چرا من به بسیاری از زمان جویان خودم در دورههای آموزشی مدیریت زمان، مطالعهی زندگینامه را به طور جدی توصیه میکنم؟ زندگینامه خواندن در سطح فردی و زندگی شخصی هر یک از ما بسیار بسیار مفید است اما در سطح جمعی، عمومی و ملی چه اتفاقی میافتد اگر زندگینامه نخوانیم و تاریخ ندانیم؟
- چرا باید زندگینامه بخوانیم؟
- زندگینامه افراد بزرگ و موفق چه تاثیری روی ما دارد؟
- زندگینامه چه کسانی را باید بخوانم؟
- اگر همهی ما ایرانیان زندگینامه نخوانیم، چه اتفاقی میافتد؟
اصطلاح آلزایمر ملی را بسیار دوست دارم. تاریخ و دستاوردهای تاریخیِ و شکستها و موفقیتهای ما اکنون حالتِ زبانی به خود گرفتهاند و در قالب گفتهها و نوشتهها و فیلمها دست به دست میچرخند. اما ما دچار اختلال شدهایم و شکاف بسیار بزرگی در فهم مسیر طی شدهی تمدن خودمان (و حتی دیگر تمدنهای دنیا) و آدمهای بزرگ خوب و بد و موفق و ناموفق خودمان شدهایم. سکوت عاملی برای برای فراموشی است.
این نوشتهی آقای رضا بابایی در کانال یادداشتها بود (این روزها بسیار مریض و بستری در بیمارستان هستند و حجم نوشتهها و گفتههای ایشان بسیار بسیار کاهش یافته است). آنچه پس از این میخوانید متنِ یادداشت ایشان است:
آلزایمر ملی
.
بسیاری از مردم بهتقریب میدانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیدهام که نمیدانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش. ایرانیان، قطعههایی از تاریخ را هزار بار شنیدهاند و میدانند، اما تمایلی به شنیدن مهمترین بخشهای تاریخ معاصرشان ندارند.
نام تمام جنگهای صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را میدانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دورهای است و چرا آن را «صغیر» مینامند، مات و مبهوت به پرسشگر نگاه میکنند.
آیا در صد و بیست سال گذشته، یک ایرانی را میشناسید که یک بار برای میرزا یوسفخان مستشارالدوله اشک ریخته باشد؟ نه! چرا؟ چون ایرانی نمیداند او کیست. او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»، میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم ماهها در سیاه چال قجری، کتک خورد. شکنجهگر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.
از این روضههای جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی میداند محمدعلی شاه، روزنامهنگارانی همچون صوراسرافیل و ملکالمتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سختترین شکنجهها، کلمۀ مشروطه و عدالتخانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمیشد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمیدانند که نام یکی از بزرگراههای تهران است، و از اختلافات او با روشنفکران و آخوند خراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بیخبری محض به سر میبرند. ایرانی نمیتواند دربارۀ رژیم پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهیهای مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیلههای معاویه بیخبر نیست.
آیا جماعت ایرانی دربارۀ ستارخان و علت لشکرکشی او از تبریز به تهران، بیشتر میداند یا دربارۀ قیام مختار؟ چند ایرانی را میشناسید که نام تیمورتاش و علیاکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را میشناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده باشد؟
کسی که نمیداند علیاکبر داور کیست، نخواهدث دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟ کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ معاصر، مهمترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟
چند ایرانی را میشناسید که بداند چرا مجلس پنجم مشروطه نتوانست پیشنهاد رضاشاه را مبنی بر تغییر سلطنت قاجار به جمهوری تصویب کند؟ چرا بازدیدکنندگان از «خانۀ مشروطیت» در تبریز به اندازۀ زائران یکی از امامزادههای کاشان نیست؟ آیا مردم ایران میدانند چرا انگلیسیها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی میداند چرا ناصرالدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین الملل در دارالفنون بود؟ این دانستنیها برای ما به اندازۀ باران برای باغ لازم است.
مدرسه به معنای امروزین آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملکالمتکلمین در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت. پیش از آن، فرزندان ایران در مکتبخانهها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» میخواندند. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از قبرستان های قم است. نوروز امسال(۹۳) برای زیارت قبر او به آنجا رفتم. هر چه گشتم قبرش را نیافتم. هیچ کس هم نام او را نشنیده بود و نشانی قبرش را نمیدانست. در همان قبرستان، مردی عامی ولی صاحب کرامات دفن است. میگویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که میدید، میشناخت. بر مزار او مقبرهای ساختهاند و مردم نیز گروهگروه به زیارتش میروند.
اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است. آلزایمر ملی، این سرمایۀ سرنوشتساز را بر باد داده است. کتابهای درسی و رسانهها بهویژه صداوسیما سهم بسیاری در گسترش این بیماری خطرناک داشتهاند.
رضا بابایی
. .کتابها و منابع مرتبط برای آشنایی بیشتر
اسمها و کارهای متنوعی را در متن بالا مشاهده کردید که توصیه به آموختن آنها شده بود. من چند منبع را در سایت خودم معرفی کردهام که پیشنهاد میکنم سری به آنها بزنید و به عنوان منابعی برای آموختن بهتر استفاده کنید:
. قصهی تلخ سقوط اصفهان . کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار . کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلویتلاش میکنم با در نظر گرفتن این متن «آلزایمر ملی» به عنوان «نقشهی راه» طی ماههای آینده منابع متنوعی را بخوانم و در راستای معرفی تک تکِ افرادی که در متن اسمی از آنها نام برده شد، مطالبی را منتشر کنم.
. .زندگینامه ها
با منش و باور آقای رضا بابایی همسو و همنظرم و بر همین اساس تلاش میکنم در کلیهی زیر مجموعههای سایت (رادیو مدیریت زمان، تلوزیون زمان و همچنین کتابخانه زمان) برابر آنچه که طی ماههای قبل شروع کردهام، زندگینامههای آدمهای بزرگی را منتشر کنم
امیدوارم شما خوانندهی گرامی نیز در این راه همراه من باشید و باور کنید، زمانی که برای مطالعه و آشنایی با زندگینامه و کارنامه افراد و موفقیتها و شکستهای افراد میگذارید، از مفیدترین کارهای ممکن برای شماست (به ویژه اگر جوان باشید و اهل رشد):
آرشیو همهی زندگینامهها و بیوگرافیهای سایت
. .آدرس کوتاه این مطلب: