مقدمه ۰:
این نوشته شلخته است! در آینده به بازنویسی آن و تمرکز بر بخش هایی از آن خواهم پرداخت. آنچه پیش روست، نوشته ایست که یکباره تصمیم به نوشتنش گرفتم به این نیت که دیگر بر این خاطره متمرکز نـشوم و به آن اینچنین فکر نـکنم.
مقدمه ۱:
درس، یادگیری زبان، ورزش، آموزش های فنی، کتاب خواندن، عاشق شدن، ازدواج کردن، مسافرت، عقـد قرارداد، شراکت، همکاری و ….. از جمله انتخاب های ما در مسیر زندگی هستند. درست است که ماهمیشه در حال انتخاب کردن هستیم، اما تلاش کردم برش هایی از آن را بیان کنم که سنجش ملموس تری بتوان انجام داد.
مقدمه ۲:
در زندگی ِ همه ما تجربه های فـراوانی از «آغاز» کردن و «شروع» وجود دارد. در زیر چند نمونه که به نظرم رسید را نوشتم. سعی کردم از انتخاب های خیلی کوتاه، کوتاه، متوسط و بلند استفاده کنم.
گاهی برای مدت کوتاهی تصمیم میگیرم و شروع می کنیم، برای نمونه خواندن کتابی که تازه خــریده ایم،
گاهی برای زمانی طولانی تر، مثلا شرکت در جلسات شبانه پای یک استاد یا با یک محفل علمی
گاهی برای طولانی اما نه مداوم، مثل یادگیری زبان انگلیسی یا انتخاب یک رشته ورزشی
و گاهی برای همیشه، مثل ازدواج یا تاسیس یک شرکت
.
همیشه در انتخاب، با دیگری و برای دیگری هم نیست، برای نمونه وقتی انتخاب می کنیم که دیگر دروغ نگوییم یا با کنترل خشم، روابط بهـتری تجربه کنیم. حتی می تواند تصمیم به انتخاب یک الگو برای زندگی باشد و زیستن همیشگی در ذهن و اقدام عملی در بطنِ زندگی. اگر در این گونه تصمیم ها همیشه شکست بخوریم به سرانجام نرسیم و بی خیال شویم، یک شکستِ سنگین اما بی صدا را تجربه کرده ایم. عزت نفس مان، آسیب دیده و ما هر دفعه، ضعیف تر از قبل شروع خواهیم کرد. البته توجه به این نکته هم لازم است که ما در انتخاب های دیگرمان (همانند شروع زبان انگلیسی، رشته ورزشی، رژیم لاغـری، قبولی در آزمون و…) هم با همین خطر بزرگ مواجه هستیم. (برای آموختن واقعی و بهتر و بیشتر می توانید این فایل صوتی را دانلود کنید)
.
توضیح اینکه:
این مقدمه کوتاه را نوشتم برای جمعبندی ذهنی از انتخاب هایمان، صدالبته می توان انتخاب ها را از ابعاد گوناگون علمی و روانشناسی هم دسته بندی کرد . اما نه من علمش را دارم و نه قصد داشتم که آنگونه بنویسم. فقط قصد دارم دلنوشته های روزمره ام را از دو گونه شکست بگویم: ازدواج و شراکت. و اینبار از شراکت کاری می گویم. (ازدواج هم کمی تا نیمه ابری به این مرتبط هست که در آینده، از نگاه ِ خودم به آن خواهم پرداخت).
.
متن اصلی – بخش اول :
.
می خواهم از آغازی بگویم که با نیّتِ همیشه است، اما بی پایان می ماند. قبل از شکست را نمی دانم هرکسی به چه شکلی توصیف می کند، عاقلانه و منطقی یا احساسی و عاشقانه، با هزاران امید و آرزو یا برنامه های مدون شده، با برنامه ریزی یا به یکباره، اما بعدش را می توانم بفهمم: «تلخ ترین ِ انتخاب ها یا خاطره ها»، تلخی که بسیاری مواقع، تمام زندگی مان را به چالش میکشد، زیر و رو میکند و تو می مانی و یک آغازِ بی پایان (یک شکست) و راهی نو که پیش رویت مانده.
شراکت و ازدواج، (اگر به دلیل همکاری ماه و خورشید و فلک، یا زمین و زمان، یا تحـــریم های اقتصادی و دخالت دیگری به شکست نـرسند) دو گونه به شکست می رسد: یا تو یا همراه ِ تو دلیل این شکست هستید. از تلخ ترین و آموزنده ترین شکست ها، می توان اینگونه شکست را نام برد.
و من تاکیدم بر این نقطه است، آغازی برای همیشه، منجر به شکست ، و شکست به دلیلِ فـرد آغاز کننده . این همان نقطه ایست که تلخ ترین خاطره ها با آن همراه هست و البته پس از آن هم حکایت دیگریست.
.
شاید لازم باشد مسایلی را از هم جدا کرد. اول آغاز کننده، موسس، شروع کننده، اولین نفـر یکی هستند. دوم اینکه میتوان و مواقعی هم جمعی از موسسین و آغاز کنندگان و بنا گذاران باعث شکست اند. سوم باز هم تاکید بر این است که دلیل ابر و مه و خورشید و فلک، به طور مستقیم دلیل شکست نبوده اند (مثلا آتش سوزی انبار، سرطان، زلزله، نوسانات شدید اقتصادی. فورس ماجوری در کار نیست.
.
متن اصلی- بخش دوم:
کنار هم جمع شده ایم. بر حسب اتفاق یا شناخت قبلی یا بر اساس موضوعات کاری، تصمیم به آغاز مشارکتی داریم. روزها، ماه ها و شده حتی یکی دوسال کلنجار رفتن برای پخته شدن طرح و بالاخـره آغاز. شروعی که در همان نطفه، یا کمی بعد تر و یا در فاصله دورتر اما نه خیلی بلند، منجر به شکست می شود.
قـصد ندارم که خطابه اخلاقی بگویم، یا مثلا مثل سعدی بزرگوار بگویم:
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب — عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
هر چند واقعیت این هست که مسائل اخلاقی هم تاثیر بسیاری دارند و اصولا تفاوت ما انسانها با دیگر جانداران در همین نکته ها نهفته است. اما به هر حال، اگر روزگاری تاکید بر مسائلِ اخلاقی در شراکت ها داشتم، الان دیگـر نـدارم، هرچند دنبال کسی هستم که اخلاق محور زیسته باشد و بخواهد قانونمند زندگی کند نه افسار گریخته.
من تجربه های تلخ ِزیادی از این سه گونه داشته ام، شکست هایی سنگین که در یکی عمــر گرانِ جوانی را گذاشتیم، در دیگـری همه آرزوهایمان بر باد رفت و به صفــر و زیر صفر تشریف بردم! در یکی من مقصـرِ شکست ها بودم، در یکی مخاطب و شریک و همراه من. اما خب، اکنون می توانم بهتر ببنیم. حداقل بهتـر از قبل.
گذشته از اعتقادی که به شراکتدارم، و همچنان که شیفته شراکت و کارتیمی هستم، اما بسیار گران آموختم که شراکت آدابی دارد. همانند همه کارها زندگی مان. آداب شراکت را می توان آموخت. با تجربه کردن یا درس و کتاب خواندن. (برای نمونه اینجا و اینجا را بخوانید). اما بحث تجربه کردن، آزمون و خطا رفتن، برای من بسیار بیشتر و پررنگ تر بود. دو نمونه اش هم خیلی جالب است:
با دیدن یک دوست در کنار خودم، گفتگوی ۵ دقیقه ای و شریک شدن در ۲۵ درصد از کلِ کسب و کاری که قرار بود شروع کنم، و قبول کردن و شروع کار!
گفتگوی ۳۰ ماهه برای شروع یک شرکت، روزهایی که حجم جلسات و مذاکرات به ۱۰ ساعت هم می رسید و نهایتا دقیقا به هنگامِ تنظیم اساسنامه، همه چی بهم می خورد و هر کس می رود پی ِ کارش!
این آزمون و خطاها، هم خوب است و هم بد، خوبی اش به تجربه های گرانی است که در جوانی به دست می آوریم، بدی اش به دو دلیل است: اتلاف وقت و محتاط تر شدن. باز هم می توان اتلاف وقت را توجیه کرد (چون حاصلش تجربه است) اما این محتاط شدن، به نظرم هزینه های زیادی دارد و شاید بعضی ها را هم ترسو کند تا محتاط.
آموختن این نکته که چارچوب حقوقی، پس از تعهد و وجدان طرفین، میتواند بهترین دیوار برای تکیه باشد. البته توصیه ای که برای بیزینس های کوچکی که من در آنها حضور داشته ام صدق دارد، و حتما صریح و شفاف گفتگو کردن و تعیین وظایف و اختیارات و حدود هر یک و سهم الشرکه و آغـاز شراکت.
.
چه باید کرد؟
پس از همه این موانع و مقدمات، آغاز می کنیم و با تلاش به سوی ِ ساختنِ رویاها و رسیدن به اهداف حرکت می کنیم. اما آرام آرام، شریک ِ و موسس ِ کار، دیگر فـرد قبلی نیست، مثل تو که نیستی. شناخت بهتر و عمیق تری از هم بدست آورده اید و کمی از هاله ابهام و اهداف تعیین شده خارج شدن و هشیارتر شدن. این شروع ِ یک اتفاق است. چرایی و چگونگی تصمیمات شرکا و من تلخ و شیرین و درست ونادرست بودن این همراهی و شراکت را تعیین می کنند.
تلخ زمانی است که شک دائمی حاکم شود. تلخ زمانی است که یقین حاصل شود. تلخ زمانی است که بی محابا زبان باز کنیم و بگوییم. تلخ زمانی به هنگام فراموشی عهد و قول است. تلخیِ شکستن و خـرد شدن در بازار، به اندازه تلخیِ خیانت نیست. تلخیِ باختن سرمایه، به اندازه تلخی حرفهایی سالم به منظور فریب نیست.
نتیجه و خاطره من و شما از یک شراکت، نباید به یک رفتار لحظه ای و مقطعی از یک شریک و دوست یا از یک کار ختم شود. دیدن کلِ کار و زمان سپری شده؛ اقدامات خـودم و شعور نقـد کردن و نقد شنیدن از جمله مترهایی است برای اندازه گیری یک دوره شراکت.
نکته ریز، در تلخیِ خاطره من از شراکت است. آنجایی که عوض شدن و دوست و شریک باعث می شود، شراکتی به شکست برسد، مسیر زندگی تغییر کند، فشارهای سختی به آدم وارد شود و عزت نفسی که زیر سوال برود و جسوری که محتاط شود.
من دیگر برای همیشه، عهـدی و عقدی را نمی بندم، بلکه آماده ام که با رخـدادهای آینده، متناسب با عهد و پیمان مان، بهترین راه را انتخاب کنم. راهی که آگاهانه به شکستِ ما می رسد یا تقلای (حتی بی خود) برای ماندن.
.
زمانی شکست خوردیم؛ وقتی همه چیز از دست رفت، چند ماه بعد، به دوستانم گفتم: بیایید با هم همدیگر را نقـد کنیم و از توانمندی ها و ایراداتمان بگوییم. درست است که ما دیگر با هم شراکتی نخواهیم داشت، اما حرفهای گران قیمتی برای همدیگر داریم. و نشستیم و گفتیم. من چه اشتباهاتِ عجیب و غریبی داشتم و بی خبر بودم! همه تجربیات ضمنِ کار یک طرف، این جمعبندی نهایی از شراکت و شکست و نقـدِ دوستانه، یک طرف.
.
اما یک واقعیت جالب در بین ما هست، درست هم هست باید هم باشد. ما پس از هر شکست، به شروعی دوباره فکـــر می کنیم. با شریکی نو، شرکتی دیگر، کاری دیگر، عشقی دیگر. این آغازیدن و روییدن تا به کی می تواند باشد؟ برای من، همیشگی است ، یعنی امیدوارم که همیشگی باشد!
.
.
پی نوشت ۱:
اینجا و این نوشته ها، ادعایی بر درست و اصولی بودن ندارند. فقط تجربه ها و دیدگاه های من هستند و بس. شاید برای کسی مفید بود و شاید کسی ذیل ِ آنها بیاید و بنویسد و مرا و نگاه مرا تکمیل کـرد. همچنین برای آینده می نویسم. برای کسانی که قرار است با من، در کنار همدیگر، شریک باشیم و شراکت کنیم. فکر میکنم لازم است قبل از شروع، همدیگر را بهتر بشناسیم.
پی نوشت ۲:
نوشته بدون ویرایش نهایی و به صورت تایپ مستقیم و راسال پست بر روی سایت قرار گرفت. پایان متن، آنچه می خواستم نـشد. درگیری افکارم با خاطره ها، خستگی روزانه و رعایتِ دوستان که شاید روزگاری اینجا را بخوانند، باعث شد نوشته کمی مبهم باشد. امیدوارم به زودی فرصتی فراهم شود و پایان این نوشته را ویرایش کنم.
پینوشت ۳:
این نوشته یکی از روزنوشتههایی است که منتشر میکنم. اگر علاقمند هستید میتوانید روزنوشتههای یک مربی و مدرس مدیریت زمان را در آدرس زیر دنبال کنید:
سجاد سلیمانی ( مربی و مدرس مدیریت زمان )
.
.
.
سلام
افراد چه حقیقی یا حقوقی بایستی تواناییهای در حد هم یا پوشش دهند ضعفهای هم باشند تابتوان شراکت مناسبی باشد صرفا سواد،پول ،یا تجربه کارساز نخواهدبود گر چه مکمل باشد بله خوب است
سلام
شکست خیلی تلخ و سخته و گاهی مسیر زندگی آدم یا حتی خود آدم رو تغییر میده ولی تنها حسنش فقط فقط داشتن تجربه است و گاها باعث بدبین شدن و خیلی خیلی محتاط شدن تو زندگی میشه.
من متاسفم بابت شکست شما ولی خوشحالم بایت از نو شروع کردنتون،شکست کاری رو میشه جبران کرد و جاش پر میشه سخت ولی پر میشه ولی بعضی شکست ها غیر قابل ترمیمن.
با تمام سلول های بدنم این پاراگرافو درک می کنم :
تلخ زمانی است که شک دائمی حاکم شود. تلخ زمانی است که یقین حاصل شود. تلخ زمانی است که بی محابا زبان باز کنیم و بگوییم. تلخ زمانی به هنگام فراموشی عهد و قول است. تلخیِ شکستن و خـرد شدن در بازار، به اندازه تلخیِ خیانت نیست. تلخیِ باختن سرمایه، به اندازه تلخی حرفهایی سالم به منظور فریب نیست.
من واقعا صدای شکستن قلبمو با کارهایی که شرکام کردن شنیدم و چقدر درد داره ادامه داشتنش
سلام . من رضا هستم ۴۹ سالمه . زندگی من با ساده دلی گذشت . به هر کس اعتماد کردم توزرد از آب در اومد . آخرین شکست من پارسال بود . شریکم دزد در اومد . کارگاه رو سپردم بهش مجانی و دستگاه تولیدی ام رو فرستادم شهریار یکی بفروشه اونم دزد بود و حالا بدنبال دستگاهم از این دادگاه به اون دادگاه می رم . مهمتر از همه این ها کارم رو پارسال از دست دادم . کارشناس برق با ۲۲ سال سابقه . همون پارسال یعنی سال ۹۴ تصادف کردم . ….. سال مزخرفی بود …….. شکست قابل جبران هست اگر همسر و نزدیکان نمک نباشند . من سال ۹۴ تقریبا نابود شدم . خوشم اومد اونجایی که گفتی بع د از هر شکست بازهم آدم به شروعی دیگه فکر می کنه . ولی من خیلی تغییر کردم …. اعتماد من به دیگران صفر شده . احترام من به دیگران هنوز باقی مونده . کاری به کسی ندارم نه در بعد مادی و نه معنوی . عمل هر کس به خودش مربوطه . من زیادی ساده بودم . به اندازه کافی به نیازمندان کمک کردم و حالا دیگه حس می کنم این کافیه و همینجا کاتش کردم . سفارش من به شما این هست . علاوه بر دیگران ، دوستان و … بانمک را بشناس . همان کسانی که با حرفها و نصایح خردتان می کنند . به آنها هم اعتماد نکن . من حالا تنها کوهنوردی میرم . تنهای تنها و نیازی به کسی ندارم . از تجربه ات استفاده کردم . سفارش می کنم رازهای خودت رو برای کسی تعریف نکنی . مردم خیلی باهوش هستن . نقاط ضعف تو رو میسنجند و از همان جا به تو ضربه می زنن . من امروز ضمن هشیاری و آگاهی به نقاط ضعفم حتی به سایه خودم اعتماد نمی کنم . برایم اهمیت ندارد دیگران چه بگویند . هنوز هم خوش قلبم اما قلبم را در گرو هیچ شریکی نمی گزارم حتی همسرم .