سلام به همه کارآفرینان جسور، استراتژیستهای خلاق و هر کسی که دلش میخواد کسبوکار خودش رو بسازه یا متحول کنه! با این سوال شروع کنیم: طرح کسب و کار سنتی به پایان عمرش رسیده؟
امروز قراره دربارهی یک موضوع فوقالعاده حیاتی و مهم صحبت کنیم که ذهن خیلی از کارآفرینان و مدیران رو درگیر کرده: آیا واقعاً عمر بیزینس پلنهای سنتی به سر اومده؟ و اگه آره، چی جایگزینشون شده؟
شاید خیلی از شماها، درست مثل خودم در سالهای اول کارم، فکر کنید که برای راهاندازی یک کسبوکار یا حتی برای جذب سرمایه، حتماً باید یک بیزینس پلن قطور و چند ده صفحهای داشته باشید که تمام جزئیات رو تا پنج سال آینده پیشبینی کرده باشه.
خب، راستش رو بخواهید، من هم همینطور فکر میکردم! اما منابعی که برای این بررسی داشتیم – از تحلیلهای هاروارد بیزنس ریویو و فوربز گرفته تا گزارشهای مکینزی و تحقیقات استراتژایزر و سیبیآی سایت – یه جور اجماع در حال شکلگیری رو نشون میدن: اون مدلهای قدیمی دیگه با سرعت و عدم قطعیت دنیای امروز همخونی ندارن.
نکتهی جالب اینجاست که دیگه بحث فقط سر این نیست که خب، بیزینس پلن خوبه یا بده. بلکه سؤال اینه که آیا این ابزار، واقعاً مناسب شرایط امروز ماست؟
- کالبدشکافی دلایل افول این پلنهای سنتی میپردازیم؛
- ببینیم نقاط ضعف اصلیشون کجاست
- و بعد، میریم سراغ جایگزینهای چابک و مدرنی که کسبوکارها، بهخصوص استارتآپها، دارن به سمتشون حرکت میکنن
- و خواهیم دید هر کدوم چه مشکلی رو حل میکنن.
پس اگه آمادهاید، کمربندها رو ببندید که میخوایم وارد دنیای پرسرعت و پرچالش برنامهریزی استراتژیک مدرن بشیم. آمادهاید؟ بزن بریم!
۱. دلیل اصلی افول: بیزینس پلنهای سنتی، خشک و غیرقابل انعطاف، لنگری به جای بادبان!
خب، اولین و شاید واضحترین دلیلی که همه جا بهش اشاره میشه اینه که این پلنهای سنتی خیلی خشک و غیرقابل انعطاف هستن. انگار یه نقشهی راه سنگی که نمیشه تغییرش داد، درسته؟ بله، این یه مشکل اساسیه.
این پلنها معمولاً برای دوره زمانی بلندمدت، مثلاً سه تا پنج سال، و با پیشفرضهای ثابت نوشته میشن. یعنی شما میشینید پشت میز و سعی میکنید آیندهای رو پیشبینی کنید که پنج سال دیگه قراره اتفاق بیفته، با این فرض که هیچ چیز قرار نیست تغییر کنه!
خب، این خودش لبخند روی لبتون میاره، نه؟ چون ما میدونیم که هر روز، یه اتفاق جدید میافته!
فکر میکنم گزارش مکینزی (McKinsey) بود، مال سال ۲۰۲۵، که یه آمار تکاندهنده داره: میگه حدود ۷۵ درصد این برنامهها، وقتی با شوکهای غیرمنتظره اقتصادی (مثل رکودهای اخیر یا نوسانات بازار جهانی) یا تحولات سریع فناوری (مثل موج خیرهکنندهی هوش مصنوعی مولد که این روزها همه جا رو گرفته) مواجه میشن، عملاً بیفایده میشن.
فکر کنید، ۷۵ درصد! یعنی سه چهارم تلاش شما به باد میره! این یعنی پلن شما مثل یک پیشگویی شکستخورده میمونه که خیلی زود تاریخ انقضاش سر میرسه.
دنیای بعد از سال ۲۰۲۰، بهخصوص با تجربهی پاندمی کووید-۱۹، به ما نشون داد که تغییرات ناگهانی و غیرقابل پیشبینی، بخشی از واقعیت زندگی و کسبوکار ماست، نه یه استثنای نادر! یه منبع دیگه، ورکدی (Workday)، هم تأکید داره که اون برنامهریزی سالانه به شکل سنتی دیگه واقعاً پاسخگو نیست و سازمانها نیاز به چرخههای برنامهریزی کوتاهتر و پویاتری دارن.
یادم میاد دوران اوج پاندمی، خیلی از کسبوکارهای سنتی مثل رستورانها یا فروشگاههای زنجیرهای که پلنهای مفصل و سنگینی داشتن، یهو دیدن که خب، تمام پیشبینیهاشون غلط از آب دراومده و مدل کسبوکارشون زیر سؤال رفته. فرض کنید شما ماهها وقت گذاشتهاید تا پیشبینی کنید که چقدر فروش حضوری خواهید داشت، چقدر توریست به شهر شما میاد، و ناگهان درهای همه جا بسته میشه! تمام اون پلنهای خوشخط و خال، تبدیل به کاغذپاره میشن.
در مقابل، شرکتهایی مثل زوم (Zoom) که ذاتاً چابک بودن و سریع به نیاز دورکاری واکنش نشون دادن، نه تنها زمین نخوردن، بلکه رشد عجیبی کردن.
این تفاوت در انعطافپذیری بود، درسته؟ دقیقاً! اون پلنهای سنتی، بهخصوص اونهایی که خیلی جزئی و دقیق نوشته شده بودن، تبدیل شدن به لنگر به جای بادبان؛ یعنی جلوی تغییر مسیر سریع رو میگرفتن و شرکت رو در دریای طوفانی تغییرات، ثابت نگه میداشتن تا غرق بشه. در حالی که ما نیاز به بادبانهایی داریم که با هر بادی، جهت رو تغییر بدن و کشتی رو به جلو ببرن.
از دید یک متخصص، اینجاست که مفهوم “استراتژی ظهوریافته” (Emergent Strategy) در مقابل “استراتژی برنامهریزیشده” (Deliberate Strategy) اهمیت پیدا میکنه.
در محیطهای پرسرعت و عدم قطعیت، توانایی انطباق و تغییر مسیر بر اساس اطلاعات جدید، بسیار مهمتر از چسبیدن به یک نقشهی از پیش تعیینشده است. یک بیزینس پلن سنتی، ذاتاً بر پایهی یک استراتژی برنامهریزیشده ساخته شده که در دنیای امروز، به ندرت مؤثر واقع میشه.
۲. پیشبینیهای نادرست و فلج تحلیلی: وقتی زمان و پولمان را دور میریزیم!
نکتهی بعدی که خیلی روش تأکید میشه، بحث پیشبینیهاییه که اغلب نادرست از آب در میان و خب، هزینه زیادی هم برای تهیهشون صرف شده. اوه، این یکی واقعاً دردناکه! فوربز (Forbes) باز هم تو همون گزارش ۲۰۲۵، یه برآورد جالب داره: میگه حدود ۸۰ درصد پیشبینیهای مالی دقیق تو این پلنها، ظرف کمتر از شش ماه اول به خاطر عواملی مثل تغییر نرخ تورم، ورود رقیب جدید، تغییر سلیقهی مشتری یا ظهور یه فناوری پیشبینی نشده، اعتبارشون رو از دست میدن.
فکر کنید، شش ماه! یعنی عملاً خیلی زود! حالا شما تصور کنید ماهها زمان و انرژی تیم مدیریت و احتمالاً هزینه مشاور صرف تهیه سندی شده که خیلی زود تبدیل به یه بایگانی تاریخی میشه. این فقط اتلاف پول نیست، اتلاف فرصته! فرصتی که میتونستید برای ساختن محصول، صحبت با مشتری یا جذب کاربر صرف کنید.
مثال ویورک (WeWork) که قبلاً هم بارها در موردش صحبت کردیم، اینجا خیلی گویاست. اون همه پیشبینی خوشبینانه و اعداد و ارقام روی کاغذ، در عمل و با تغییر شرایط بازار، بهخصوص تو زمینه کار اشتراکی بعد از پاندمی، کاملاً متفاوت شد.
شرکت با ارزشگذاریهای نجومی شروع کرد اما چون پیشبینیها بر اساس واقعیتهای پایدار نبود و مدل کسبوکار به شدت به جذب سرمایه متکی بود، با اولین شوک، فروپاشید. این نشون میده که تا چه حد تکیه صرف به این پیشبینیها میتونه گمراهکننده باشه، درسته؟
از طرف دیگه، رشد ویروسی اپلیکیشنهایی مثل تیکتاک (TikTok) رو میبینیم که به نظر نمیرسه بر اساس یه پلن ۵۰ صفحهای بوده باشه. بلکه بیشتر حاصل آزمایش و یادگیری سریع از رفتار کاربر بوده. اونها یه چیزی رو امتحان کردن، دیدن چطور کار میکنه، بازخورد گرفتن، و سریعاً اون رو بهبود دادن. این دقیقاً من رو میرسونه به مشکل بعدی که تو هاروارد بیزنس ریویو، فکر کنم نسخهی ۲۰۲۴، بهش اشاره شده: فلج تحلیلی (Analysis Paralysis).
یعنی اونقدر درگیر برنامهریزی و کامل کردن سند میشیم که از عمل و اجرا غافل میمونیم. آره، این حس رو خیلیا تجربه کردن! انگار هدف اصلی داشتن یه پلن بینقصه، نه لزوماً ساختن یه کسبوکار موفق!
بهخصوص در دنیای دیجیتال که سرعت حرف اول رو میزنه، گاهی وقتا ورود سریع به بازار با یه محصول کمینه پذیر یا امویپی (MVP) (یعنی یه نسخه اولیه با حداقل امکانات ضروری و گرفتن بازخورد واقعی از مشتریها) صد برابر ارزشمندتر از ماهها صرف کردن برای نوشتن یه پلن کامله که شاید هیچوقت اجرا نشه یا خب، خیلی زود کهنه بشه.
تو ایران هم نمونههاش رو دیدیم، نه؟ بعضی استارتآپها بودن که شاید ماهها درگیر تهیه پلن و اسلاید برای ارائه به سرمایهگذار بودن، در حالی که رقباشون مثل اسنپ (Snapp) با یه امویپی ساده شروع کردن، سریع یاد گرفتن و بازار رو گرفتن. اون تمرکز روی اجرا و سرعت عمل به نظر میرسه کلید موفقیتشون بوده.
از دید یک متخصص، فلج تحلیلی ریشه در ترس از شکست و کمالگرایی داره. بنیانگذاران فکر میکنند اگر همه چیز از قبل برنامهریزی شده باشد، شانس موفقیت بیشتر است.
اما در واقعیت، بازار بهترین معلم است و با رها کردن ایدههایمان در معرض بازخورد مشتریان واقعی، سریعتر و ارزانتر یاد میگیریم. این همان فلسفهی “استارتآپ ناب” (Lean Startup) اریک ریس است: “ساختن-اندازهگیری-یادگیری” (Build-Measure-Learn).
۳. عدم تطابق با مدلهای چابک و دیجیتال: وقتی دادههای زنده، نقشههای قدیمی را بیاعتبار میکنند!
این دقیقاً به عدم تطابق با مدلهای چابک و دیجیتال هم ربط پیدا میکنه. ببینید، ابزارهای امروز به ما دادههای لحظهای میدن. چطور میشه با یه پلن ثابت و مبتنی بر فرضیات قدیمی کار کرد؟
خب، این یه چالش جدیه! وقتی میتونی رفتار کاربر رو تقریباً زنده ببینی و تحلیل کنی، تکیه کردن به پیشبینیهای چند ماه پیش، راستش منطقی به نظر نمیرسه. شما فکر کنید در عصر هوش مصنوعی، که هر روز مدلهای جدیدی ارائه میشه و رفتار کاربر در یک پلتفرم میتونه در عرض چند ساعت تغییر کنه، چسبیدن به یک پلن ثابت چقدر احمقانه است!
دقیقاً! سیبیآی سایت (CB Insights) یه آمار جالب دیگه داره، مال ۲۰۲۵، میگه ۶۵ درصد شکست استارتآپها به خاطر نرسیدن به تناسب محصول با بازار (Product-Market Fit) هست.
یعنی محصولی که ساختن، نیاز واقعی بازار رو جواب نمیده. پس مشکل اصلی خود محصول یا عدم تطابقشه، نه لزوماً نداشتن پلن. آره، دقیقاً! این ربطی به داشتن یا نداشتن یه پلن ۵۰ صفحهای نداره، بلکه به ناتوانی در درک و پاسخ سریع به نیاز بازاره.
ببینید نتفلیکس (Netflix) چطور دائماً بر اساس دادههای تماشای کاربران، استراتژی تولید محتوا و پیشنهادهاش رو تغییر میده. این یه رویکرد کاملاً دادهمحوره درسته؟
نتفلیکس نمیشینه یه پلن پنج ساله بنویسه که قراره کدوم سریال رو بسازه؛ اون دهها هزار پترن تماشا رو بررسی میکنه، سلیقهی مشترکینش رو درک میکنه و بعد تصمیم میگیره. این یعنی اونها با بازارشون زندگی میکنن و نفس میکشن.
در مقابل، بلاکباستر (Blockbuster) با وجود داشتن فروشگاههای فیزیکی و برند قوی، چون به پلنهای قدیمی چسبید و تغییر به سمت دیجیتال و استریمینگ رو نادیده گرفت، از صحنه حذف شد.
بلاکباستر فکر میکرد مشتریان همیشه دوست دارن فیلم رو از قفسه بردارن، دیر برگردونن و جریمه بشن! این دیدگاه سنتی، مرگش رو رقم زد.
در حالی که نتفلیکس از همون روز اول با مدل ارسال دیویدی پستی شروع کرد، بعد سراغ استریمینگ رفت، و بعد خودش تولید محتوا رو به دست گرفت. این یعنی دائماً مدل کسبوکارش رو با توجه به تغییرات بازار و رفتار مشتریان، تکامل داد.
۴. تصورات غلط در جذب سرمایه: وقتی اعتبار تیم، جای کاغذبازی را میگیرد!
و میرسیم به بحث جذب سرمایه. خیلیا هنوز فکر میکنن بدون یه بیزینس پلن قطور و کلاسیک، نمیشه پول گرفت. این تصور چقدر درسته الان؟ خب، این تصور داره به سرعت تغییر میکنه، درسته؟
ممکنه یه بانک سنتی برای وام دادن هنوز یه پلن مفصل بخواد (که البته این هم تا حدی منطقیه، چون اونها ریسک کمتری رو میپذیرن و به دنبال تضمینهای مکتوب هستن)، اما دنیای سرمایهگذاری خطرپذیر یا همون ویسیها (VCs)، خیلی فرق کرده.
گزارش لینکدین ۲۰۲۵ نشون میده که ۷۰ درصد ویسیها الان بیشتر به کیفیت تیم، جذابیت امویپی، دادههای اولیه از کشش بازار (Traction) و مدل کسبوکار نگاه میکنن تا به یه دفترچه پیشبینی مالی پنج ساله. پس بیشتر دنبال شواهد واقعی هستن تا پیشبینی!
اونها میدونن که پیشبینیها احتمالاً غلط از آب در میان، اما یه تیم قوی و چابک میتونه مسیر رو اصلاح کنه، یاد بگیره و به سمت موفقیت حرکت کنه.
زمان و انرژیای که صرف نوشتن اون پلن میشه، خودش یه هزینه فرصت بزرگه که میتونست صرف ساخت محصول بهتر یا جذب کاربر بشه. سرمایهگذاران امروز میخوان ببینن شما چقدر توانایی اجرا دارید، تیمتون چقدر قویه، و آیا محصولتون واقعاً مشکلی از بازار رو حل میکنه و مشتری جذب میکنه؟
تو ایران هم موفقیت استارتآپهایی مثل دیجیکالا در جذب سرمایه و رشد، بیشتر مدیون اجرا، ساخت تیم قوی و نشون دادن نتایج واقعی بوده تا صرفاً یه پلن اولیه روی کاغذ. دیجیکالا با تمرکز بر تجربهی مشتری، لجستیک و اعتمادآفرینی، تونست خودش رو به یک بازیگر اصلی تبدیل کنه.
از دید یک متخصص، این تغییر رویکرد سرمایهگذاران نشاندهندهی بلوغ اکوسیستم استارتآپی است. آنها میدانند که در مراحل اولیه، پیشبینیهای مالی چیزی جز حدس و گمان نیستند.
چیزی که ارزش واقعی دارد، توانایی تیم در “یادگیری سریعتر از رقبا” و “ساخت محصولی که مردم واقعاً میخواهند” است. اینجاست که اهمیت یک “مدل کسبوکار منعطف” و یک “تیم قدرتمند و همسو” بیشتر از همیشه خودش را نشان میدهد.
جایگزینهای مدرن: ابزارهایی برای دنیای چابک و دادهمحور
بسیار خب! فکر میکنم دلایل افول پلنهای سنتی خیلی روشن شد: عدم انعطاف، پیشبینیهای غیرقابل اتکا، فلج تحلیلی، عدم تطابق با دنیای چابک و حتی کارایی کمتر در جذب سرمایه مدرن.
حالا سؤال اصلی اینه که خب، به جای اون چیکار کنیم؟ چه ابزارها و روشهای جایگزینی وجود داره؟ شنیدم اسم بوم مدل کسبوکار (Business Model Canvas) یا بیامسی (BMC) خیلی تکرار میشه.
۵. بوم مدل کسبوکار (BMC): یک صفحه، تمام منطق کسبوکار!
بله، بوم مدل کسبوکار (بیزینس مدل کانوس) یا بیامسی، یکی از محبوبترین و شناختهشدهترین جایگزینهاست. توسط الکساندر استروالدر (Alexander Osterwalder) و ایو پیگنیار (Yves Pigneur) معرفی شد و واقعاً یه تغییر نگرش ایجاد کرد. به جای دهها صفحه متن، یه ابزار تصویری تکصفحهایه که کل منطق کسبوکار رو نشون میده. یه صفحه؟ چطوری؟
آره، یه صفحه! شامل ۹ تا بلوک ساختاریه که مثل پازل کنار هم قرار میگیرن و به شما یک نمای جامع از کسبوکارتون میده. بیاین این ۹ بلوک رو با هم مرور کنیم:
- بخشهای مشتری (Customer Segments): دقیقاً به چه کسانی میخواید خدمت کنید؟ اینها کی هستن و چه ویژگیهایی دارن؟
- ارزش پیشنهادی (Value Propositions): چه ارزشی رو برای این مشتریان خاص خلق میکنید؟ چه مشکلی ازشون رو حل میکنید یا چه نیازی رو برطرف میکنید؟ چرا باید شما رو انتخاب کنن؟
- کانالها (Channels): چطور این ارزش رو به دست مشتریان میرسونید؟ (مثل فروش آنلاین، فروشگاه فیزیکی، بازاریابی مستقیم و غیره)
- روابط با مشتری (Customer Relationships): چطور با مشتریان ارتباط برقرار میکنید؟ (مثل پشتیبانی شخصی، خودکار، انجمنهای آنلاین و غیره)
- جریانهای درآمدی (Revenue Streams): چطور از ارزش پیشنهادیتون پول درمیآرید؟ (مثل فروش محصول، اشتراک، کارمزد و غیره)
- منابع کلیدی (Key Resources): چه منابعی برای اجرای مدل کسبوکارتون نیاز دارید؟ (مثل سرمایه، نیروی انسانی، فناوری، دانش و غیره)
- فعالیتهای کلیدی (Key Activities): چه کارهای مهمی باید انجام بدید تا ارزش پیشنهادیتون رو خلق و به دست مشتری برسونید؟
- شرکای کلیدی (Key Partnerships): چه شرکایی نیاز دارید تا مدل کسبوکارتون رو مقیاسپذیر کنید یا نقصهای خودتون رو پوشش بدید؟
- ساختار هزینهها (Cost Structure): چه هزینههایی در مسیر اجرای مدل کسبوکار دارید؟
همه اینا تو یه بوم جا میشن. به نظر میرسه خیلی جامع باشه اما روی یک صفحه! مزیت اصلیش چیه که اینقدر طرفدار پیدا کرده؟
چند تا مزیت کلیدی داره:
- سرعت و سادگی:
میتونید تو یه جلسه چند ساعته با تیمتون یه نسخه اولیه از مدل کسبوکارتون رو ترسیم کنید. این یعنی به جای ماهها درگیر کاغذبازی بودن، در عرض چند ساعت، یک دید کلی پیدا میکنید. - تصویری و قابل فهم بودن:
همه اعضای تیم میتونن یک دید مشترک و کلی از کل بیزینس پیدا کنن و راحتتر در موردش گفتگو کنن. وقتی همه یک نقشه مشترک رو جلوی چشم دارن، سوءتفاهمها به حداقل میرسه. - انعطافپذیری:
تغییر دادنش خیلی راحته! با چند تا استیکی نوت (برچسب کاغذی) میشه مدل رو عوض کرد. پس برای همفکری تیمی عالیه! وقتی یه فرضیه رو تست میکنید و نتیجه نمیگیرید، میتونید سریع برید سراغ بوم و ببینید کدوم بخشها نیاز به بازنگری داره. - یکپارچگی تفکر:
شما رو مجبور میکنه که به تمام جنبههای کسبوکارتون به صورت همزمان فکر کنید و ببینید چطور بخشهای مختلف با هم ارتباط دارن.
منبع اصلیش، یعنی استراتژایزر (Strategyzer)، ادعا میکنه استفاده از این ابزار میتونه شانس موفقیت رو بالا ببره، چون تمرکز رو میذاره روی طراحی مدل، نه فقط نوشتن پلن.
استارباکس (Starbucks) از این روش برای شفاف کردن تمرکزش روی “تجربه” به عنوان ارزش اصلی استفاده کرده، نه فقط فروش قهوه.
یعنی استارباکس فقط قهوه نمیفروشه، یک “فضای دنج برای کار یا ملاقات” رو به مشتریانش ارائه میده و این در بوم مدل کسبوکارش پررنگ میشه. اسکایپ (Skype) هم با مدل فریمیوم (Freemium) خودش (خدمات پایه رایگان، خدمات پیشرفته با هزینه) یه مثال خوب از کاربرد بیامسی هست.
جالب به نظر میرسه. آیا محدودیتی هم داره؟ یعنی جایی هست که بیامسی کم بیاره؟ بله حتماً. بیامسی یه تصویر کلان و استراتژیک میده.
برای جزئیات عملیاتی عمیق یا پیشبینیهای مالی دقیق شاید کافی نباشه و نیاز به ابزارهای مکمل داره. همچنین ممکنه برای کسبوکارهای خیلی بزرگ و با ساختارهای پیچیده، کمی سطحی به نظر برسه. اما به عنوان یه نقطه شروع، ابزار تفکر استراتژیک و وسیله برای ارتباط و همفکری تیمی، فوقالعاده قدرتمنده.
از دید یک متخصص، BMC نقشهی جامع استراتژیک شماست که روی یک صفحه کل شرکت را به تصویر میکشد. این ابزار به ویژه برای تسهیل گفتگوهای استراتژیک در تیم، با سرمایهگذاران و شرکا بسیار کارآمد است. با این حال، همانطور که اشاره شد، برای رفتن از “استراتژی” به “اجرا” به ابزارهای دیگری نیاز داریم.
۶. لین کانواس (Lean Canvas): بوم مدل کسبوکار برای استارتآپهای تشنهی چابکی!
یه ابزار دیگه که شبیه همینه ولی شنیدم بیشتر برای استارتآپها کاربرد داره، لین کانواس (Lean Canvas) هست. این چه فرقی با بیامسی داره و چرا میگن برای مراحل اولیه بهتره؟
لین کنوس توسط اش موریا (Ash Maurya) و با الهام مستقیم از رویکرد استارتآپ ناب (Lean Startup) اریک ریس طراحی شده. هدفش این بوده که بیامسی رو برای استارتآپهایی که در شرایط عدم قطعیت بالا فعالیت میکنن، عملیاتیتر و متمرکزتر کنه. یعنی چطور؟ تفاوتش کجاست؟
تفاوتهای کلیدیش در چند تا از بلوکهاست. به جای شرکای کلیدی، فعالیتهای کلیدی و منابع کلیدی تو بیامسی، توی لین کنوس ما بلوکهایزیر رو داریم:
- مشکل (Problem)،
- راهحل (Solution)،
- معیارهای کلیدی (Key Metrics) و
- مزیت ناعادلانه (Unfair Advantage)
این تغییرات تمرکز رو از برنامهریزی داخلی به سمت شناسایی و اعتبارسنجی مشکل واقعی مشتری و پیدا کردن راهحلی منحصر به فرد سوق میده. پس لین کنوس یه جورایی ابزار اعتبارسنجی سریع ایده است، درسته؟ دقیقاً!
لین کنوس شما رو مجبور میکنه اول از همه به این فکر کنید که چه مشکلی رو برای چه کسانی دارید حل میکنید و آیا این مشکل اونقدر بزرگ هست که مردم براش پول بدن؟ (یعنی همون “درد” واقعی و عمیق که بارها در موردش صحبت کردیم). بعد میپرسه راهحل شما چیه و چطور میفهمید که دارید پیشرفت میکنید؟
یعنی معیارهای کلیدی چی هستن که به شما نشون میدن در مسیر درستی قرار دارید؟ و در نهایت، اون مزیت ناعادلانه (Unfair Advantage) چیه؟ یعنی اون چیزی که باعث میشه رقبا به راحتی نتونن از شما کپی کنن یا بهتون برسن. این میتونه دانش انحصاری، یک شبکهی قوی، یا حتی یک تیم منحصر به فرد باشه.
تمرکزش روی ریسکهاست، پس آره! تمرکز روی ریسکهای اصلی یه استارتآپ در مراحل اولیه خیلی کمککننده است. یکی از منابع به نقل از سیبیآی سایت اشاره کرده بود که استفاده ازش میتونه نرخ شکست رو تا ۳۰ درصد کاهش بده.
مثال کلاسیک دراپباکس (Dropbox) که با یه ویدیوی ساده به عنوان امویپی، فرضیاتش رو روی لین کنوس تست کرد، نشوندهنده قدرت این رویکرده. دراپباکس قبل از اینکه حتی یک خط کد بنویسه، یک ویدیو ساخت که نشون میداد محصولش چطور کار میکنه و با انتشار اون، هزاران ثبتنام اولیه رو به دست آورد، که ثابت کرد مردم واقعاً به چنین محصولی نیاز دارن.
معایبش چیه؟ آیا اون هم محدودیتهای بیامسی رو داره؟ بله، تا حدی شبیه بیامسی هست چون تمرکزش روی مراحل اولیه و اعتبارسنجی ایده و مدل کسبوکار است. ممکنه برای کسبوکارهای بزرگتر و جاافتاده که نیاز به مدیریت عملیات پیچیده و شرکای متعدد دارن، کمی ساده به نظر برسه. تمرکزش کمتر روی برنامهریزی دقیق عملیاتی و بیشتر روی پیدا کردن مدل درست کسبوکار و کمترین ریسک برای شروع است.
از دید یک متخصص، Lean Canvas ابزاری ضروری برای بنیانگذاران در مراحل اولیه است. این بوم به شما کمک میکند تا فرضیات کلیدی خود را درباره مشتریان، مشکلات و راهحلها به سرعت روی کاغذ بیاورید و سپس با آزمایشهای کوچک و سریع، آنها را اعتبارسنجی کنید. مفهوم “مزیت ناعادلانه” در این بوم به ویژه برای استارتآپهایی که به دنبال تمایز در بازاری رقابتی هستند، حیاتی است. این ابزار به شما میآموزد که به جای عاشق راهحل خود بودن، عاشق “مشکلی” باشید که حل میکنید.
۷. برنامهریزی چابک (Agile Planning) و اسکرام (Scrum): چگونه به هدف برسیم، گام به گام و منعطف!
خب، از ابزارهای تصویری که بگذریم، میرسیم به رویکردهای اجراییتر مثل اجایل پلنینگ (Agile Planning) و اسکرام (Scrum). اینها چطور میتونن جایگزین اون پلنهای بلندمدت سنتی بشن؟ چون معمولاً اسمشون رو تو تیمهای نرمافزاری میشنویم.
درسته که ریشهشون تو دنیای نرمافزاره، اما فلسفهی چابکی یا اجیلیتی (Agility) الان خیلی فراتر رفته و در برنامهریزی استراتژیک، بازاریابی، منابع انسانی و حتی مالی هم داره استفاده میشه. ایده اصلی اینه که به جای یه برنامه بزرگ و ثابت از پیش تعیین شده، کار رو به چرخههای کوتاه و تکرارشونده تقسیم کنیم. همون اسپرینتها (Sprints) که میگن، آره!
در اسکرام بهشون میگن اسپرینت و معمولاً دو تا چهار هفته طول میکشن. در هر چرخه، یه سری اهداف کوچک و قابل دستیابی تعریف میشه.
تیم روشون کار میکنه و در پایان چرخه، نتایج بررسی میشه و بازخورد گرفته میشه. این فرآیند مداوم بازخورد و تطبیق به کسبوکار اجازه میده خیلی سریع به تغییرات بازار یا نیازهای مشتری واکنش نشون بده و مسیرش رو اصلاح کنه. منبع ورکدی به درستی اشاره میکنه که در دنیای پر از نوسان امروز، این نوع برنامهریزی تطبیقی دیگه یه مزیت نیست، بلکه یه ضرورته!
پس تفاوت اصلیشون با بومها در اینه که اجایل بیشتر روی چگونگی رسیدن به هدف تمرکز داره و امکان تغییر مسیر مداوم رو میده، درسته؟
دقیقاً! بومها مثل بیامسی و لین کنوس به ما کمک میکنن تصویر کلی و مدل کسبوکار رو طراحی و درک کنیم، اما اجایل پلنینگ و فریمورکهایی مثل اسکرام به ما میگن چطور اون مدل رو به صورت گام به گام اجرا کنیم، چطور اولویتبندی کنیم، چطور منابع رو تخصیص بدیم و مهمتر از همه، چطور در طول مسیر یاد بگیریم و تطبیق پیدا کنیم.
یعنی تصمیمگیری بر اساس دادههای واقعیتره؟ کاملاً! تصمیمگیریها خیلی بیشتر بر اساس دادههای واقعی و بازخوردهای لحظهای انجام میشه تا فرضیات اولیه.
مکینزی هم تأثیرش رو قابل توجه میدونه و میگه میتونه سرعت نوآوری رو تا ۵۰ درصد افزایش بده. این انعطافپذیری در عمل واقعاً قدرتمنده.
چالش اصلی پیادهسازیش چیه؟ به نظر میرسه فقط تغییر فرآیند نباشه و نیاز به یه تغییر عمیقتر تو فرهنگ سازمانی داره. کاملاً درسته! بزرگترین مانع معمولاً فرهنگ سازمانیه. رویکردهای چابک نیاز به تیمهای خودگردان، اعتماد بالا، شفافیت و تمایل به آزمایش و یادگیری از شکست دارن. اون ذهنیت سنتی “همیشه همینطور انجامش دادیم” که توی منبع ورکدی هم بهش اشاره شده بود، باید جای خودش رو به فرهنگ تطبیقپذیری و بهبود مستمر بده که کار سادهای نیست و نیاز به آموزش، حمایت مدیریت ارشد و صبر داره.
اسپاتیفای (Spotify) یه مثال خیلی خوب از شرکتیه که تونسته فرهنگ و ساختار چابک رو در مقیاس بزرگ پیاده کنه و از مزایاش بهرهمند بشه.
اونها تیمها رو به صورت “جوخه” (Squads) و “قبیله” (Tribes) سازماندهی کردن که هر کدوم خودشون تصمیمگیرنده هستن و مسئول یک بخش از محصول. این خودگردانی و اعتماد به تیم، از اصول اساسی چابکیه که اسپاتیفای رو به یکی از نوآورانهترین شرکتها تبدیل کرده.
از دید یک متخصص، پیادهسازی چابکی یک تحول فرهنگی است، نه صرفاً یک تغییر در فرآیندها. این به معنای پذیرش عدم قطعیت، توانمندسازی تیمها و تغییر نقش مدیران از کنترلکنندهها به تسهیلکنندهها است. در محیطهای رقابتی امروز، شرکتی برنده است که بتواند سریعتر از رقبا حرکت کند و این جز با چابکی در تفکر و عمل میسر نیست.
۸. اوکیآر (OKRs): هدفگذاری قدرتمند برای همسویی و تمرکز تیم
بریم سراغ یه روش دیگه که اون هم خیلی سر و صدا کرده، بهخصوص رو شرکتهای بزرگ فناوری مثل گوگل: اوکیآر (OKRs) یا Objectives and Key Results. این دیگه دقیقاً چیه و چطور به برنامهریزی کمک میکنه؟
اوکیآر یه چارچوب هدفگذاری و همراستایی خیلی قویتره. ریشهش برمیگرده به اندی گروو (Andy Grove) تو اینتل، ولی گوگل بود که اون رو واقعاً معروف کرد و به دنیا معرفی کرد. ساختارش نسبتاً ساده است: هر اوکیآر شامل سه بخشه:
- هدف یا آبجکتیو (Objective):
یه بیانیه کیفی، الهامبخش و بلندپروازانه است که میگه کجا میخوایم بریم. مثلاً: “به محبوبترین پلتفرم آموزشی آنلاین در منطقه تبدیل شویم.” این هدف باید اونقدر هیجانانگیز باشه که همه رو به حرکت وادار کنه. - اقدامات یا اینیشیتیوز (Initiatives):
اینا کارهای مشخصی هستن که تیمها انجام میدن تا به اون نتایج کلیدی برسن. مثلاً: “راهاندازی دوره جدید در مورد هوش مصنوعی” یا “بهبود رابط کاربری اپلیکیشن.” اینها در واقع “چطور” انجام دادن اون کارها هستن.
چه چیزی اوکیآر رو از روشهای هدفگذاری سنتی مثل امبیاو (MBO – Management by Objectives) یا کیپیآی (KPI – Key Performance Indicator) متمایز میکنه؟ فایده اصلیش چیه؟
ویژگیهای OKR
اوکیآر چند تا ویژگی کلیدی داره که باعث محبوبیتش شده:
- تمرکز شدید روی نتایج (Outcomes) به جای صرفاً فعالیتها یا خروجیها (Outputs):
این باعث میشه تیمها به این فکر کنن که کار ما چه تأثیری داره، نه فقط چه کارهایی انجام دادیم. این خیلی مهمه! یعنی به جای “ما ۱۰ تا مقاله تولید کردیم”، میگیم “تعداد بازدیدکنندگان از مقالات ما ۲۰ درصد افزایش پیدا کرد.” - شفافیت و همراستایی:
اوکیآرها معمولاً در کل سازمان شفاف هستن و اوکیآرهای تیمها و افراد به صورت آبشاری (یا بهتره بگیم شبکهای) به اوکیآرهای سطح بالاتر متصل میشن. این باعث میشه همه بدونن هدف بزرگتر چیه و کار اونها چطور بهش کمک میکنه. این مثل اینه که همه یک قطبنمای مشترک دارن. - ایجاد تمرکز و تعهد:
محدود بودن تعداد اوکیآرها در هر دوره (معمولاً فصلی) باعث میشه سازمان روی مهمترین اولویتهاش تمرکز کنه و انرژی تیمها پراکنده نشه.
آمار لینکدین هم که گفتید، ۸۰ درصد شرکتهای فناوری استفاده میکنن، درسته؟ بله، چون واقعاً بهشون کمک میکنه سریعتر حرکت کنن و همراستا بمونن. مثال شرکت کوئیکیل (Quikcill) که تو یکی از منابع بود، نشون میده که چطور پیادهسازی اوکیآر میتونه فرهنگی نتیجهگرایی و همکاری رو در یه سازمان تقویت کنه.
به نظر قدرتمند میاد، اما حتماً چالشهایی هم داره. پیادهسازیش باید سخت باشه، نه؟ بله، پیادهسازی موفق اوکیآر کار سادهای نیست. نیاز به نظم و تعهد زیادی داره. باید به طور منظم (حالا معمولاً هفتگی یا دو هفتگی) پیشرفت به سمت نتایج کلیدی پیگیری بشه و در پایان هر دوره (معمولاً فصلی)، بازبینی و برای دوره بعد برنامهریزی بشه. یعنی یه فرآیند مداومه؟ دقیقاً!
نوشتن اوکیآرهای خوب خودش یه مهارت مهمه. اهداف باید جاهطلبانه ولی ممکن باشن و نتایج کلیدی واقعاً کلیدی و قابل اندازهگیری باشن، نه صرفاً لیستی از کارها. و مهمتر از همه، نیاز به حمایت کامل رهبری و آموزش کافی در کل سازمان داره تا تبدیل به یه ابزار واقعی بشه، نه یه فرآیند بوروکراتیک دیگه که فقط وقت تلف میکنه.
از دید یک متخصص، OKRs یک ابزار استراتژیک قدرتمند برای تبدیل چشماندازهای بلندمدت به اهداف عملیاتی کوتاهمدت است. توانایی آن در همراستا کردن کل سازمان حول اهداف مشترک، بینظیر است.
با این حال، نیاز به تمرین، صبر و یک فرهنگ سازمانی دارد که به شفافیت، مسئولیتپذیری و یادگیری مداوم ارزش میدهد. “اندازهگیری آنچه واقعاً اهمیت دارد” شعار اصلی OKRs است.
۹. ابزارهای مکمل و طرز فکرهای نوین: جعبه ابزار کارآفرین مدرن
توی یکی از منابع چند تا ابزار و روش دیگه هم اشاره شده بود، چیزایی مثل وان پیج بیزینس پلن (One-Page Business Plan) و ولی و پراپوزیشن کانواس (Value Proposition Canvas) و سناریو پلنینگ (Scenario Planning) و گروث هکینگ (Growth Hacking). میتونیم خیلی سریع یه نگاه به اینها هم بندازیم تا تصویرمون کامل بشه. حتماً خیلی کوتاه مرورشون کنیم.
- طرح کسبوکار تکصفحهای (One-Page Business Plan) :
دقیقاً همون چیزیه که اسمش میگه؛ یه خلاصه خیلی فشرده از مهمترین بخشهای یه پلن سنتی، روی یک صفحه.
برای کسبوکارهای خیلی کوچیک، فریلنسرها یا حتی پروژههای داخلی میتونه مفید و سریع باشه. این پلن به شما کمک میکنه تا تمرکزتون رو از دست ندید و مهمترین نکات رو همیشه جلوی چشمتون داشته باشید. - بوم ارزش پیشنهادی (Value Proposition Canvas):
این ابزار یه جورایی مکمل بیامسی هست و کمک میکنه عمیقتر بشیم روی دو تا از بلوکهای کلیدی بیامسی: مشتریان و ارزش پیشنهادی. کمک میکنه دقیقاً بفهمیم مشتری چه نیازها (Customer Jobs)، چه دردها (Pains) و چه منافعی (Gains) داره و ما چطور میتونیم با محصولات و خدماتمون براش ارزش خلق کنیم.
ایر بیانبی (Airbnb) که روی تجربه اقامت محلی تمرکز کرد (نه صرفاً اجارهی یک اتاق)، یه مثال خوب از طراحی دقیق ارزش پیشنهادیه. اونها فهمیدن که مشتریان فقط دنبال جای خواب نیستن، بلکه دنبال یک تجربهی بومی و منحصربهفرد هستن. - برنامهریزی سناریو (Scenario Planning):
این یه روش برای فکر کردن به آیندههای ممکنه، بهخصوص در شرایطی که عدم قطعیت خیلی بالاست. به جای اینکه فقط روی یه پیشبینی تمرکز کنیم، چند تا سناریوی محتمل (مثلاً خوشبینانه، بدبینانه، محتملترین) رو در نظر میگیریم و فکر میکنیم در هر کدوم چه استراتژیای باید داشته باشیم.
این به ما کمک میکنه برای هر اتفاقی آماده باشیم. شرکت نفتی شل (Shell) یه مثال کلاسیک از استفاده موفق از این روش برای مدیریت بحرانهای انرژی در دهههای گذشته است. برای شرایط نامطمئن خوبه، پس آره! این ابزار به شما دیدگاه ۳۶۰ درجه برای آینده میده. - هک رشد (Growth Hacking):
این بیشتر یه طرز فکر و مجموعهای از تکنیکهای بازاریابی و محصوله تا یه ابزار برنامهریزی جامع. تمرکزش روی پیدا کردن راههای خلاقانه، کمهزینه و مقیاسپذیر برای رشد سریع تعداد کاربران یا درآمد از طریق آزمایشهای مدام و دادهمحوره.
مثال معروفش سیستم معرفی دوستان یا رفرال دراپباکس بود که باعث رشد انفجاریش شد.
اونها به هر کسی که دوستانش رو به دراپباکس دعوت میکرد، فضای ذخیرهسازی رایگان اضافه میدادن، و این باعث شد میلیونها نفر به صورت ویروسی به سیستمشون اضافه بشن.
اینها هم هر کدوم در جایگاه خودشون میتونن ابزارهای مفیدی باشن، گاهی به تنهایی و گاهی در ترکیب با روشهای دیگه.
۱۰. جمعبندی نهایی: ترکیبی از چابکی و هوشمندی، مزیت رقابتی شماست!
عالی بود! پس با این همه گزینه مدرن و این همه نقد به مدل سنتی، میشه گفت بیزینس پلن سنتی دیگه کاملاً به تاریخ پیوسته؟ یعنی دیگه هیچ کاربردی نداره؟
شاید کلمه “کاملاً” کمی اغراقآمیز باشه. هنوز ممکنه در موارد خیلی خاص، مثلاً برای گرفتن یه وام خیلی بزرگ از یه بانک بسیار سنتی که فقط همون فرمت رو میشناسه، یا شاید در یه صنعت خیلی خیلی پایدار و بدون تغییر (که البته پیدا کردنش سخته!) کاربردی داشته باشه.
اما نقش محوری و اصلیش رو به عنوان ابزار اصلی برنامهریزی استراتژیک، بهخصوص در محیطهای پویا و نوآور، قطعاً از دست داده.
پس تکیه کردن بهش ریسکه؟ آره، تکیه کردن بیش از حد بهش میتونه خطرناک باشه، مثل تلاش برای مسیریابی در یه شهر شلوغ با نقشه ۱۰ سال پیش!
شما نمیتونید با یک نقشهی قدیمی در یک شهر که هر روز یک خیابون جدید توش ساخته میشه یا یک خیابون بسته میشه، راهتون رو پیدا کنید!
پس اگه بخوایم یه جمعبندی و توصیه نهایی برای شما که دارید گوش میدید و میخواید بدونید بهترین راه برای برنامهریزی کسبوکارتون چیه داشته باشیم، اون توصیه چیه؟
مهمترین نکته اینه که یک نسخه برای همه وجود نداره! بهترین رویکرد معمولاً ترکیبی و متناسب با شرایط شماست. به جای اینکه دنبال یه ابزار جادویی باشید، انعطافپذیر فکر کنید.
شاید لازم باشه با یه لین کانواس (Lean Canvas) شروع کنید تا سریع فرضیاتتون رو در مورد مشکل و راهحل تست کنید و به یک مدل کسبوکار اولیه برسید.
بعد که به یه مدل اولیه رسیدید، از روشهای اجایل (Agile) برای مدیریت اجرا و تطبیق مداوم استفاده کنید و برای اینکه مطمئن بشید کل تیم روی اهداف درست تمرکز کرده و همراستاست، از اوکیآر (OKRs) کمک بگیرید. این یک ترکیب قدرتمنده که هم به شما چشمانداز میده و هم راه رو برای اجرا باز میکنه.
نکات کلیدی مرتبط:
نکته کلیدی دیگهای هم هست که باید بهش توجه کنم؟ بله، چند تا نکته دیگه هم خیلی مهمه:
- قدرت ابزارهای دیجیتال رو دستکم نگیرید:
الان ابزارهای آنلاین فوقالعادهای برای کار تیمی روی بومها (مثل میرو (Miro) یا مورال (Mural))، مدیریت پروژههای چابک (مثل جیرا (Jira) یا ترلو (Trello)) و پیادهسازی و پیگیری اوکیآرها وجود داره که میتونه این فرآیندها رو خیلی راحتتر کنه. ابزارها خیلی کمک میکنن، پس خیلی! - به دادههای واقعی و بازخورد مشتری بچسبید، نه فقط به فرضیات اولیه:
اون فرهنگ “بساز، اندازهگیری کن، یاد بگیر” (Build-Measure-Learn) که در استارتآپ ناب مطرح شد، اینجا خیلی کلیدیه.
شما هر چقدر هم باهوش باشید، نمیتونید حدس بزنید که مشتری دقیقاً چی میخواد. بهترین راه، ساختن یک نسخهی اولیه، رها کردنش در بازار و گرفتن بازخورد واقعی است. - و سوم و شاید مهمتر از همه، این فقط تغییر ابزار نیست، یک تغییر فرهنگیه:
روی آموزش تیم و ایجاد فرهنگ آزمایشگری، یادگیری سریع از شکست و تطبیقپذیری سرمایهگذاری کنید. این بزرگترین چالش و در عین حال بزرگترین عامل موفقیت در استفاده از این روشهای مدرنه.
یک تیم با فرهنگی منعطف و باز، حتی با ابزارهای متوسط هم میتونه موفق بشه، اما یک تیم با فرهنگ سنتی، با بهترین ابزارها هم نمیتونه در دنیای امروز دوام بیاره.
بسیار عالی! فکر میکنم تونستیم یه نمای خیلی خوب و کاربردی از چرایی افول برنامههای سنتی کسبوکار و همچنین چشمانداز ابزارها و روشهای جایگزین ارائه بدیم. از محدودیتهای انعطافپذیری و پیشبینیپذیری پلنهای قدیمی گفتیم تا معرفی دقیق و کاربردی ابزارهایی مثل بیامسی، لین کانواس، اجایل و اوکیآر.
امیدوارم این بررسی به شما کمک کرده باشه تا با دید بازتری به فرآیند برنامهریزی در کسبوکارتون نگاه کنید. یادتون باشه که در دنیی امروز، توانایی یادگیری و تطبیق سریع، خودش مهمترین مزیت رقابتیه!
و به عنوان یه سؤال نهایی برای شما که تا اینجا با ما بودید و شاید ذهنتون درگیر برنامهریزی آیندهتون هست: با توجه به چالشها و فرصتهایی که پیش روی کسبوکار شماست، فکر میکنید کدوم یک از این رویکردهای مدرن یا چه ترکیبی از اونها میتونه بیشترین کمک رو بهتون بکنه؟ این سؤالیه که ارزش داره کمی روش تأمل کنید و با تیمتون در موردش گپ بزنید!
تا تحلیل و ماجرای موفقیت بعدی، پرانرژی، خلاق و هدفمند باشید! منتظر شنیدن موفقیتهاتون هستم و مطمئنم که این بار متن، تمام و کمال به دلتان نشسته و آمادهاید تا پادکست فوقالعادهای ازش تهیه کنید!
آموزش بیزینس مدل کسب و کارهای موفق
اگر شما هم در حال راه اندازی و تاسیس یک کسب و کار بوده و یا قصد دارید معماری و مدل کسب و کار خودتان را تغییر داده و متحول کنید تا درآمدهای جدیدی را خلق کنید، پیشنهاد میکنم به صفحه اصلی آموزش مدل کسب و کار مراجعه کنید و نگاهی به مطالب گردآوری شده داشته باشید.

من سجاد سلیمانی هستم، استراتژیست و مدرس و مشاور کسب و کار، یکسری مطالب تخصصی از جمله مقاله / کتاب / فیلم و مستند، نمونه های موفق ایرانی و جهانی و ابزارهای نوین طراحی و معماری کسب و کار را در قالب معماری و مدل کسب و کارهای موفق (Business Models) آماده کرده ام که اگر روی دکمه کلیک کنید به همه آنها دسترسی خواهید داشت:
آخرین بیزینس مدل های موفق بررسی شده:
- تحلیل بیزینس مدل SpaceX اسپیس ایکس (7) یک ماجراجویی فضایی، نه فقط یک شرکت موشکی!
- تحلیل بیزینس مدل WeWork وی ورک(6): شرکت املاک یا خالق یک “حالت ذهنی”؟
- تحلیل بیزینس مدل اپل Apple (5): خالق دنیای مدرن موبایلی و پیشتاز حریم خصوصی!
- تحلیل بیزینس مدل Tesla تسلا(4): تحلیل مدل کسب و کار غول صنعت خودرو
- تحلیل بیزینس مدل موفق (3): نوآوری در مدل کسب و کار توسط آمازون، اسپاتیفای و تیندر چطور دنیا رو تغییر داد؟
- تحلیل بیزینس مدل Uber اوبر (2): اوبر چگونه با چند لمس ساده، دنیا را تسخیر کرد؟
- تحلیل بیزینس مدل Airbnb ایربی اند بی (1): از تختخوابهای بادی تا امپراتوری جهانی
آخرین نوشته های مرتبط با بیزینس مدل:
- مرگ طرح کسب و کار سنتی (Business Plan) رسیده؟ جایگزینش چیه؟
- استراتژی و جایگاه یابی در کسب و کار: راهنمای عملی (مایکل پورتر)
- رازهای کسبوکار استارتاپی (قسمت 5 از 5): جمعبندی نهایی – از ایده تا مقیاس پذیری و قدرت!
- رازهای کسبوکار استارتاپی (قسمت 4 از 5): ورود به بازار – چرا “ورود به بازار” اینقدر پیچیدهست؟
- رازهای کسبوکار استارتاپی (قسمت 3 از 5): مدل کسب و کار – چگونه بازی را به نفع خودمان تغییر دهیم؟
- رازهای کسبوکار استارتاپی (قسمت 2 از5): تأسیس شرکت – ساختن پایههای یک موفقیت پایدار!
- رازهای کسبوکار استارتاپی (قسمت 1 از5): ارزش پیشنهادی – چگونه بازی را به نفع خودمان تغییر دهیم؟
- چگونه یک مدل کسب و کار (بیزینس مدل) برنده طراحی کنیم؟ (مقاله هاروارد)
آخرین کارگاه های آموزشی مرتبط:
اگر تمایل دارید کارگاهی با این عنوان برای مجموعه یا اعضای خانواده کسب و کاری شما برگزار شود، میتوانید با درخواست آن را در ادامه ثبت کنید: