اجازه بدهید با یک خاطرهی تلخ از روزهایی شروع کنم که قصد داشتم فقط روی یک کلمه تمرکز داشته باشم، کلمهی من «زمان» بود و میخواستم دربارهی آن بخوانم و بنویسم و در ادامه به صورت ویژه «مدیریت زمان» را به عنوان تنها چالش، آرزو و تلاش خود در پیش بگیرم.
پس از این انتخاب صحبتهای مختلفی از دوستان میشنیدم که میتوانستم در دو بخش آنها را دستهبندی کنم:
- عدهای مرا تشویق میکردند که آفرین چه راه خوبی، نیازِ همهی ما در دنیای امروز زمان است و تو انتخاب ویژهای داشتهای
- عدهای هم هشدار میدادند که فردی به طور ویژه روی این موضوع کار نکرده، با همه اهمیتی که دارد، کسی به دنبالش نیست و از طرفی هم هر کسی دربارهی زمان صحبت میکند و آموزشهایی را ارائه میکند.
و البته من با یک پرسش بزرگ روبهرو بودم: فقط مدیریت زمان؟..
خیلی وقت بود که به «تک موضوع» فکر میکردم اما نمیتوانستم رضایت بدهم که فقط روی یک موضوع کار کنم، شاید بتوانم به صورت شفاف اعتراف کنم که: توّهم زده بودم که من قابلیت خیلی زیادی دارم و روی خیلی موضوعات میتوانم همزمان کار کنم و صحبت کنم و خودی نشان بدهم و در خیالِ خامِ خود ثروتهای میلیارد دلاری (نه ریالی) از این همه استعدادِ شاخه به شاخه و شکوفا شدهی خود به دست آورده بودم و جزایر قناری و حاشا و کذا… (هرچند آرزو بر جوانان عیب نبود 😉 )
دیوارِ سنگی واقعیت سختتر از آن بود که سرم آن را بکشند و از آن رد بشوم تا بتوانم به عنوان ذوالفنون و همه حریف وارد میدان شوم. به همین دلیل یک به یک سنگرهای تخیّل را باختم و شاخه به شاخهی آرزوهای خام را هرس کردم و دایرهی مانور را کوتاه کردم تا رسیدم به یک موزایک زیر پایم، همانقدر محدود، همانقدر ثابت.
در گردهمایی اخیر متمم صحبتهای محمدرضا شعبانعلی عزیز دربارهی برندسازی شخصی و زندگی رو یک موضوع، یک کلمه و یک حوزه خاص بسیار توجه مرا به خودش جلب کرد. (من این سخنرانی تقریباً به صورت کامل یادداشت برداری کردهام، فعلاً اجازه نگرفتهام ببینم که محمدرضا اجازه انتشار آن را میدهد یا نه، اما برای آشنایی با نگاه او به پرسنال برندینگ این مطلب را توصیه میکنم) با دوست عزیزی همقدم شدم و توصیههای خوبتری که بازار رقابتیتر از آن چیزی است که تو میاندیشی و باید یک بازنگری داشته باشی.
حدود 40 صفحه از دلایل شکستها و موفقیتها، امکانها و فرصتها و همچنین باختهها و نتوانستنهای خودم نوشتم تا بتوانم روی یک موضوع تمرکز کنم. (داستان این راه را در ادامهی داستانهای زندگی بیان خواهم کرد) در پایان کلی کلنجار توانستم کلمهی زندگی خودم را پیدا کنم: زمان
خوشحال بودم و توانستم تمرکز جدّی روی آن داشته باشم و شروع به مطالعه و ایدهپردازی در بارهی مدیریت زمان داشته باشم. فکر میکنم در چند ماه اول حدود 300 صفحه ایدهپردازی و طرح، بایدها و مزیت رقابتی و … را نوشتم و در عمل ذهن من به طور ویژه در این مورد فکر میکرد حتی نگاه من به محیط با این موضوع عجین شده بود.
آيا فرد دیگری هم هست؟ این هم از آن چالشهای مهمی بود که ذهنم را قلقلک میداد و دوست داشتم سایر دوستان و اساتید و مدرسان حرفهای در این زمینه را بشناسم. پس از کمی مطالعه و جستجو فهمیدم که حدسام درست بود، همه دربارهی زمان گفتهاند و نوشتهاند اما بسیار اندک هستند کسانی که فقط روی این موضوع کار کنند و بنویسند.
بسیار خوشحال و خرسندم که توانستهام ذهن، انرژی و مطالعات و تلاشهای خود را حول یک موضوع و یک کلمه متمرکز کنم. در مرحلهی نخست این سبک زندگی، قصد دارم تا آنجایی که ممکن و مقدور است زمان را در زندگی خود به دست بگیرم و از فرصت زندگی استفادهی مطلوبی داشته باشم و آرام آرام با یادگیری بیشتر و بهتر دربارهی آن بنویسم و صحبت کنم.
در پاسخ به سوال دوستانی که میپرسیدند: فقط مدیریت زمان؟ با صدای بلند و با افتخار میگویم: بله، فقط مدیریت زمان. این دنیای جدید من است.
.
پینوشت-اول: پیشنهاد میکنم کتاب کوچک و کوتاه اما بسیار مفید کلمهای که زندگی شما را تغییر میدهد (+) را مطالعه کنید. در یک دورهمی دوستانه این کتاب را مطالعه کردیم و دربارهاش صحبت کردهام. به طور مستقل هم باید دربارهاش بنویسم و راهکاری برای ارتباط ویژهی آن با مدیریت زمان دارم. درواقع یکی از تکنیکهای مدیریت زمان را همین یک کلمه میدانم.
کلمهی زندگی شما چیست؟ آيا توانستهاید کلمهی زندگی خود را پیدا کنید؟ پیشنهاد جدّی من این است که همین امروز به این سوال فکر کنید و روی یک کاغذ (یا زیر همین نوشته کامنتی) به این سوال بنویسید: کلمهی شما چیست؟
.