این نوشته کوتاه را ابتدا در کانال تلگرامم منتشر کردم، کمی که از رویش گذشت، دیدم ارزش دارد اینجا بیاورم تا در روزنوشتههایم بماند و روزها، ماهها و سالهای آینده بتوانم آن را مرور کنم و به پستی و بلندی اندیشهام، رشد یا افول شیوهی اندیشیدن و مدل ذهنیام بهتر پس ببرم. متن اولیه در عکسنوشتهی زیر آمده است:
حق بدهیم…
رفتم از استادِ عزیزی پس از یک کلاس سنگین مشورت بگیرم، (طبقِ عادتی که داشتم همیشه پس از جلسات آماده پاسخگویی به سوالات بود و من این انتظار را به نوعی در خودم ایجاد کرده بودم). علاوه بر خستگی زیاد ناشی از تدریس، سرما هم خورده بود، قیافهاش نا نداشت.
منِ پرتوقع و بیتوجه به عوامل محیطی، خیلی شیک و سرحال توضیح دادم و پرسشم را مطرح کردم، دیدم که مثل همیشه انرژی ندارد. پاسخ نداد و دو راهِ پیشرویم گذاشت:
سوالت علمی یا مهمه؟ گفتم نه، خندید و با همان بیحالی گفت بپرس.
خندیدم و تازه متوجه شدم که چقدر بیتوجهم، به نوعی از زیرش در رفتم و گفتم که فضا مناسب نیست و من به شما پیام (ایمیل-دایرکت) میفرستم تا با دقتِ بیشتری پاسخ بگیرم، چون سوالم مهمه و شاید اینجا زمان شما گرفته بشه.
اما به خوبی میدانستم که بعدی در کار نیست. من فردا وقت داشتم که یک تصمیم بسیار مهم برای زندگیِ کاریام بگیرم (و چقدر در خیال خودم برای این مشورت گرفتن، حساب باز کرده بودم)، رفت تا سال بعد. سال آینده شاید چنین مسئلهای همچنان برایم مطرح باشد.
ناراحت شدم، کمی رفتم توی خودم و به چهچیزهایی که فکر نکردم.
چند دقیقهی بعد خودم را گذاشتم جای او، حتی اگر سرما هم نخورده بود، حتی اگر کلاسِ سنگینی هم نداشت، باور داشتم که او حق داشت که نخواهد/نتواند به پرسش من پاسخ بدهد. این انتظار/توقع بیجای من بود که باید اصلاح میشد که شد.
آرام شدم و برای پرسیدن همین سوال در چندماهِ دیگر، صبر کردن را تمرین میکنم اگر همچنان چنین سوالی باقی باشد…
با مهر
سجاد سلیمانی
صبر کردن – صبوری
شاید برای شما هم این عکسنوشته جالب و خوشایند باشد و بتوان سرنخهایی برای بیشتر فکر کردن پیدا کنیم تا دقیقتر گفتار و اندیشهی خودمان را بکار بگیریم، و صبر کردن چیست و چگونه صبوری کنیم را هم بتواند برایمان معنا کند:
آیا مسئلهی مهمی بود؟
به نظر میرسد ما آدمها در مواجه با مسائل کوچک است که مدلِ ذهنی خودمان را به نمایش میگذاریم (نه برای دیگران، بلکه نمایش کارآمدیاش برای خودمان) و این دقتها و شاید بتوان گفت ژرفتر نگریستن به برخوردها، فکرکردنها و تصمیمها و انتخابهایمان باشد که بتواند تغییری مهم و جدّی را برای ما فراهم آورد.
با این دقت کردن و پرداختن به آن (نوشتن دربارهاش، مشورت گرفتن و پرسیدن) و که نوعی درگیر شدن بسیار مفید است، من تلاش میکنم توانایی خودم را در ایجاد تغییراتِ بسیار مهم در زندگیام افزایش بدهم (یا اگر نیست این توانایی را ایجاد کنم)
جایگزینش چیست؟
این سوال را یکی از دوستان پرسیده بود که:
اما گاهی همون لحظه نیاز به جواب سوالت داری، اون موقع تکلیف چیه؟
چند تا نکته به ذهنم میرسد:
همچنان استاد عزیز و کسی که از او مشورت میخواهیم، حق دارد به سوالِ ما نخواهد یا نتواند پاسخی بدهد. اضطرار و عجله داشتن من این حق را سلب نمیکند و توقع مرا توجیه نمیکند.
به نظر میرسد ما در کمتر مواقعی از زندگی (شاید زیر ۱۰ بار) به حدّی از اضطرار برسیم که دیگر هیچ راهی برای ما نمانده باشد. این را هم میگذارم به بیخردی خودم که باید زودتر به فکرش میبودم.
این را هم فراموش نمیکنم که من همچنان به عنوان یک انسان دارم اکسیژن کرهی زمین را مصرف میکنم، اختیار و ارادهی آزادی دارم و میتوانم به بقیه مراجعه کنم یا مطالعه کنم و پاسخی برای خودم پیدا کنم.
آدرس کوتاه این نوشته: