امروز روز بسیار خوبی برای من بود. صبح جمعه یک جلسه مشاوره داشتم برای زمانجوی عزیزی که برای دومین بار از گرمسار آمده بود تهران تا با هم گفتگو کنیم و دربارهی مدیریت زمان در زندگی و کار صحبت کنیم. این جلسات یکی از محصولات آموزشی-مشاورهای است که در خدمتِ دوستان هستم و تجربهها و آموختهها و صحبتهای بسیار خوب و جالبی رد و بدل میشود.
از یک سو بسیار خرسندم که در خدمت کسانی هستم که در حال رشد هستند و برای بهبود بیشتر و اندکی بهتر شدن به من مراجعه میکنند تا بر زمان و زندگی اختیار بیشتری پیدا کنند و از سویی دیگر، از میان صحبتها و دغدغهها و گفتگوهایشان میآموزم.
.
جلسات مشاوره آموزشی
من فضای مشاورههای خودم را غیررسمی نگه میدارم. بسیار دوستانه، صمیمی و البته با دقت هرچه بیشتر. امروز پس از پایان جلسهی مشاوره دوم، دوستِ عزیزمان برای دو هفتهی آینده یک جلسهی دیگر را رزرو کرد. خودم خوشحالم که میتوانم تغییری کوچک در زندگی دیگری ایجاد کنم. تغییری و یا حرکت به سوی تغییر که در سه هفتهی قبل به خوبی نمایان بود. پس از رفتن او این عکس را گرفتم و در کانال اینستاگرام و تلگرام خودم منتشر کردم:
.
.
و سپس این متن کوتاه را زیرش نوشتم:
صبح جمعه داشتن ساعت مشاوره یک شوق و ذوق اساسی به من میدهد. دوست گرامی از شهر دیگری میآید، «کافه» مینشینیم و گپ میزنیم.
صدای همهمه کافه و بوی قهوه و غذا میپیچد میان حرفهایمان، ما بیتوجه غرق حرفها میشویم، تمرکز میکنیم و موسیقی بیکلام را زمینه صحبتها میکنیم و از زندگی میگوییم، یا بهتر از بگویم گپ دوستانه میزنیم و از میانش، راهی و ایدهای و چارهای میجوئیم.شاید بتوان بجای مشاوره اسم دیگری انتخاب کرد، منظورم کوچ یا کوچینگ هم نیست. لحظاتی خوش که میآموزیم؛ از شیرینی حرفها و تلخی نفسگیرشان، و با دلی شاد و روحی آرامتر و البته انگیزه و امید بالاتر خداحافظی میکنیم.
من جلسات آموزشی غیررسمی و کافهنشینی را دوست دارم.
.
لینک مرتبط: اگر شما هم علاقمند به دورههای آموزشی مدیریت زمان هستید، میتوانید بخش ویژهی دورههای آموزشی را ببینید و اینجا را کلیک کنید.
.
یک قدم به سوی دلخوشی بردار
بعد از جلسهی این زمانجوی عزیز و راهی شدنش به سوی گرمسار؛ رفتم به سراغ دو تن از دوستان عزیزم که رفته بودند کوهنوردی. من قطعاً نمیتوانستم به بالای کوه برسم، اما همینکه بتوانم نیمساعتی به سمتِ بالا حرکت کنم، برایم کافی بود. در میانهی راه به این حرکت خودم فکر میکردم که چگونه میتوانم راضی باشم به سراغ دوستانی بروم که صبح رفتهاند بالای کوه و بعد از ظهر دارند میآیند پایین؟ آن هم میانهی راه ببینمشان و رستوانی برویم و غذایی بخوریم؟
البته که من قصد داشتم با یکی از آن دو عزیز یک مشورت مهم را بگیرم؛ برنامهی صبحِ من اجازه همراهی نداد و من مجبور شدم بعد از ظهر با آنها قرار بگذارم و کجا بهتر از کوه (یا دقیقتر بگویم، پای کوه). در میانهی راه این ۱۵ ثانیه استوری را هم منتشر کردم. خیلی انرژی داشتم و فضای خوب و هوای خوب، مرا از خود بیخود کرده بود.
.
.
.
لینک مرتبط: نوشتهای که در حال خواندن آن هستید، جزو روزنوشتههای سایت من است. نوشتهها و گزارشهایی که از زندگی خودم منتشر میکنم و دیدگاههای خودم را دربارهی بسیاری از مسائل (به ویژه مدیریت زمان) مینویسم. برای سایر روزنوشتههای من، اینجا را کلیک کنید.
.
دنیا؛ رنگیش قشنگه!
بعد جلسه با دوستی برای قدم زدن رفتیم کوی فراز. سرد بود اما این سرما مقدمهی چسبیدن یک شیرکاکائو داغ شد. خلوت خوبی شد. در حین قدم زدن حواسِ ما به پلههای رنگآمیزی شده جلب شد که به زیبایی تمام خودنمایی میکرد. واقعاً سلیقهی خوبی به خرج داده بودند. برخلاف پارک ساعی که مردم آنقدر آنجا عکس گرفتند که دوستانِ پیشقراول، رنگآمیزی آنجا را بهم ریخته بودند.
عکسهای هولهولکی گرفتیم و دلخوشی شد برایمان. خیلیها هم عکس میگرفتند و از با هم بودنِ آنها و داشتن یک سوژهی مشترک داشتیم لذت میبردیم که نگاهم جلب شد به دنیای رنگی این بخش از پارک، که توجه بسیاری را به خودش جلب میکرد و بهانهای برای شادی و عکاسی و ثبت خاطره شده بود.
به همین دلیل باز کمی حسرت بیرنگی و خاکستری و سیاهپوشی مد شده ( یا جا انداخته شدهی) کشورمان را خوردم که خیلی بهایی به رنگ، لباسهای رنگی و شاد داده نمیشود (یا بسیار اندک توجه به آن میشود.) همانجا تصمیم گرفتم عکس پروفایلِ شبکههای اجتماعی خودم را تغییر بدهم و از این عکسهایی که در سرما انداختهایم استفاده کنم که در ادامه مشاهده میکنید که البته با افکتهای گوشی کمی تغییر داده شده است:
.
.
.
.
آدرس کوتاه این نوشته: