در این نوشته میخواهیم زندگینامهی هریت تابمَن (به انگلیسی: Harriet Tubman) را باه صورت کوتاه بخوانیم. در ویکیپدیا دربارهی او نوشته شده که: او زادهٔ ۱۸۲۲ و درگذشته ۱۹۱۳ است. مبارز علیه بردهداری و یکی از موفقترین رهبران سازمان «راهآهن سری» بود. سازمان راهآهن سری به بردگان سیاهپوست کمک میکرد تا به ایالتهای شمالی که در آن بردهداری منسوخ شده بود فرار کنند.
وی یک فعال سیاسی سیاسی و اجتماعی بود و طی دوران فعالیت اش حدود ۱۳ مأموریت برای نجات حدود هفتاد برده، خانواده و دوستان انجام داد و با استفاده از شبکه فعالان ضد تروریستی و خانههای امن که به عنوان راهآهن زیرزمینی شناخته میشد، به کار خود ادامه داد. در طول جنگ داخلی، او به عنوان یک خلبان مسلح برای ارتش ایالات متحده خدمت کردهاست. در سالهای بعد، تابمَن فعال در مبارزه برای حق رای زنان بود. (از ویکی پدیا).
.
زندگینامه خانم هریت تابمن – Harriet Tubman
۱. خانم هریت تابمن (Harriet Tubman) نوجوون بود که یه وزنه یک کیلویی خورد توی سرش. یه برده دیگه در حال فرار بود و آقای بردهدار گرفتش و به خانم تابمن گفت کمک کن ببندیمش که خانم تابمن گفت نه. آقای بردهدار هم وزنه رو صاف پرت کرد تو سر خانم تابمن. به خاطر این مساله خانم تابمن تا آخر عمرش تشنج و سردرهای شدید میکرد. خانم تابمن بیست و چند ساله که شد، راه افتاد و رفت و خودش رو آزاد کرد. هم ولایتی ما بود. از ساحل شرقی مریلند فرار کرد و رفت فیلادلفیا. بگو ۱۵۰ کیلومتر تا برسی به مرز پنسیلوانیا، روزها بخوابی و شبها راه بری.
۲. خانم تابمن یک بار با دو تا برادرش فرار کرد و وسط راه نظر اونها عوض شد و برش گردوندن. بار دوم تنها فرار کرد و یه شب زمستونیِ دو سال بعد برگشت. برگشته بود که آقای شوهر رو ببره. آقای شوهر ولی برده نبود و برنامه های دیگه داشت. تو اون دو سال یه زن دیگه گرفته بود و موندگار شده بود. خانم تابمن جا خورد. اولش گفت شر به پا کنم ولی بعد تصمیم گرفت که نه. به جاش با یه عده دیگه صحبت کرد و با یه گروه از برده ها فرار کرد به سمت شمال، و این دیگه شد کار همیشگی خانم تابمن. زمستون ها می رفت که شب طولانی باشه. اسلحه اش رو هم می برد و به برده ها می گفت که من اینجا همه کاره ام و هر چی که من می گم گوش می کنید تا برسیم به فیلادلفیا. جنگ داخلی که شروع شد جاسوس و راهنمای ارتش شمال بود و تنها زنی که در جنگ داخلی یه گروه مسلح رو رهبری کرد.
۳. من بار اولی که در مورد خانم تابمن شنیدم، یک سال پیش بود. همین موقعها. باجناقم داشت از واشنگتن رد می شد و زنگ زد گفت کاری نداری بریم ناهار. بعد داشت تعریف می کرد که جدیدا رفته قبر پدرِ پدربزرگش رو دیده که توی جنگ داخلی با ارتش شمال بود. حرف که از جنگ داخلی زد، قصه خانم تابمن رو هم تعریف کرد که برده آزاد می کرده و بعد در جنگ داخلی از طراحان اصلی حمله به هارپرز فری بوده که اونجا هم هفتصد تا برده آزاد شدن. اون موقع حرفش گذری بود و گذشت. دو سه ماه بعدش سه روزی رفته بودم وست ویرجینیا، از قضای روزگار نزدیک همون هارپرز فری. وسط جنگل یه کلبه اجاره کرده بودم و بنی بشری هم تا شعاع یک کیلومتر دور و بر نبود. یه شب ساعت ده رفتم بیرون نشستم و آتیش درست کردم و نشستم پای آتیش به فکر کردن، که از توی جنگل صدای شکستن شاخه اومد. گفتم دِ بیا. نکنه یکی تو این تاریکی و تنهایی یه چوب بزنه تو سر ما و ماشین رو برداره بره. چراغ قوه انداختم و خلاصه آخرش خبری نبود. ولی دوباره که نشستم پای آتیش یاد خانم تابمن افتادم. فکر کن دختر برده بیست و هفت ساله، شب زمستون، تنها، و شکارچی های انسان هم دنبالت. فکر کن این بدبختی رو بکشی و بری و برگردی دنبال شوهرت بگه نه، دوباره یه عده رو با خودت بکشی ببری. بعد قانون تصویب بشه که حتی اگه در ایالت آزاد هم بگیرنت، باز باید برت گردونن به صاحب قبلی، اونوقت تازه از فیلادلفیا هم رد بشی و ببریشون کانادا.
۴. من عاشقم بر آدمهای پیشروی که بدون الگو شرایط خودشون رو عوض می کنند. بعد از دو نسل بردگی یهو خانم تابمن گفت ما نیستیم و پاشد و رفت، بعد هم برای تمام اعضای خانواده برگشت و همه شون رو برد. فراری دادن برده ها تموم شد، جنگ داخلی، جنگ داخلی تموم شد، مبارزه برای حق رای زنان. همه اش قدرت و همه اش استقامت و همه اش سرسختی. هفتاد و چند سالگی خانم تابمن رفت دکتر که بچگی وزنه تو سرم خورده و از سردرد و تشنج و بیخوابی خسته شدم. گفتن باید جراحی بشی و جمجمه ات باز بشه. بیهوشی می خوای؟ گفت نه برادر. زمان جنگ داخلی پای سربازها رو که قطع می کردیم، یه گلوله بین دندون هاشون می ذاشتیم که گاز بزنند و زبونشون رو نکنند و دندون هاشون رو خرد نکنند. همون گلوله رو به من بدید و جراحیتون رو بکنید. کلا شوخی با کسی نداشت و تازه اونچه هم که کرد همه در نهایت فقر و نداری بود.
۵. اون بچگی که وزنه به سر خانم تابمن خورد و بعد از دو روز بدون دوا و درمون برش گردوندن سر مزرعه، برده دار گفت “لامذهب حالا دیگه شیش پنی هم نمی ارزه”. خانم تابمن شیش پنی که ارزید هیچ، صد و اندی برده آزاد کرد هیچ، به کمک ارتش شمال اومد هیچ، برای حق رای زنان مبارزه کرد هیچ، عکسش هم چند روز پیش رفت روی اسکناس بیست دلاری. به عنوان اولین زن و اولین سیاهپوست. امیدوارم این عکس خانم تابمن روی بیست دلاری باعث بشه که اینور اونور دنیا اسمش رو بزنن توی ویکیپدیا و ببینن که قطاری که آدم سوارش می شه اونقدر مهم نیست، ایستگاهی که پیاده می شه مهمه. یاد خانم تابمن گرامی. .
.
این نوشتهی از علی فرنودیان بود که در کانال تلگرامش منتشر کرده بود، من بارها این متن را در جاهای گوناگونه منتشر کردهام و الان تصمیم گرفتم این زندگینامه خوب و داستان کوتاه را اینجا هم ثبت کنم..
ویدیو/انیمیشن از زندگینامهی هریت تابمن
در این قسمت میتوانید ویدیوی کوتاهی که سایت تد از زندگینامهی او ساخته را مشاهده کنید: .
.
چرا زندگینامه؟
یکی از روشهای بسیار کاربردی من برای آموزشِ مدیریت زمان به زمانجویان عزیز، تشویق به مطالعهی کتاب یا دیدن فیلمِ زندگینامهی بزرگان تاریخ بشریت است. کسانی که تلاشهای مهم نیک و بدی را از خود به جای گذاشتهاند.
در آدرس زیر میتوانید همهی زندگینامههایی که در وبسایتم منتشر میکنم را پیدا کنید و بخوانید (و با کتابهای معرفی شده، آشنا شوید)، امیدوارم برای شما هم جالب و سازنده باشد:
معرفی بخش زندگینامه / بیوگرافی
به عنوان یک پرسش پایانی، در یکسال گذشته، زندگینامه چند انسانِ مهم را خواندهای را فیلمِ زندگینامه آنها را دیدهای؟ فکر میکنی در سه ماه آینده چند نفر از بزرگان جهان را بخواهی بشناسی؟.
.
آدرس کوتاه این نوشته برای آدرسدهی در شبکههای اجتماعی:
من از هریت خوشم اومده واقعا این زن آفرین داره و خیلی ممنون از اطلاعات
امروز فیلم خانم مبارز وآزادیخواه هریت تابان را دیدم خیلی لذت بردم وتحسین کردم همچین انسانهای بزرگی را …یاد خانم دباغ و زن مبارز الجزایری جمیله بوپاشا وژاندارک مبارز فرانسوی و……و مبارزان فلسطین وزنان خرمشهر و….که در مقابل ارتش صدام ایستادند ومقاومت کردن
همین امشب بود که فیلم هریت رو دیدم و عاشق داستان زندگیش و شخصیت بسیار مقاوم و شجاع و رنجکشیده اش شدم..بازم نتونستم از فکرش بیام بیرون و اومدم توی اینترنت و سایت شما رو باز کردم و خلاصه داستان رو خوندم و اون فیلم کوتاه کارتونی شرکت تد رو هم دیدم الان که ساعت ۲ شبه بازم احساس میکنم دوست دارم یبار دیگه بشینم و فیلمش رو ببینم 😊😊
چیکار کنم وقتی یه چیزی خوشم بیاد دیگه تا خودمو نابود نکنم ول کن نیستم.. نهایتاً از شما هم تشکر میکنم بابت این توضیحات و بیوگرافی و خلاصه داستان که افرادی مثل من شاید درمان بشیم 😁🙏🙏👍👍👏👏👏
ممنون از لطف شما – راستش خیلی از کاری که کردی خوشم اومد. منم اینطوریم که چیزی ذهنم رو درگیر کنه باید در موردش جستجو کنم.
و خوشحالم که باعث شد اینجا باشی
واای منم این طوریم.
تو چطوری هستی که باید درمان بشی؟
درود بر شما استفاده کردم , و لینک سایت شما را در وبلاگم بنام مردمان سبز و اهورایی قرار دادم. مانا باشید
بسیار آموزنده و جالب بو د
خلاصه ی خیلی مفید و آموزنده ایی بود ممنون . همین دیشب فیلم هریت را دیدم و بسیار شجاعانه و تحسین برانگیز بود .
Pingback: فیلم ۱۲ سال بردگی - ۱۲ Years a Slave | فیلم زندگینامه خودنوشت سالومون نورثاپ