ذهن ما انباشتی از همه اطلاعاتی است که در زندگی خود با مطالعه، دیدن دنیا، حرف زدن، تجربه کردن و تعامل و… داشته ایم. در مواقعی نیاز داریم که ذهن مان را مرور کنیم، برای تصمیم گرفتن، انتخاب یا برداشت و حتی ثبت و ضبط تصویر و باوری از یک فرد، مکان یا دوره زمانی. […]
Author Archives: سجاد سلیمانی
این نوشته ی کوتاهِ من برای خیلی ها بدیهی است، برای خیلی ها هم خاطره است. امروز در کلاس روانشناسی بودم، به مشکلی که سالها درگیرش بودم و موقع پیشامدنش عذاب می کشیدم فکر میکردم، و اینکه در کلاس روانشناسی سر نخ هایی پیرامون علت این رفتار بدست آوردم، هرچند دیر اما نهایتا بدستش آوردم. […]
دوست متممی عزیزم سینا آقا احمدی که تلاش می کند نویسندگی و وبلاگنویسی را به صورت منظم پیش ببرد و در یک تعهد ِ خودخواسته قرار بود (و فعلا هست) که صد روز متوالی وبلاگنویسی کند و اگر یک روز را ننوشت، روز بعد دوبار در سایتش مطلبی را منتشر کند، به نظرم تعهد شیرینی است و پس […]
حدود بیست روزی هست که دنبال خانه جدید هستم و باید جابجا بشم. چندتا اتفاق موازی دیگه هم رخ داده و من چند روزی هست که از اصطلاح «مچاله شدم» دارم استفاده می کنم. مهلتم تموم شده ولی خونه پیدا نکردم و اون اتفاقات موازی حضور قـوی دارند فعلا. حالم خوبه اما خسته شدم زیاد، […]
در این بخش میخواهم سری دوم عکاسی از پارک های شهر تهران را خدمت شما ارائه کنم. در این بخش تمرکز بیشتر من روی طبیعت شهری و المانهای پارکهاست. سه نکته در زمینه عکاسی در نوشته قبلی و بخش اول با عنوان «سرکوچه ی ما بهار است – سری اول» تعداد ۲۱ عکسی را که […]
عکاس نیستم، ولی عکس گرفتن را دوست دارم. کلاس عکاسی هم نرفته ام و فوت فن عکاسی و کار با دوربین را نمی دانم، اما آنچه به نظرم زیبا می آید را از نگاه و زاویه دید خودم عکس می گیریم و «لحظه نگار»ی میکنم. مقدمه در مورد پارک رفتن آنهم حداقل هفته ای دوبار […]
پیش نوشت-اول: این روزها به شدت درگیر هستم و عملا در فضای مجازی حضور ندارم، این مطلب را بطور ناقص می نویسم و امیدوارم در آینده آن را کامل تر کنم و از «دست آوردهای طبیعی منظومه» هم گزارش هایم را بیان کنم. پس فعلا این مطلب را باید در حال تکمیل در نظر بگیریم. پیش […]
آنچه در این عکس میبینید، پایان یک رابطهی عاشقانه است… اولین و آخرین شمعی که برایم روشن کرد…. ماه هاست که این عکس رو توی دسکتاپم داشتم، امروز باز چشمم بهش افتاد، می خواستم پاکش کنم اما به نظرم رسید اینجا توی لحظه نگارهام باشه چون یکی از بهترین عکس هایی هست که در عمرم […]
دیشب بعد یک روز خسته کننده، با یکی از دوستان یک ساعتی گپ زدیم. او از شدت فشار تحصیلی این روزهای خود می گفت و به قول خودش «غـر» می زد. من هم بهانه های مختلفی برای غر زدن داشتم و هر دو در مورد «تنهایی، یاس و استرس» که وجه مشترکی بود صحبت کردیم. […]
اینجا و در این خانه مجازی این روزها کمتر حضور دارم، انرژی و توان خیلی زیادی برای صرف کردن همه جانبه نداشتم و اینجا رو مثل خیلی جاهای دیگه کم رنگ کردم. به علاقمندی ها، توانمندی ها و منابع و زمانی که در اختیار دارم فکر میکنم و رسیدن به اولویت های زندگیم خلاصه اینکه […]