تغییر در زندگی به چه معناست؟ چگونه تغییر می کنیم؟ چه زمانی احساس تغییر داریم و چه زمانی واقعاً تغییر می کنیم؟
این روزها من گرفتار نوعی از تغییر بنیادی در خود هستم. آن را با شما در چند سکانس کوتاه در میان می گذارم. البته عکس نوشته ها را در صفحهی اینستاگرام خودم منتشر کرده بودم، دیدم ساده و جالب شده، همینجا بین متنها میآورم.
.
.سکانس اول: تغییر طبقه اجتماعی
یک زمانی در میانِ نوشتههای یکی از دوستانِ سابق دیدم که نوشته است: «من توانستم با فلان کار طبقهی اجتماعی خودم را تغییر بدهم»
مدت زمانِ فلان کار هم میشود حدود یکسال .
تعجب کرده بودم. نمیدانستم که او مفهومِ طبقهی اجتماعی را درک نکرده یا مدت زمانِ لازم برای جابجا شدن را و یا یک «دستاورد» را به معنایِ «تمامی داشتههای یک طبقهی جدید» به حساب آورده یا نه؟ همچنان این نوع نگاه او و حرکتهایش را گاه به گاه زیرنظر دارم. میخواهم ده سال دیگر از دور شاهدِ رشد و مسیرِ حرکت او باشم. برای من بسیار درسآموز است.
.
.سکانس دوم: گریه های من در گذشته
دوازه سال قبل، تنها در گوشهی اتاق روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم گریه میکردم. به دوری از خانواده، تصمیم کاری و اتفاقاتِ جاری فکر میکردم و به آیندهای که پیشرویم بود و دوستش نداشتم، نگاه میکردم.
شروع تغییراتِ رسمی من بود. در آغاز جوانی، در میانهی بحران و قبول مسئولیت و دور از خانواده، تلاشم را آغاز کردم. ۱۲ سال گذشت و فکر میکنم در طی دوازده سال گذشته دوبار تغییر عمیق کردم و یکبار طبقهی اجتماعی خودم را جابجا شده دیدم.
.
.سکانس سوم: کرم داخل پیله
کرمِ ابریشم داخل پیله میشود. در گذشته نمیدانستیم درون پیله چه خبر است، این روزها فهمیدهایم که آن کرمی که عزم تغییر کرده است، همهی بدن خویش را از دست میدهد و به شکل مایعی داخل پیله میریزد و آنچه برایش باقی میمانند یک رشته عصب زنده درون پیله است تا از نو همهی آن مایعِ درون پیله؛ دورِ سیستم عصبی بپیچد و حیوانی زیباتر از پیله خارج شود بنام پروانه.
.
.سکانس چهارم: احساس تغییری بزرگ
این روزها و این ماهها به شدت و به شکلی عمیق دارم تغییری بنیادی را احساس میکنم. ساختارهای فکریام که طی پانزده ماه گذشته با شرکت در کلاسهای مداوم و مطالعه مرتبط بهم ریختهام، آهسته آهسته دارد شکل میگیرد.
طرحی نو، حالی نو و دنیایی نو پیشرویم احساس میکنم. مسیر پیشرو پر از ابهام است و از آن بیخبرم اما آنچه میدانم و باور دارم این است که منِ سجاد، برای این روزها و این شرایط و این افکار نیستم.
درست مثل کرمِ داخل پیله که همهی انچه داشته را ریخته و رشتهای افکار و پارادایمها برایش باقی مانده و در حالِ نو شدن است.
و من به آن آگاهم
.
.نوشتههای مرتبط
این نوشته یکی از روزنوشتههای من است که در وبسایتم منتشر کردهام. برای مطالعهی بقیهی روزنوشتهها میتوانید روی لینک زیر کلیک کنید.
همچنین من یک بخش دیگر دارم به نام روزگفتهها که آنجا فایلهای صوتی روزانه و گاه به گاه منتشر میکنم. برای شنیدن آنها هم میتوانید روی لینک زیر کلیک کنید:
روزگفتهها (فایلهای صوتی) سجاد سلیمانی
.
.