شوک درمانی - جنگ

شوک درمانی – نوشتن درباره جنگ

دو روز از جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی نگذشته بود که از ترس عحیبی که برای خانواده ام داشتم؛ فرار کردیم. صدای انفجارهای شدید تهران، اعصابی برای کارکردن و زندگی کردن باقی نگذاشته بود.

به ویژه که عزیزان نظامی در هر دو سوی جبهه، نیمه شب را برای حمله انتخاب می کردند. مثل اینکه بعدازظهرها در پادگان مجبورشان میکنند بخوابند و شب ها خوابشان نمی برد، خب چکار کنیم؟ حمله!

ما مردم عادی چکار باید کنیم؟ فرار و نوشتن درباره جنگ!

نوشتن درباره جنگ: جنگ شروع شد و فرار کردیم. بعدش مجبور شدیم بریم لباس بخریم. روز ششم هشتم جنگ. گرگان. چهره خسته و نخوابیده من، یادگاری آن روزهاست.

اوضاع چطور بود؟

یکم تیرماه، هنوز اینترنت ملی (ایرانی/اسلامی) نشده بود که در کافه های شهر زیبای گرگان، چای دمی یا اسپرسوی 80/20 سفارش میدادم و مشغول نوشتن درباره کارهایم بودم.

در گوگل داک، که باعث شده همیشه و همه جا (روی گوشی و سیستمم) به اسناد و نوشته های خودم دسترسی داشته باشم، کرم ِ نوشتن را آرام (ارضا؟) میکنم.

البته دو روز اول، اضطراب شدید و تجربه تلخ فرار و گذاشتن خانه و دفتر به امان سیستم پدافند ایرانی، به خودی خود میتوانست موضوعات جذابی برای نوشتن باشد.

به ویژه که دفتر من در جردن رو به روی ستاد کل یکی از این اسم های گنده گنده است و با خودم میگفتم: خب خدا رو شکر حداقل دفتر رو نه دزد میزنه و نه دشمن صهــ.یونی! زیر چتر امنیتی این دوستان هستیم و حتماً سیستم پدافندی که میتونه خودشون رو نجات میده، دفتر منم که یک کوچه بالاتره، زیر سایه سربازان امت اسلامی در امان هست.

بعداً که توی گرگان، فیلمهای کوبیدن هر روز کوچه روبه رویی خودمون رو میدیم دلم به حال سرایدار ساختمان سوخت. آقا پیروز، از همین افغانی هایی که سالهاست برای ما زحمت می کشه، زنگ زدم گفتم داداشم، اونا رو ول کن، تو سنگر رو ول نکن. من فقط امیدم به تویی هست که در اتاق 6 متری داخل پارکینگ میخوابی.

سرکوچه ما، اونور خیابون!

چرا؟ چون موشک ها رو میدیدیم!

برج نشینی همیشه برایم جالب و دلنشین بود چون نمایی از شهر تهران و غروب آفتاب رو داشتم.

اما دوران جنگ که مثل سرباز پدافند، چشمم به موشکهای ورودی و خروجی بود و می توانستم آنها را بشمارم؛ دیگر برایم جذاب نبود.

این ویو و چشم انداز 2 چیز برای ما داشت: 1)فهمیدن تعداد ترقه بازی یک بخش از تهران 2) ترس شدید اعضای خانواده، حتی نی نی 22 ماهه. بخشی از موشک ها در ویدیو زیر قابل مشاهده است:

شمردن موشک از پنجره خانه

یک روز ناگهان، آن طرفی ها گفتند که تهران زیر آتش خواهد بود، ما هم فوراً تهران را ترک کردیم.

چنان با ترس و عجله فرار کردیم که فقط فرصت شد غذای کنسروی، شیرخشک و پوشک بچه و آب معدنی و مقداری برنج به همراه لباس و یک عدد پتو و وسایل شستشویی که همیشه برای جنگی احتمالی در خاورمیانه (ایران) انبار میکردم را بردارم و چند جلد کتاب. تمام.

درست مثل سایر آواره های جنگی در سایر نقاط جهان. عوضش توی جاده امنیت داشتیم و به مقصد رسیدیم!

ساعت 2:15 بامداد به گرگان رسیدم. تازه متوجه شدم نیازی نبود دوستم را بیدار نگهدارم که خانه شان برویم. میشد یک سوئیت یا هتل یا اتاق اجاره کرد. خانواده ای بسیار منظم، میزبانی عالی، باصفا و باسواد. فرصتی هم برای گپ زدن و تحلیل سیاسی داشتیم.

اما واقعاً تصورات ما موقع حرکت این بود که کل کشور دچار جنگ شده و من خودم را برای خوابیدن در جنگلهای شمال و سوزاندن چوب آماده کرده بودم! برای همین سه عدد الکل صنعتی برای آتش زدن چوب همراهم بود.

پدر بودن هم سخت است، من کجا این همه ترس و دلهره کجا؟ اما وقتی به نی نی 22 ماهه نگاه میکنم که شیشه شیرش دستشه، ترس تمام وجودم رو میگرفت. بخش مهم دلیل فرار، همین نی نی بود و چشمهای قشنگش.

اما وقتی در پمپ بنزین بین راه، پسر جوانی با لهجه محلی پرسید:

جنگِ تهران الکیه یا واقعا دارن میزنند اونجا رو؟ شما خودت چیزی دیدی؟

تازه متوجه شدم که من دچار اضطراب شدید و شوک جنگ بوده ام و جنگِ تهران!، ربطی به شمال ِ دنیا بویژه گرگان ندارد!

کافه های زیبای شهر گرگان و مملو از جمعیت. انصافاً که معماری و طراحی فوق العاده زیبایی داشتند.

شاید به همین خاطر بود که وقتی فامیل و خانواده میگفت چرا شهر گرگان رو انتخاب کردی که بری، پرسیدم: شما توی 5 سال گذشته چند بار اسم استان گلستان رو شنیدی؟ میگفتند، راستشو بخوای، هیچ بار! منم میگفتم احتمالاً پهپادها و هواپیماهای اسرائیلی هم نمیدانند گلستان جزو ایران هست. انگار روی نقشه نیست. به همین دلیل میرم گرگان.

البته که اشتباه میکردم و پهپاد بازی (ریزپرنده؟) و صدای شلیک پدافند هوایی گرگان هم، سه/چهار شب بعد به صدا درآمد و ما دوباره از خودگرگان فرار کردیم به کوه های سرسبز و جنگلی اطراف علی آباد، رفتیم بالای کوه و آخرین روستا: افراتخته.

بر بالکن خانه ای در روستانی افراتخته (نقشه گوگل)

خلاصه که غم هر روز من به عنوان شوهر/پدر این بود که اگر جنگ ادامه پیدا کنه، چقدر میتونم دوام بیارم. کارم؟ دفترم؟ هزینه ها؟

با دیدن و بودن در گرگان فکری هم به سرم زد. یکسال اینجا ساکن بشم و تهران رو رها کنم. نهایتاً رفت و آمد میکنم. خلاصه که چند روزی هم با مشاوران املاک، خانه های نقلی جاهای مختلف شهر رو دیدم تا مظنه دستم بیاد، آمد ولی کار به اجاره نکشید.

شهری پر از کافه ها، کافه هایی مملو از جمعیت. شهری پر از لباس فروشی، بوتیک های مردانه و زنانه و مملو از جمعیت. شهری با دختران و پسرانی خوش پوش، زیبا و آرام.

انصافاً آدم غریب و فراری هم میشه، به جایی مثل گرگان پناه ببره خوبه. من که لذت می بردم و یکی از بخش های کاهش اضطراب و درد فرار از جنگ، همین بود: بودن در گرگان.

جدای کافه های جذابش، لباس فروش هایش هم به دادمان رسید، با قیمتی بسیار ارزان تر از تهران، لباس هایی بهتر از تهران گیر هر سه مان آمد و کمی نونوار شدیم و خرید درمانی هم شد برایمان.

ما (ملت ایران) همیشه بودیم و هستیم…

اما خب، ابهام جنگ، اخبار کوبیدن و انفجارهای داخل پایتخت و بعدا سراسر ایران و به ویژه تبریز و اصفهان و خبرهایی از هدف نهایی (1- نابودی توان هسته ای 2- تغییر رژیم ایران) باعث میشد آینده پرابهام و این روزها برای منی که نی نی 22 ماهه دارم، خطرناک بشه.

عزاداری برای کار مشاوره/کوچینگ و تجارت کوچکی هم که داشتیم بماند. خداییش هم سخته کار کردن توی جنگ. خصوصاً که روزهای بغداد رو دیده بودم و مردم جنگ زده رو بتازگی درک کرده بودم.

نوشتن در غربت به عنوان آواره جنگی

در این فضای پرتنش، پرابهام و خطرناک جنگ که احساس ِ واردآمدن شوک بسیار زیادی به خودم میدیدم، تصمیم گرفتم دست به قلم بشوم و درباره این روزها بنویسم:

1. نوشتن = فکرکردن
معتقدم: نوشتن، همان فکر کردن است. با قلم بهتر میشه اندیشید و این فکر وحشی افسارگریخته را، منظم و رام و آرام کرد. مثل دخترکان زیبای گرگانی حاضر در کافه های شهر.
کافه های گرگان، محلی برای آرامش و لذت بردن از زندگی.
2. ماندگار شدن تجربیات
ثبت تجربه (با نوشتن)، نوعی از تثبیت تجربه در عمق جان است.
شوک وارده، بزودی تعدیل میشد و به روال همیشگی خودم برمیگشتم، مردی پرتلاش که قراره با پذیرش اوضاع جهان، گلیم خودش و خانواده اش رو از آب بکشه بیرون. نوشتن اما تجربیات این روزها رو برام ماندگار می کرد.
3. مرور کیفیت افکارم
امکان مرور کیفیت اندیشیدن و فکر کردن خودم و تصمیماتی که گرفتم، فقط با ثبت آن افکار فراهم میشد. بنده کلا آدم نگیر و گردن نگیری بودم، دوست دخترم هم با عقد ماندگار شد و ملکه زندگی، چه برسه به افکار نامنظم خودم؟

معلومه که بعداً (مثل این حرام لقمه های توئیت بزن و سایبری) ادعا میکردم که همه چیزها را پیش بینی کرده بودم و هیچ اشتباهی نکردم و الان هم هیچی نشده که، ایششششالا در آینده درستش میشه…
4. لذت بخش بودن نوشتن
نوشتن به خودی خود، لذت بخش است. فرآیند تبدیل افکار به کلمات، کشف ایده و خاطره حین نوشتن لذت بخش است. حالا صدای کیبورد و خودکار روی کاغذ هم اعتیادآور است، بماند.

شوک

همه مقدمه بالا برای این بود که بگویم در این شرایط و با این دلایل دست به قلم شدم برای نوشتن.

شوک، انواع و اقسامی در زندگی دارد، هر مرحله از شوک هم میتواند برای هر فردی، تاثیر متفاوتی داشته باشد، بر اساس خلق؛ شخصیت و زمان و مکانش.

برخی از شدیدترین مدلهای شوک، که کل شخصیت یک فرد را عمیقاً عوض میکنند و شاید از او انسان دیگری بسازند. یک نمونه بزنم:

مثلاً دختری 20 ساله را در نظر بگیرید که تلاش میکند با گرفتن یک رابط، از طریق زمینی و غیرقانونی به اروپا مهاجرت کند. در مسیر فریب می خورد و به جایی مثل لهستان میبرند و سه ماه و هر روز 30 نفر بهش تجـــــ.ـاوز میکنند با این امید که شخصیتش را خرد و آدم (یا رباتی) برای برده کشی ازش بسازند.

یا شوک از دست دادن والدین، شوک خیانت مالی شریک یا عاطفی پارتنـــر و همچنین شوک جنگ

درباره شوک جنگی، با گلوله های صنعتی و مدرن که ممکنه خانه یا عزیزان رو تبدیل به چه چیزی کنه و تماشاچی چه بلایی سرش میاد، مثال نمی زنم. علاقمندان به آرشیو عکس های جنگ و خاطراتش میتوانند مراجعه کنند.

شوک جنگ

شوک جنگ هم از مهمترین شوک های وارد شده به یک نسل یا شهر و کشور است. حالا حقانیت و قانونی/غیرقانونی بودنی که هردو طرف ادعایش را دارند، برای متولیان جنگ محفوظ است، اما این ما مردم عادی هستیم که یادگاریهای بسیار غم انگیزی مثل اضطراب و ناامنی ذهنی و… برای مابقی عمر ممکنه با خودمان حمل کنیم.

زن و بچه، موقع خرید لباس. (خریددرمانی)

مثلِ سیاره ای که در گذشته ها، سنگی سرگردان بهش خورده، حفره ای عمیق رویش ایجاد کرده، اما همچنان هست و ادامه میده، مردمان جنگ زده هم با شوک های جنگی ادامه میدهند، با حفره های روانی و حفره های جسمی. عده ای هم ناتوان از ادامه دادن میشوند و….

من از آن دسته جانوران راست قامت و مغزگنده ای هستم که با هر شرایطی، شمع زندگی را در آغوشم حفظ میکنم و ادامه میدهم و به عنوان وظیفه مرد بودنم، خانواده ای که داشته ام و دارم را هم، حفظ میکنم.

حتی درمیانه جنگ علنی این روزها یا جنگ فساد/تورمی که محصول ِ سیستم فاسد برای «ملّتِ ما» بود…

شوک درمانی: نوشتن

هنگام آوارگی، نداشتن امنیت، اضطراب درونی، نگرانی از امنیت خانواده، غم وطن عزیز، نابودی کشور و هموطنان نازنین، و همچنین علنی شدن چهره کریه و زشت بی اخلاقی ها و… به ناگهان شوکی عظیم به جنگ زده ها وارد می کند.

این شوک، متفاوت است از شوک انفجار و آتش سوزی یا تکه پاره شدن ها.

اینجاست که هر آدمی، پس از جنگ باید به معنادرمانی، روان شناسی و احتمالاً روانپزشکی مراجعه کند. در کشورهای مذهبی هم لازم است مردم بدانند که دینداری و سوگواری دینی، جایگزین اینها نیست و درکنار امور دینی با مراجعه به منابع دیگر مثل روانپزشکی، میتوانند زندگی سالم تری بسازند.

من این روزها، نوشتن را انتخاب کردم، نوشتن درباره جنگ.

در واقع شوک وارد شده به کل زندگی خودم و احساس فروپاشی امنیت پوشالی و بالا آمدن حسرت های زندگی و حس از دست دادن خیلی چیزها برای من شوک بزرگی بود.

شوکی که واقعاً تا به خودم آمدم میدم انگار هیچ چیزی ثبات نداره و هر چیزی ممکنه خراب یا نابود بشه.

اما من از این شوک استفاده کردم، موقعی که ذهنم از تعلقات خودش و امنیتی که داشت آزاد و خلاص شد، من با نوشتن، تلاش کردم این دستاوردها رو داشته باشم:

  • نگاهی تازه به کار و زندگی خودم داشته باشم
  • چیزهایی که جرات کنار گذاشتنش را نداشتم، کنار بگذارم یا برنامه آن را بچینم
  • مواردی که هرگز به سمتش نرفته بودم، امروز بروم
  • در کارهایی که سهل انگاری کرده بودم، با جدیت بسیار زیادی پیش ببرم
  • و دلبستگی های زیادی را در خودم خاموش کنم
  • و اهداف جدیدی برای خودم بریزم.

شوک درمانی این بود.

تفاوت من با آدمها
یکی از چیزهایی که درباره اش مینوشتم، تفاوت من با آدمهای دیگه بود. مثلا خانواده سه نفره ای که با این پراید و کل وسایل زندگی و سفری که داخلش جا شده بود، سفر یک هفته ای در میانه جنگ را شروع کرده بودند و باور داشتند که جنگ الکیه، چیزی نمیشه!
در بازگشت از خانه ییلاقی افراتخته ازشان چای خواستم و با گرمی از ما پذیرایی کردند.

نوشتن درباره جنگ

من به نوشتن برای خودم پناه بردم. کمی در کانال تلگرام خودم (تا زمانی که اینترنتی ملی/ایرانی/اسلامی نشده بود) یادداشتهای کوتاه از جریان زندگی و افکارم همراه با عکس و فیلم منتشر کنم و تلاش میکردم برای دوستانی که در آن خانه مجازی کنار هم هستیم.

شوک درمانی: نوشتن درباره جنگ

اما نوشته های اصلی من درباره اوضاع، که نمایشگاه درونی من از احساساتی همچون خشم/غم/ناامیدی/آرزوها و امیال خودم/منش سیاسی و… بود را فقط برای خودم می نوشتم و آنچه در ذهنم بود را ثبت می کردم.

تا موقعی که اینترنت قطع شد، و نوشتن در آن فایل گوگل داک، دیگر مقدور نبود، این عدم دسترسی به اینترنت شوک بزرگ تری به من وارد کرد. بی خبری محض از اوضاع و دیدن شادی و شیرینی و تبریک پیروزی از همه کانال ها و رسانه های جمهوری اسلامی.

چند روزی کاغذ به دست بودم و گاه و بیگاه که فرصتی دست میداد، نوت برداری میکردم که فراموش نکنم کجا هستم و چه مسئله ای در ذهنم وجود دارد، تا بعداً بصورت مفصلی بنویسم.

فردای آتش بس، با تیتر جدیدی نوشته ها را سازمان دهی کردم: شوک درمانی: جنگ.

درباره چه چیزی؟

هرکسی میتواند زاویه خاص، موضوعی تلخ یا طنز یا جدی برای نوشتن انتخاب کند.

یک نفر میتواند به حمله کننده حق بدهد، چون خودش را زندانی میداند و حمله کننده را مثل کسی که آمده دیوار زندانش را خراب کند.

یک نفر دیگر میتواند به متجاوز حق ندهد چون به وطن یا حکومت دلخواهش حمله شده.

یکی رویاهای برباد رفته را نشانه میرود، یکی مشغول آرزوهای دور و دراز پس از این قائله، یکی به تداوم نکبت در خاورمیانه می پردازد و دیگری از رنج انسان میگوید. جریان چپ جهانی هم که هرکجا آمریکا هرکاری کرده، به آن فحش میدهند.

یکی هم دل نگران خانواده، پدر/مادر/برادر/خواهر و… است و عاشقی هم نگران معشوق یا گریان برای عشقی که بر باد رفت.

یک عده دیگر برای مبارزه با پروپاگاندای دولتی، و شکستن روایت های دروغین از اوضاع مردم و شرایط جامعه و آن روزگار، دست به قلم می شوند و می نویسند، که شاید این نوشته ها روزی خوانده شود و صدای مردم معمولی، به گوش آیندگان برسد. شاید هم هوش مصنوعی به آنها دست یابد و روایتی منصفانه تر از ما در این روزگار، بسازد.

نی نی، روز آخر، ویلایی اطراف شهر ساری، موقع برگشت به تهران.

یکی هم مثل من، بیشترین تمرکزش روی خودش بوده و درباره خودم، زندگیم، مهاجرت، فرزند و خانواده، حسرتها و آرزوها، اگه اوضاع خوب بشه چکار میکنم، سطح آسیب پذیری روانی و تاب آوری آن، توانمندی حل بحران های زندگی خودم و.. را نوشتم و تلاش کردم رابطه بین دنیای خودم و دنیای بیرونی که هیچ کنترلی روی آن ندارم، را کشف و تحلیل کنم.

قطعاً شما خواننده حرفه ای و باادب! انتظار ندارید که من دقیقاً بگویم چه چیزی درباره خودم نوشته ام و یا بخش هایی از آن را با شما به اشتراک بگذارم. حریم امنی است که برای خودم دارم (فقط و فقط خودم).

اما از سرفصل ها و نکته های مختلفی که در این پست برایتان نوشتم، امیدوارم علاقمند به نوشتن شده باشید که اوضاع اطراف خودتان و دنیای فکری و روانی تان را تحلیل کنید.

نوشته های قبلی من درباره اهمیت و مزایای نوشتن هم شاید به کارتان بیاید:

مطالعه + جلسات مشاوره + بازرگانی

شاید باورنکردنی باشه (برای خودمم اولش بود) ولی من برای دو مجموعه مختلف جمعاً 3 نفر از عزیزانی که صاحب بیزینس در شهر گرگان هستند، جلسات مشاوره برگزار کردم. توی خونه، داخل شرکت و کافه های شهر.

از سمت دیگه، توی این شرایط من تونستم بخش زیادی از کتاب پادشکننده (یکی از بهترین کتابهایی که توی زندگی خوندم) رو بازخوانی کنم و علاوه بر یادگیری جدید و تثبیت آموخته های قبلی، باعث شد خود مفهوم پادشکننده رو هم بیشتر درک کنم.

از سمت دیگه هم بصورت تلفنی بیزینس و بازرگانی خودمون رو ادامه دادیم. تلاش کردم مشتریان جدیدی پیدا کنم و مشتریان قبلی رو هم راه بندازم. اعضای تیم ما در چهار استان متفاوت مستقر شده بودند، اما تماس، مذاکره و فروش جاری بود. این بخش رو هم خیلی دوست داشتم.

این سه مورد هم از مواردی بود که در نوشته های خودم لحاظ کردم. اینکه کجا توانستم و ادامه دادم و کجا کم آوردم.

این جمله قبلاً هایلایت نکرده بودم، در بازخوانی خیلی نظرم رو جلب کرد، ضرب المثل کهن عربی.
واقعاً ذهنم رو درگیر کرد. شاید برای درک بهتر این جمله بهتر باشه وقتی یک موضوعی را میشنویم یا میخوانیم، تلاش کنیم یک صفحه در موردش بنویسیم. آنگاه متوجهش میشویم!

گرگان شهر فشن و کافه ها

این هم حیفم آمد که نگویم، در آخرین روز سفر، درمیانه ی راه جایی در سایه ها ایستادم و هنگام چای خوردن، این متن وعکس را درباره شهر گرگان منتشر کردم:

گرگان؛ شهر فشن و کافه‌ها. روزهای جنگ، ساکن گرگان بودم، چه شهر زیبایی و چه مردم خوبی ❤️

به نظرم «سبک زندگی» توی این شهر گرداگرد «زن و زندگی» می‌چرخه؛ دو صنف شغلی رو در این شهر پررنگ دیدم:

  • کافه‌های پرتعداد و مملو از جمعیت (مخصوصاً دخترکان و پسران استایل کرده و زیبا)
  • فروشگاه‌های پوشاک و مد و فشن که با قیمت‌های مناسب، بهترین لباس‌ها رو عرضه می‌کنند و مردمی که براشون مهمه و می‌خرند

گرگان رو اگر بخواهم به شکل انسانی تصوّر کنم: دخترکی زیبا و خوش‌پوش، کنار جنگلی در کافه‌ای نشسته و قهوه بدست…

بریم دریا بشوره ببره

با اعلام آتش بس، به سمت تهران حرکت کردیم. توی ساری موقع برگشت به تهران، رفتیم دریا و تنی به آب زدیم که بشوره ببره. اینجا بود که متوجه شدم دخترم لارا اولین باره که در 22 ماهگی دریا رو می بینه، از پارکنیگ تا کنار دریا ازش فیلم گرفتم.

کسی که توی حمام توی یک تشت آب غرق میشه و باید نگهش داریم و همیشه داد میزد آب بازی، آب بازی، الان محو تماشای این همه آب بود…

اولین باری که نی نی میاد دریا و این همه آب یکجا می بینه…

آتس بس و شروع ابهام، همچون فیلم های تارکوفسکی

به خانه رسیده ایم اما همه چی روی هواست. برای همین در لینکدین خودم نوشتم:

انتظار این روزها برای شروع دوباره‌ی جنگ، مثل حال و هوای فیلم‌های «تارکوفسکی» می‌مونه، فیلم‌هایی بلند، آهسته، پر از حس تعلیق، ابهام و انتظار فرسایشی…

کارگردانی که روایتگر جهان خودش بود، روزهای جنگ سرد، انتظار برای جنگ اتمی و پایان جهان… ابهامی که با فروپاشیِ شورویِ کمونیست به پایان رسید.

برای نمونه؛ پیشنهاد میکنم فیلم ایثار ( The Sacrifice ) رو ببینید.‌ باید حوصله داشته باشید برای دیدن فیلم و فهمیدن منظور کارگردان! از تصویربرداری فوق‌العاده زیبا هم لذت خواهید برد…

اگر به فیلم علاقمند هستید، سری به صفحه فیلم درمانی من بزنید.

2 thoughts on “شوک درمانی – نوشتن درباره جنگ

  1. پریسا says:

    عالی بود و انگیزه دادی تا من هم تجربه‌ام از هفته اول جنگ رو بنویسم . مدتهاست غیر از خلاصه کردن کتابهایی که گاه‌به گاه میخونم و یا کارهای تخصصی خودم و البته لیست خرید خانه که قراره به یخچال سنجاق بشه برای همسرم ، چیزی ننوشتم.
    سعی می‌کنم بنویسم . برای ثبت و یادآوری حال و هوای امروزمون علاوه ب. شوک‌ درمانی که شما بهش اشاره کردی، خیلی مفیده بگمان من هم .

    • سجاد سلیمانی says:

      ممنونم پریسا جان
      امیدوارم چه در خلوت و چه در وبلاگ نویسی، تمرینش کنی.
      به نظرم میرسه فواید این کار بسیار زیاده که من سعی کردم چند موردش رو اینجا بگم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.