چند وقتی هست که وبسایت را به روز نمی کنم و اصطلاحا قلم خاموش پیش می روم، یعنی بیشتر از قبل می نویسم اما منتشر نمی کنم. اصلِ وبلاگ نویسی و مزایای آن را قبول دارم که طی ۱۳ سال گذشته وبلاگ و وبسایت داشته ام. (گزارشی از وبلاگنویسی خودم)
این روزها به انتشار ِ بی قید و بند که فکر میکنم می بینم کمی باید تامل و توقف کرد، به مسیر طی شده و جایی که هستم و چشم انداز نیم نگاهی بیاندازم و دوباره حرکت را آغاز کنم. از ناامیدی ها و شکست ها و باخت های زندگی، باید آموخت و مدل ذهنی خود را ترمیم کرد و ادامه داد.
.
عکسی از خاطراتِ استارتاپی من
امروز می خواستم وبسایت را به روز کنم و چند ده تیتر برای نوشتن داشتم، هیچ یک انتخاب نشدند و دو عکس از یک دیدار را ثبت میکنم:
.
.
آن روزها اصطلاحا استارتاپ داشتم و روی آجرخان کار می کردم و تقریبا تمام شبانه روز من شده بود آجرخان، شرکتی که قرار بود تحولی در صنعت ساختمان و متریال ساختمانی ایجاد کند. هر روز جلسه، هر روز سمینار رفتن یا شرکت در دورهمی های مختلف.
هر چند تلاش بسیار زیادی کردم اما اشتباهات زیاد من در این مسیر و یکسری دلایل دیگر باعث شد من شکست تلخی را تجربه کنم و همه ی وقت و انرژی و سرمایه ای که خرج این کار کردم را به نوعی با «یک تجربه گران» عوض کنم.
دو عکس بالا یکی از جلساتی بود که در هتل پارسیان ترتیب داده بود و آدم های مختلف از صنف های مختلف را دعوت کرده بودم برای دورهمی در مورد آجرخان و امکان سنجی همکاری و مشارکت. دوستی هم لطف کردند و چندتا عکس گرفتند که با توجه به تازه کار بودنشان، عکس ها زیاد جالب از آب در نیامد.
هر رویداد و اتفاقی در زندگی ما، می تواند سرمنشا شروع دوره ی جدید و اتفاقات جدیدی در زندگی ما باشند.
یکی از دوستانی که در عکس مشاهده می شوند، مدیرعامل شرکتی بودند که به کار من علاقمند شدند و بعدش چند جلسه در دفتر ایشان جلسه گذاشتیم و بعدش هم من عاشق ِ یکی از کارمندانش شدم. یک دل نگو هزار دل باختم و پس از آن تا یکسال کلیه جلسات شرکت به خاطر عشق و آجرخان برگزار می شد.
نهایتا نه عشقی ماند نه آجرخانی، اما من همچنان هستم و پرانرژی تر از همیشه در حال خلق ِ ایده ای و ساختاری نو.
.
برای آجرخان مرثیهای دیگر خواهم سرود!
آجرخان پروژهی بزرگی در زندگی من بود. برایش نوشتهای دیگر منتشر میکنم و شرحی بیشتر خواهم داد.
من تجربیات مختلفی از شکست داشتهام. ناموفق بودنهای زیادی را تجربه کردهام. به مرور آنها را در آدرس زیر منتشر خواهم کرد:
مهر پایان بر پیشانی آدمها، کارها و آرزوهای ناتمام!
امیدوارم با این روش کمی سبکتر شوم و بهتر از قبل زندگی کنم.
سجاد سلیمانی ( مربی و مدرس مدیریت زمان )
آخرش هم اینجاست …
سجاد
لذت بردم از این نقل صادقانه.
ممنون که فرصت این رو به خواننده میدی تا با تو درست و حقیقی مواجه شه. چیز کمیابیه این روزها. از حقیقت و شکست ها نوشتن رو میگم رفیق.
ممنونم از بازخوردهای خوب و مشوق تو پوریا جان