پیشنوشت: نوشتهی قبل درباره روزنوشتهها گفتم که قصد دارم گهگاهی مطالب دلخواه خودم، باورها و تجربیاتام در زندگی (که ترجیحاً مرتبط با زمان هست) اینجا منتشر کنم و مطلبی که پیشروی شماست از این دسته است و اگر زمانِ بیاستفاده نـدارید خواندن و دیدن آن را توصیه نمیکنم.
اصل مطلب:امروز دمِ غروب بعد از یک روز کاری رسیدم خانه، دودوتا چهارتا میکردم که بخوابم یا کار عصرگاهی خودم در سایت را شروع کنم، طبق برنامه و قرار سحرخیزی امروز من خواب مانده بودم و ساعت ۶ بیدار شدم و به هیچکدام از کارهای صبحگاهیام نرسیدم، خستگی زیادی هم نداشتم و ترجیح دادم که بدون چرت زدن مستقیم بروم سراغ کار و مطالعه درباره مدیریت زمان.
بنا بر این بود که درباره سحرخیزی و ربطهای آن به مدیریت زمان (+) بنویسم، قهـوهای دمکردم تا شارژ بشم و بعد شروع کنم، نمیدانم خاطرتان هست یا نه، در نوشتههای قبلی خودم یکی از علاقمندیهایم را چشمانداز گفته بودم و اینکه محـوِ آن میشوم.
آمدم کنار پنجره بدون پرده و شهر و غروب را تماشا کردم، تماشا که نه، محو آن شدم. غروب بسیار بسیار زیبای خورشید مرا با خود برد. دیگر نتوانستم دل از این منظره که هر روز میبینمش بردارم، محو تماشایش شدم. به تمام اجزای موجود در شهر (که فهم و عقل و توانِ توجًه من میکشد) نگاه میکردم، گوش میدادم و احساس میکردم، آنهایی که خارج از این قوای دریافتی من بودند را سعی میکردم که تصوّر کنم.
..
چند وقت قبل هم چنین تجربهی نابی را داشتم، داستان آن را با عنوان «لنگرِ کشتیِ شخصیت در بحران هویت» به صورت فایل PDF در کانال تلگرامم منتشر کرده بودم (اگر وقتی برای مطالعه داشتید میتوانید آن را به صورت مستقیم از لینک زیر دانلود کنید:)
دانلود مستقیم فایل PDF: لنگرِ کشتیِ شخصیت در بحران هویت
.مثل همان تجربهی قبلی یکباره گویی وارد دنیای دیگری شدم. افکاری داشتم،مطالعات جدیدی که بر روی بحث زمان دارم و همهی تجربههای تلخ و شیرین زندگی را داشتم از ذهنم به سرعت عبور میدادم که صدای جوشیدن قهوه و بوی آن در خانه پیچید. برگشتم، قهوه خود را با کیکی کوچک کنار پنجره گذاشتم و دوربین به دست برگشتم برای ثبت این زیبایی. قبلاً هم بسیار از این منظره و شکوه طبیعتِ تلفیق شده با کلانشهر بارها عکاسی کردهام، اما باز هم دلم عکاسی میخواست.
. .قهوهی داغِ کمی جوش خورده در سوز دلنشین پاییزی واقعاً میچسبد، یادم آمد دلم استراحت میخواست اما نه از نوع خوبیدن، بلکه رها شدن و فکر کردن در خیال خودم بدون نوشتن و بدون کاغذ و بدون کامپیوتر.
سوز پاییزی وادارم کرد لباس گرم بپوشم، پوشیدم و دوباره برگشتم کنار پنجره، در کتاب اخیری که این روزها مطالعه میکنم (به نام: چگونه با طبیعت صمیمی شویم – نوشته تریستین گولی از نشر چشمه) یاد گرفتهام که تمرین کنم بهتر از قبل طبیعت را ببینم و بشناسم و ارتباط بگیرم.
برای همین به همهی اجزای ممکن در دایرهی فهم و احساس خودم توجًه میکردم، صدای ریز پرنده، غروب خورشید و شفق بسیار بسیار زیبایی که پیش رویم بود، کوههای دور دست و جادههای بینشان، گرد وغبار و دودههای شهر، هواپیمایی در آسمان و چراغهای شهر که آرام آرام روشن میشدند و گویی شهر داشت چشمانش را باز میکرد، صدای حرکت ماشینها دو گونه بود نزدیک و کمتعداد و صدای حرکت بسیار زیاد ماشینها در اتوبان تقریباً نزدیک همان اطراف، ساختمان بلند نیمهساخت و تاریک و درختان خزانزدهی زردِ پیش رویم و باز هم سرمای دلنشین پاییز.
نمیدانم به خاطر دارید یا نه، قبلاً گفته بودم که:دلیل دیگری که باعث شده من پاییز و زمستان را دوست بدارم این است که پاییز و زمستان نقطۀ آغاز من است، چه آنکه در آبانماه به دنیا آمدم و چه از این جهت که تقریباً همۀ کارهای مهم و تصمیمات و شکست ها و موفقیت هایم با پاییز و زمستان گره خورده است و چه دلبستگی عجیب من به میوه های این فصل.
پاییز و زمستان برای من همیشه زیبا هستند و پرانرژی، مثل همین الان که مدیریت زمان آغاز شده و دربارهاش مینویسم و میگویم.
برویم سراغ چشماندازی که داشتم، از بزرگان آموختهام که در برابر عظمت انسانهای بزرگ و طبیعت باید بارها نشست و بیسخن فقط نگاه کرد و آموخت و حدود خود را شناخت. طبیعت برای من بزرگترین معلمهاست. عظمتِ خورشید و هستی را هنگامهی طلوع و غروب بیشتر درک میکنم و میفهمم و برای همین اکثـراً حال خوبی دارم، چرا که عموماً حـدّ خودم را میشناسم.
از همهی بیشتر شفق زیبا و رنگارنگ و شفابخشِ خورشید مرا جذب خودش میکند، این همه زیبایی یکجا و آنهم نمایشی زنده و جریاندار را نمیتوانم باور یا هضم کنم، دوربین خوبی ندارم که بتواند به بهترین کیفیت این جلوهگاه طبیعت را به تصویر بکشد خود من هم عکاسی بلد نیستم، اما دیدن تصویر زیر هم خالی از لطف نیست:
. .با خودم به این فکر میکنم که ما شهرنشینها چه زیباییهای نابی را از دست میدهیم و حتی این حقًِ مسلم خودمان را فراموش کردهایم، انگار نه انگار که هر روز طلوع و غروبی برای هستیِ ما رخ میدهد، غرق روزمرگیهای دیگری شدهایم. همین چند روز قبل در صفحه اینستاگرامم پرسیدم: چند وقت پیش طلوع خورشید را دیدی؟ جوابها بسیار دلسرد کننده بود و بیشتر از ۵ جواب مثبت نگرفتم (عموم آنها هم برای چند هفته یا چند ماه قبل بودند. راستی شما چند وقتِ قبل به تماشای طلوع یا غروب خورشید نشستهای؟).
در کتابی که نامش را بردم (به نام: چگونه با طبیعت صمیمی شویم – نوشته تریستین گولی از نشر چشمه) از آشتی و آشنایی با طبیعت سخن میگوید و فصلی هم دربارهی زمان در طبیعت دارد که بعدها به طور مفصل به آن خواهم پرداخت، یک کتاب بسیار خوب دیگر درباره زمان خواندهام و در حال خواندنش هستم (به نام: دربارهی زمان – دکتر شروین وکیلی) که علاوه بر تاریخچهی مردم دنیا در روزگاران قدیم و سنجش زمان بر مبنای گردش خورشید سخن گفته و بخشی هم به ساعت درونی پرداخته است، میخواهم در نهایت همهی این حرفها را در قالب ساعت درونی در همین سایت منتشرکنم.
راستی: میتونی بدون نگاه کردن به ساعت، به غروب خورشید نگاه کنی و حدود ساعت رو بگی؟.
نصفِ قهوه را سر کشیدهام و نیمی از کلوچه را خوردهام، اما هنوز شفقِ زیبای خورشید مرا به تماشا میخواند. دوباره نگاه میکنم، خورشید را با همهی زیبایی و عظمتاش در برابر چشمانِ پرحیرتِ من با چرخشِ زمین در حال محو شدن است و غروب را برای ما زمیننشینان رقم میزند.
به شهر نگاه میکنم، عدهای چون من خسته و رهیده از کار به سوی خانه روان هستند و عدهای در حال زندگی در کف شهر و عدهای اندک هم برای شروع کار در حال رفتن یا آمدن هستند، دقیق نمیدانم. همهمهی شهر بالا گرفته تا سکوتی بزرگ شهر را بگیرد. از این بالا به آسمان روشن از شفق و زمین تاریک نگاه میکنم، در شهر مسلماننشین صدای اذان در همه جا به گوش میرسد و کفِ شهر تاریک شده و چراغها روشن، اما هنوز آسمان روشن است:
. .آفتاب دیگر غروب کرده، شفق رو به خاموشیست، من نیمنگاهی به برنامههای امروز عصر خود دارم و بسیار خوشحال از اینکه این تامل و توجًه و رها شدن و استراحت را داشتهام، تصمیم میگیرم آنچه دیدهام و آنچه از ذهنم گذشته را برای شما بنویسم و این نوشته حاصل این چند دقیقهی من است.
خوشبختانه هر چند دقیقه یک عکس گرفتهام و میخواهم در ادامه آنها را اینجا بگذارم، اگر فرصت شد و این دقایق مرا مرور کردید، خوشحال میشوم نظرتان را بخوانم و برایم بنویسید که:
.شما از دیدن طبیعت چه احساسی و افکاری از ذهنتان میگذرد؟
آیا تا به حال به گذر زمان در طبیعت فکر کردهاید؟
. . عکسها را به ترتیبی که گرفتهام منتشر میکنم:۱
. .۲
. .۳
. .۴
. .۵
. .۶
. .۷
. .۸
. . .. . سجاد سلیمانی ( مربی و مدرس مدیریت زمان )
واقعا خوب بود ،، من برم بقیه ببینم
سایت جالبی دارید واقعا لینکتونو برای چندتا از دوستام فرستادم بدردشون میخوره ،، ممنون
پاییز و زمستان فوق العاده هستند. برخلاف رخوت و سرما، همیشه برای من گرم و آغازکننده بهترین فعالیتها و پربار بوده اند.
طلوع و غروب خورشید هم برای من یادآور موهبت زندگی، فرصت و تلاش برای ساختن لحظه های بهتر هستند.
درضمن، عکسها هم فوق العاده شده اند.