم و غیرفوری (به این دلیل که دیگر نمیرسیدم با کیفیت خوب انجام بدهم، از سویی توافق کردم که فردا جلسهی آنلاین خانم ریاحی را برگزار کنم.
- توجه داشته باشید که با توجه به پیششرط و توافقی که برای جریمهشدن به هنگام دیررسیدن گذاشتهایم، برچسب غیرفوری زدم که علاوه بر رضایتِ زمانجوی عزیز یک جلسهی رایگان هم برای ایشان در نظر گرفتم.
۳- کتاب خواندن را که مهم و غیرفوری دانستم و برابر آنچه در جدول مهم/فوری آموختهایم، کارهای مهم و غیرفوری هستند که بهترین نتایج را در زندگی ما رقم میزنند و بیشترین ارزشِها را میآفرینند.
موضوع دیگر که نباید فراموش کردن، زندگی در لحظهی اکنون است، نه چهارساعت قبلی که من با اخموتخمِ ناشی از گرفتاری میانِ لولهی آب و بوی آن و بردن و آوردن ظرف پر و خالی آب میگذراندم. (شاید بهتر میبود عکسهایی از این قضیه میگرفتم و مستندتر اینها را ثبت میکردم). این مطلب را در یک فایل صوتی جداگانه هم اشاره کرده بودم که دربارهی تلف شدن زمانِ ما در روزهای تعطیل بود.
بر همین اساس تصمیم گرفتم سریع شام خودم را بخورم و به مطالعهی کتابِ خودم بپردازم که چالش ماهِ جاری من است. (دربارهی چالش مطالعه کردن اینجا را بخوانید) و کلاسِ خانم ریاحی را فردا برگزار کنم. این شیوهای بود که من به صورت فوری، به انتخابِ خود رسیدم.
این چند خط را از داستانهای زندگی خودم نوشتم و اکنون با خیالی آسوده و نه پریشان میتوانم به چای داغِ شبانگاهی کنار پنجرهام بنشینم و کتابم را آغاز کنم. امیدوارم بتوانم با افزایش نوشتن این تجربیات، در یک بازهی زمانی طولانیتر، واقعیتهای روزمرهی زندگی خودم و دیگران را در بخش روزنوشتهها بیاورم و آموزشهای عینی، قابل لمس و فهمی را فراهم آورم.
پینوشت:
این مطلب را من روز بعد کمی ویرایش کردهام و بخشهایی به متن اولیه اضافه شد. (همون شب که اینهمه نمیتوانستم بنویسم 😉 ) .
(سریع شام خودم را بخورم)
سریع؟؟؟ پس تکلیف آهستگی چی میشه؟
با سلام – راستش رو بخواهی من مخالف آهستگی نیستم، اما خب همیشه نمی توان آهسته بود. همانقدری که شتاب بیش از اندازه مضر است، آهستگی افراطی نیز مضر است.
دنیا (چه بخواهیم و چه نخواهیم) پرشتابتر از گذشته است و ما بر اساسِ شرایط کاری و زندگی خود، باید تعادلی ایجاد کنیم.
سریع بودن، همیشه بد نیست. باید نرمال بودن را تمرین کنیم.
حکمتی داشت که من جلسه رایگان برم 😂
آره دیگه،من هم سر وعدهی خودم هستم 🙂