چند شب قبل در میانهی گفتگو/مشاورهای با زنی چموش و بدقلق، تصمیم گرفتم فشار فکری بیشتری بر او وارد کنم. او را در دایرهی اشتباهی میدیدم که نمیتواند از آن خارج شود (اما تقلا میکرد و کمک میخواست)، رفتارهایش به طور کامل به ضررش بود اما عادت کرده بود و در یک تربیت غلط گرفتار بود.
گوشهی رینگ گفتگوها انداختمش، لحظه لحظه دایرهی کلام و حرفم را تنگتر میکردم. در نهایت تقلا کرد، بهانهها تراشید، توجیه کرد اما قانع نشدم، پافشاری کردم و به ناخوداگاهش سیلی زدم. خشک شد، خیره نگاهم کرد و بغضش ترکید و آرام آرام اشکهایش بر گونههایش غلطید
تلاش من، اشکگرفتن نبود (دلم میخواست تابآوری بیشتری داشته باشد) میخواستم با آن ناپختگی/نفهمی/بیخیالی درونی خودش مواجهش کنم. برویم به سرزمین ِ خیالی که ساخته بود تا سراب را نشانش دهم. اما طاقت نیاورد و میانهی راه اشکهایش تمام گونههایش را خیس کرده بود
در سکوت تمام، نگاهش میکردم. برای آنکه گفتگوی ما نتیجهای داشته باشد دلداریش دادم تا ادامه دهیم. فضای گفتگو امن بود، لب به اعترافها گشود. من دنبال اعتراف نبودم اما در میانهی صحبتهای آغشته به بغض گریه (که صداقت و راستی بیشتری دارد) دنبال سرنخهای بیشتری بودم. مرور خاطرات تلخش، اعترافنامهای بود که میشد در یک کشور آزاد اروپایی، فیلمی جانانه از آن ساخت.
اکنون که این متن را مینویسم، چند شبی از آن اشکها و گونههای خیس و چشمهای قرمز گذشته. حال خودش خوب است. میگوید و میخندد و میرقصد. میگوید سرنخهای جدیدی برای ساختن_زندگی_بهتر پیدا کرده؛ اما من هنوز درگیر آن چهرهی زیبای خیس و حرفهایش هستم. شب خوبی بود اما به قدر کافی نتوانستیم به آن «لحظه خاص» بپردازیم و ساده از کنارش گذشتیم.
به گمان ِ من باید این لحظهها را «غنیمت بشماریم»، وقتهای بسیار انگشتشماری است که ما به این آستانه میرسیم و در مرور رفتارهای خودمان شکسته میشویم، ضعف و ناتوانی خودمان را میبینیم و متوجه اشتباهات پرتکرار خود میشویم. اینجاست که باید هشیار باشیم و این دم را غنیمت بشماریم.
جاری شدن اشک مساوی است با متلاشی شدن سیستم منطقی و باز شدن آغوش خاطرات یک فرد، یعنی گشوده شدن قفل ذهن. اینجاست که میتواند شفافتر دید و باید برای آنچه دیدیم، ارزش بسیار خاصی قائل شویم طوری که به «تحول و تغییر ما» منتهی شود.
نمیگویم یک شبه آدم دیگری شویم (میدانم که نمیشود). ولی آن شب ِ گریان، میتواند یک «نقطهی شروع بزرگ» یا همان «نقطهی عطف» باشد. میتوانیم روی تقویم رسمی و شخصی خود ِ خودم آن روز را نامگذاری کنم و علامت بگذارم، مقدسش کنم و ماهگرد و سالگردها برایش بگیرم. چرا که آن شب، انتخاب کردم دگرگون شوم و آدمی نو بسازم. من با چشمهای خیس، آیندهای را میبینم که محو و کدر است اما بسیار متفاوتتر از امروز.
این شب را میتوانیم «اشک و خنده» یا « سالگرد اشکهایم» نامگذاری کنیم…
همهی نوشتههای مرا دربارهی «تغییر و تحول و رشد فردی» در این آدرس بخوانید
این مطلب در اینستاگرام من هم منتشر شد.