در این فایل صوتی و پادکست میتوانید دربارهی نوستالژی بشنوید. «حسرت گذشته» ترجمه و معنایی است که در فرهنگهای لغت (دیکشنری) به نوستالژی دادهاند. در فرهنگ های لغت آمده است: «واژه nostalgia از دو کلمه یونانی ساخته شده است: nostos که به معنی «بازگشت به خانه» است و algia که معنی «درد» می دهد.».
با انتشار این مقاله که در هفتهنامهی کرگردن روزنامهی اعتماد منتشر شده بود، میخواهم سلسله نوشتهها و مطالبِ مرتبط دیگری را پیرامونِ بحث نوستالژی داشته باشم و به قلمِ بزرگان و آدمهای مختلفی به بحثی نوستالژی بپردازم..
یک نکته قبل از شروع مطالعه
البته من به این مقاله نقدهایی دارم و بخشهایی از آن را قابل بحث میدانم. برای نمونه: منتسب کردن یک جامعه به یک «بیماری» کار سادهای نیست، آوردن اسم اشخاص ِ تاریخی یک تمدنِ کهن باید با دقت بیشتر و ذکر نمونههای دقیقتری صورت گیرد تا نوشته بتواند هدفِ خود را محقق کند.
اما خب، فکر میکنم بخشها و نمونههای خوبی هم در خود دارد که ارزش مطالعه پیدا میکند و باید نوشتههای متنوع را که از ابعاد گوناگون به بحثِ نوستالژی میپردازند، بخوانیم. به همین دلیل مطالعهی این مقاله را پیشنهاد میکنم.
در ادامه میتوانید یکی از یادداشتهای منتشر شده در روزنامه اعتماد را بخوانید:.
نوستالژی چیست؟ خاطره بازی ساده یا بیماری همگانی؟
این نوشته به قلم ِ حامد یعقوبی است که در هفتهنامهی کرگردنِ روزنامهی اعتماد منتشر شده بود. در ادامه متن تقریباً کامل آن را می توانید بخوانید..
یک؛ خاطره ای از پیرمرد نوستالژیک
نوستالژی با خاطره فرق دارد؛ این را سه سال پیش پیرمردی به من آموخت که روی یک چارپایه چوبی جلوی در مغازه سمساری اش نشسته بود و آدم خیال می کرد از لای فیلم های علی حاتمی بیرون آمده است. موهای جوگندمی داشت و موقع حرف زدن، مثل آدم هایی که می خواهند پول بشمرند، انگشتان شست و سبابه دست راستش را مدام با زبان خیس می کرد.
مغازه اش قدیمی نبود اما با وسایل داخل آن می شد آکسسوار چهارتا فیلم سینمایی درباره دوره قاجار را جفت و جور کرد. اجناس را کیپ هم توی قفسه های فلزی چیده بود و روی هر کدام یک برچسب سفید رنگ چسبانده بود و قیمت هر یک از اجناس را روی برچسب ها نوشته بود: چند رادیو، تعدادی قوری و سماور، چند قاب عکس، یکی دو تپانچه، تعدادی کاسه و بشقاب مسی، چند تلفن قدیمی و کلی فرش و گلیم و صندلی که جا به جا توی مغازه روی زمین پخش شده بودند.
کنار دستش دو آلبوم قدیمی هم داشت که برخلاف باقی اجناس، قیمت نداشتند. بعد از نیم ساعت حرف زدن، متوجه شدم آلبوم ها حاوی عکس های خانوادگی اش هستند. به همین خاطر جزو وسایل فروشی مغازه به حساب نمی آیند. پیرمرد آنها را آنجا کنار دستش گذاشته بود تا گاه گداری یاد آدم های غایب را زنده کند.
من که برای خریدن یک ماشین تحریر قدیمی آنجا رفته بودم، سوال کردم: «این چیزا امروز مشتریای خودش رو داره. درسته؟» او که یکی، دو ماشین تحریر قدیمی توی بساطش دیده می شود، جواب داد: «بیشتر آدمایی بالای این چیزا پول می دن که عشق عتیقه جات دارن…»
بعد انگشتش را گذاشت لای یکی از آلبوم های خانوادگی اش و آن را باز کرد و یکی از عکس ها را نشانم داد و گفت: «این پسربچه منم. اینم مادرمه. خدا رحمتش کنه؛ اینجا چهل سالش بود.»
بعد طوری که آدم خیال می کرد یاد موضوع مهمی افتاده، ادامه داد:
«خاطره ها رو نمی شه فروخت؛ نمی شه دورشون ریخت؛ نمی شه گذاشتشون توی گنجه و چمدون. خاطره رو نمی شه با یه پرواز هوایی فراموش کرد. اما خیلی از آدما خاطراتشون رو طوری می ریزن دور که آدم فکر می کنه از اول هم وجود نداشتن. همین آدما وقتی چشمشون به این آت و آشغال ها می افته (در این لحظه نگاهش دور مغازه چرخید) دست و پاشون شل می شه. من یه عمره کارم همینه. سمساری دارم، ولی نمی دونم چه جوری می شه آدم ننه باباش رو بزاره خونه سالمندان، بعد جاشون میز و صندلی بیاره توی خونه…»
پیرمرد راست می گفت؛ نوستالژی با خاطره تفاوت دارد؛ اگرچه آدم ها غالبا این دو را با هم اشتباه می گیرند..
دو؛ معنا و مثالی دربارهی نوستالژی
توی فرهنگ های لغت نوستالژی را «حسرت گذشته» معنی کرده اند. در فرهنگ ها آمده:
«واژه nostalgia از دو کلمه یونانی ساخته شده است: nostos که به معنی «بازگشت به خانه» است و algia که معنی «درد» می دهد.»
در جایی دیگر خواندم:
«نخستین بار یک پزشک سوییسی به نام جوهانس هوفر در مقاله ای که برای توصیف حالات روحی دو بیمار منتشر کرد، این واژه را ساخت و به کار برد. این مقاله دقیقا در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۶۸۸ نوشته شده بود. یکی از بیماران دکتر هوفر، دانشجویی از شهر برن بود که به «بازل» آمده بود و بیمار دیگر این پزشک، یک خدمتکار بود. هر دوی این افراد پس از بازگشت نزد خانواده خود کاملا بهبود یافتتند.»
این یعنی نوستالژی وقتی حضور خود را با صدای بلند اعلام می کند که درد بی وطنی بر آدم چیره شده باشد. تغییر معنای نوستالژی بعدها به این تئوری مشروعیت می بخشد، طوری که آن را از یک بیماری به یک مفهوم مهم در ادبیات تبدیل می کند.
اگر خاطرتان باشد، در فیلم «همشهری کین – Citizen Kane» وقتی چارلز فاستر کین ثروتمند در آستانه موت قرار می گیرد، یک کلمه بیشتر به زبان نمی آورد: «رزباد». این کلمه گره اصلی فیلم را ایجاد می کند طوری که همه، مثل کارآگاه های خصوصی، در پی رمزگشایی این کلمه به آب و آتش می زنند، اما گره فیلم گشوده نمی شود طوری که کسی نمی فهمد معنی رزباد چیست. این چه معمایی است که کین، غول رسانه ای ایالات متحده، موقع مرگ به یاد آن بوده است.
با این حال، در پایان فیلم، بیننده پاسخ این سوال را دریافت می کند. وقتی که یک خدمتکار دارد وسایل آقای را می سوزاند، یک سورتمه چوبی را درون آتش می اندازد. ظاهرا این سورتمه مال دوران کودکی آقای کین است. دوربین به سورتمه نزدیک می شود و بیننده فیلم به وضوح می بیند که روی سورتمه نوشته شده: رزباد.
این یعنی کین در آخرین لحظات زندگی فقط در حسرت روزهای شاد و آرامی بوده که در زمان کودکی با خانواده اش گذرانده است. با این حال، واقعیت این است که همشهری کین، علی رغم همه تحسین هایی که در عالم سینما برانگیخت، نماد تقلیل گرایی و نوستالژی بازی منفعلانه است.
مردی ثروتمند در لحظات آخر زندگی فقط به یاد یک شیء می افتد؛ یک وسیله مستعمل؛ یک اسباب بازی کوچک که معلوم نیست ظرف این سال ها در گوشه کدام انبار خاک می خورده است. در ظاهر قرار است رزباد نشانه ای از روزهای آرام و بی لایش کودکی باشد؛ اما در عمل نمی تواند روح خانواده ای را که کین برای آن دلتنگی می کند، منعکس سازد؛ درست برعکس فیلم «دره» جان فورد که خاطرت گذشته در آن، چنان زنده اند که مخاطب می تواند با تک تک آنها همذات پنداری کند.
من نه نقد فیلم می نویسم و نه گزارش کرگدن جای تعریف کردن فیلم های سینمایی و به تبع آن مقایسه جان فورد و اورسن ولز است؛ فقط سعی دارم بگویم در روح نوستالژی یک رویکرد تقلیل گرایانه منفعل پنهان است که از گذشته به عکس ها و وسایل و تصاویر جعلی بسنده می کند. در این باره بیشتر توضیح خواهم داد.
.
سه؛ در نوستالژی چه چیزهایی را نمیبینیم؟
در اغلب فیلم ها و سریال ها یک تصویر آشنا وجود دارد: پیرزنی شیک و پیک روی یک یاز این راکینگ چیرهای چوبی نشسته و دارد با یک گرامافون عهد بوق موسیقی گوش می کند. در پس زمینه هم تصاویری از تهران قدیم دیده می شود؛ خیابان های سنگفرش شده، ماشین های تر و تمیز، کافه های آلامد، رستوران های زیبا و در نهایت تصویری از کافه نادری با آن پرسنل تر و تمیزش که آدم را یاد کافه های اروپایی می اندازد؛ اما آیا همه حقیقت همین است؟آیا تهران قدیم را باید در کافه نادری و خیابان های زیبا و صندلی لهستانی و حوض و هندوانه و مردان کت و شلواری و کروات و کلاه جوان های تازه بالغ جستجو کرد؟نمی خواهم بگویم این چیزها وجود نداشته است؛ داشته اما بیماری و فقر و بدبختی هم وجود داشته.
اسناد تاریخی می گوید اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ پیامدهای فاجعه بار بسیاری داشت طوری که گرانی و قحطی و ناامنی در تهران بیداد می کرد. حتی می گویند در اتفاقی که بعدها به بلوای نان مشهور شد، تعدادی از مردم به خاطر تظاهرات در اعتراض به گرسنگی و نبود نان، توسط نیروهای مسلح کشته شدند.کمی عقب تر برویم. طبق شواهد تاریخی، در دوره قاجار نیز مردم با مخاطراتی دست و پنجه نرم می کردند که حتی مطالعه اش آدم را وحشت زده می کند. یک قلم از این آمار می گوید در سال وبا ظرف یک هفته نزدیک به ۶۰ هزار نفر در شیراز به خاطر این بیماری به کام مرگ رفتند.
نمونه این آمار در تهران و دیگر شهرها هم وجود دارد، طوری که می گویند یکی از نگرانی های امیرکبیر کاهش جمعیت کشور به خاطر بیماری های فراگیر بوده است. نمونه این مشکلت همیشه خدا وجود داشته است اما رویکرد نوستالژیک به تاریخ از واقعیت گذشته به عکس یا تصویری غیرواقعی بسنده می کند و آن تصویر انتزاعی را جایگزین واقعیت های بیرونی می سازد.
طبق اطلاعات تاریخی، یکی دیگر از فجایع که صفحه ای از تاریخ ایران به شمار می رود، بین سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ رقم می خورد. در این سال ها ایران به خاطر جنگ جهانی اول دستخوش دگرگونی می شود و به اشغال درمی آید و حدود ۹ تا ۱۰ میلیون نفر به دلیل بیماری و قحطی تلف می شوند. با این حال، نوستالژی نه تنها چشمش را به روی واقعیت می بندد، بلکه سعی می کند از گذشته تصویری دلبخواه ارائه دهد. اما چرا؟ آیا نوستالژی با حقایق تاریخی پدرکشتگی دارد؟.
چهار؛ گذشته را به چیزهایی کاهش میدهیم؟
برخلاف تفکری که اعتقاد دارد سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر، نوستالژی رو به گذشته دارد اما تلاش نمی کند با گذشته به وحدت برسد، بلکه دوست دارد با اخذ و اقتباس به سراغ آن برود. بنابراین از یک سو واقعیت تاریخی گذشته را به اسباب و وسایل و تصاویر انتزاعی تقلیل می دهد و از سوی دیگر درمان سرخوردگی های امروز را در گذشته جستجو می کند.
مطالب نچندان درستی که غالبا به نام داریوش و کوروش و خشایارشا در شبکه های اجتماعی دست به دست می شوند، نتیجه این رویکرد هستند. ظاهرا کسانی که از امروز خود ناراضی هستند، رد پای فضیلت های کسب نشده شان را در گذشته جستجو می کنند، بی این که بدانند گذشته سپری شده و هرگز بازنخواهد گشت.
اخیرا دیده ام در تلویزیون برنامه هایی ساخته می شود که هدفش نمایش برنامه های دو، سه دهه قبل تلویزیون است. پخش این برنامه ها در کنار دلتنگ شدن برای جلد دفترهای مشق دهه شصت، کتاب فارسی اول ابتدایی، پاک کن های دو رنگ آبی و قرمز، چیپس و پفک، سیگار اشنو ویژه و هما، کفش گام، دفتر نقاشی فیلی، نوار کاست، کپسول گاز، خودکار بیک، اکبر عبدی، نوشابه گازدار، کارتون جاق و لاغر، صابون جیبی و هزار چیز دیگر خبر از یک بیماری می دهد که واقعا نیاز به درمان دارد.
مگر چه چیزی در دفتر چهل برگ و مدادتراش و خودکار بیک و تلویزیون های مبله سیاه و سفید وجود داشت که حالا فقدان شان ما را آزار می دهد؟ من پاسخی برای این سوال ندارم اما فکر می کنم قسمتی از این روحیه نتیجه بی خانمانی و بی وطنی در دنیای پر سرعت مدرن باشد؛ نوعی واکنش منفعلانه به تسلط دنیای صنعتی (!)؛ طوری که آدم ها به خاطر سرخوردگی و افسردگی و پا در هوا بودن به دامان گذشته پناه می برند و وقتی نتیجه ای از آن نمی گیرند، گذشته را به تعدادی خنز پنزر تاریخ مصرف گذشته، تقلیل می دهند..
معرفی یک سخنرانی مرتبط: دیدگاه زمانی
یکی از بهترین سخنرانیهایی که دیدهام از آقای فیلیپ زیمباردو است که به بحثِ دیدگاهِ زمانی افراد میپردازد. یکی از بخشهای مهم سخنرانی او افرادی بودند که نگاهِ گذشتهگرایی داشتند و او به خوبی توانسته بود این رویکرد و نوعِ نگاه را تحلیل و تقسیمبندی کند. پیشنهاد میکنم این سخنرانی و گزارش مرا دربارهی آن به رایگان در آدرس زیر مشاهده کنید:
.
پنج؛ پناه بردن به گذشته
برخی روان شناسان می گویند یکی از نشانه های افسردگی، پناه بردن به گذشته است. مع ذلک اینطور نیست که هر توجهی به گذشته نشانه گرفتار شدن در دام نوستالژی باشد. کار فلسفه تطبیقی هم تا جایی که من می دانم پل زدن به گذشته و ایجاد همزبانی بین امروز و دیروز است، اما واقعیت این است که میان این روش با تمایلات نوستالژیک تفاوت از زمین تا آسمان است.
ارتباط نوستالژی با گذشته منفعلانه و موهوم و غیرواقعی است در صورتی که رابطه متفکر با گذشته این طور نیست. متفکران غالبا به گذشته نمی گریزند، بلکه سعی می کنند از راه شناخت تفکر دیروز با آن به همزبانی برسند.
به بحث خودمان بازگردم. تا چندی پیش رویکرد نوستالژیک یک سلیقه بود در میان سلایق دیگر. می شد با آن مخالفت کرد چون آنقدر شیوع نیافته بود که باعث نگرانی شود اما حالا برعکس است. گویی نوستالژی مثل یک ویروس فراگیر به جان همه افتاده و روشنفکر و غیرروشنفکر را به زانو درآورده است.
به عنوان یک مثال دم دستی عرض می کنم که فیلم های روشنفکری سال های اخیر سینمای ایران را دوباره نگاه کنید. اغلب آنها از سلیقه ای در طراحی صحنه استفاده می کنند که پیش از این کمتر سابقه داشته است. میل شهروندان شهرهای بزرگ به خریدن وسایل قدیمی به شکل حیرت آوری افزایش یافته است. حتی بازارهایی درست شده که کارکردشان، کارکرد سمساری هاست.
در این که وسایل قدیمی زیبا هستند و حس خوشایندی ایجاد می کنند، شکی نیست. در این که با آنها می شود از دکوراسیون زشت امروزی فرار کرد، تردیدی ندارم اما حقیقت این است که این میل سیری ناپذیر بیشتر از این که یک سلیقه باشد، نشانه حضور یک روح سرگشته است که بر همه جا سایه انداخته؛ روحی که علائم بیماری را می توان در آن مشاهده کرد..
نقدِ بخشِ پنجم: تعمیم گسترده، اشتباه است
نویسندهی یادداشت به شکلی مختصر و مفید تلاش کرده نوستالژی را به یک بیماریِ عمومی جهانِ سومی کاهش بدهد. من با اینجای کارش مشکل دارم.
نخست) اینکه آیا واقعا میتوانیم چنین چیزی را بیماری بشماریم آنهم بیماری اجتماعی.
دوم) مگر کلمهی نوستالژی از آنطرف نیامده که صنعتی بوده و جهانِ اول، خب یعنی عدهی هم آنجا هستند که در دامانِ صعنت و تکنولوژی هستند اما گرفتار نوستالژی. چنین دیدگاهی یک تعمیم ِ افراطی است که اعتبار نوشته را کاهش میدهد. باید با دقت کلامی بسیار بیشتری موضوع را بررسی کنیم...
همهی مطالب مرتبط با بحث نوستالژی
در آدرس زیر میتوانید مباحث مرتبط با بحثِ مهم ِ نوستالژی را از زبان دیگران و در مقالههای متنوع دیگر بخوانید یا فایلهای صوتی بشنوید:
آرشیو مطالب دربارهی نوستالژی / Nostalgia.
در ادامه به مرور چنین مطالبی را منتشر خواهم کرد:
- مقالهی بسیار مهم آقای محمد قائد: دربارهی نوستالژی
- فیلم درمانی: معرفی یک فیلم فوقالعاده عالی دربارهی نوستالژی و زندگی در گذشته
- سخنرانی آقای محسن نامجو (خواننده) دربارهی نوستالژی (روخوانی از متن کتابش)
برخی از نوشتههای مرتبط و مفید با این محتوا:
زیاد قلم فرسایی کردید. موضوع آنقدرها هم پیچیده نیست و ارتباطی با کوروش و داریوش و کافه نادری و … هم ندارد. دوره هخامنشیان دیگر یک زمان باستانی است. حتی زمان کافه نادری …. و به طور کلی دوره پهلوی اول هم نوستالژی به شمار نمی آید؛ مگر برای کسی که اکنون حدود 100 سال یا بیشتر داشته باشد. ریشه ی نوستالژی بیشتر به غم و اندوه انسان ها که ناشی از پیر شدن و میرایی است، مربوط می شود. انسان ها از گذشت زمان و فرسوده شدن، ناراضی هستند. از این رو اگر یک وسیله، یا حتی بوی یک عطر خاص، آنها را به یاد گذشته و جوانی آنها بیاندازد، احساس حسرت می کنند. به عبارتی جوانی آنها تا اندازه ای برای آنها لذت بخش است،که زمان گذشته را با خوب و بد آن می پسندند. البته طبیعی است که انسان ها بیشتر از خاطره های خوب یاد می کنند تا بد. فکر میکنم تفاوت چندانی میان خاطره و نوستالژی نباشد. نوستالژی تنها یک واژه بیگانه است که سابقه ای بیش از صد سال در ایران ندارد. البته تنها تفاوت آنها ممکن است در این باشد که در نوستالژی، اجسام و وسایل حقیقی واسطه می شوند در حالی که خاطره کمی عام تر است و می تواند به صورت شفاهی هم از زبان شخصی جاری شود. روشن است که اگر اجسامی واقعی مانند یک صندلی شکسته، قفل قدیمی یا یک خودکار در میان باشند تاثیر و غلظت حسرت را بیشتر می کنند. باستان گرایی و … هم که بحثش را کردید، ارتباطی با نوستالژی ندارد. هر ملتی که در دوره ای از تاریخ مورد تحقیر واقع شود، تلاش می کند تا دوره ای درخشان و روشنتری که پیش از آن داشته را در جلوی چشمان خود قرار دهد تا اندکی از آن حس تحقیر شدگی رهایی یابد. نمونه اش را می توان در حزب های نازیسم و فاشیسم جست و جو کرد. در آن زمان ملت آلمان بسیار مورد تحقیر واقع شده بود و ایجاد یک حزب ناسیونالیسم و باستان گرا بهترین پاسخ بود.
سپاس افشین جان
من این متن را نقل قول کرده بودم؛ اما دیدگاه شما رو بهتر یافتم و ممنون از نوشتن آن برای من
آقای محسن نامجو هم یک فایل سخنرانی درباره ی نوستالژی داره که پیشنهاد میکنم اگر وقت کردید آن را بشنوید یا ببینید
یک مقاله هم از آقای محمد قائد به صورت PDF در انتهای نوشته وجود داشت. اون هم نگاه و زاویه ی متفاوتی به موضوع داشته و البته با قلم زیبای نویسنده؛ خواندنش را دوچندان میکنه.
این مجموعه نوستالژی را میخواستم خیلی کاملتر کنم که تا این لحظه مقدور نشده. اما امیدوارم به سرانجام برسانم.