رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت ۵): جمع‌بندی نهایی – از ایده تا مقیاس پذیری و قدرت!

رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت 5 از 5): جمع‌بندی نهایی – از ایده تا مقیاس پذیری و قدرت!

همون‌طور که قبلاً قول دادم، امروز می‌خوام قسمت پنجم و پایانی از مجموعه “رازهای کسب‌وکار استارتاپی” از مایکل اسکوک (Michael Skok) و جفری مور (Geoffrey Moore) از “هاروارد اینوویشن لبز” (Harvard Innovation Labs) رو با شما به اشتراک بذارم. راستش رو بخواین، این جلسه واقعاً “جمع‌بندی” همه اون چیزی بود و درباره از ایده تا مقیاس پذیری و قدرت صحبت شد، و تازه بعدش جفری مور اومد و همه چیز رو وارد فاز دیگه‌ای کرد!

این بخش پایانی، نه تنها یک مرور کلی و کاربردی از کل مباحث ارائه می‌ده، بلکه عمیق‌تر به چالش‌های رشد و مقیاس‌پذیری شرکت‌ها می‌پردازه، مخصوصاً وقتی از مرحله استارتاپی خارج می‌شن و به شرکت‌های بزرگ تبدیل می‌شن. حرف‌های جفری مور درباره “قدرت” (Power) و “نقاط اوج” (Tipping Points) واقعاً ذهن آدم رو درگیر می‌کنه و دیدگاهتون رو نسبت به کسب‌وکار و رشدش متحول می‌کنه. پس بزن بریم تا ببینیم تو این “پایان جذاب” چی یاد می‌گیریم!

۱. مقدمه مایکل اسکوک: جمع‌بندی ۵ کارگاه بزرگ (و چرا “مسائل نرم” سخت‌ترن!)

مایکل اسکوک با خوشحالی این جلسه رو شروع می‌کنه و می‌گه از اینکه فرصت پیدا کرده تا بعد از پنج کارگاه عالی، همه تکه‌های پازل رو کنار هم بذاره، خیلی خوشحاله.
اون تأکید می‌کنه که نمی‌شه محتوای پنج کارگاه فشرده رو بدون حضور دانشجوها کاملاً جمع‌بندی کرد، اما سعی می‌کنه حداقل خلاصه‌ای از آنچه پوشش داده شده و تعاملات رو به اشتراک بذاره.
او اضافه می‌کنه که ویدئوها و اسلایدهای کامل هم اکنون روی وب‌سایت Cap و هاروارد در دسترس هستن.

نکات کلیدی که اسکوک در طول این کارگاه‌ها از دانشجوها یاد گرفته و واقعاً اونو تحت تأثیر قرار داده، اینها بودن:

  • “مسائل نرم (Soft Stuff) در واقع مسائل سخت (Hard Stuff) هستن!”. منظور اینه که راه‌اندازی یک شرکت، پیدا کردن تیم مناسب، و ایجاد فرهنگی که بتونه یک شرکت واقعی بسازه، واقعاً کار سختیه [۲]. اسکوک می‌گه بارها این رو شنیده و به همین دلیل، تو این جلسه بیشتر روی این جنبه‌ها تأکید می‌کنه [۲].
  • مشکلات “به بازار رفتن” (Go-to-Market): خیلی‌ها امیدوارن که اگه یک محصول عالی داشته باشن، همه به سمتشون هجوم میارن، اما واقعیت این نیست [۲]. به همین دلیل، استراتژی “به بازار رفتن” هم یک چالش بزرگه که مردم نیاز به کمک دارن [۲].
  • اسکوک اشاره می‌کنه که مفتخره “جفری مور” رو تو این جلسه پایانی داشته باشه، چون خودش سال‌ها از دانشجویان جفری مور بوده و ازش چیزهای زیادی یاد گرفته [۲، ۳].

۲. مرور کارگاه‌های قبلی مایکل اسکوک: از “درد و سود” تا “مدل کسب‌وکار مختل‌کننده”

اسکوک به مرور سریع کارگاه‌های قبلی می‌پردازه (چهار جلسه قبلی)

کارگاه اول: ارزش پیشنهادی (Value Proposition) و نسبت “درد به سود” (Gain/Pain Ratio)

محتوای اصلی این کارگاه را در جلسه اول منتشر کردیم (اینجا) البته که امروز هم مرور فوری ازش میشه:

  • همه چیز با یک فکر ساده شروع می‌شه: نمی‌شه شرکتی رو شروع کرد مگر اینکه یک ارزش پیشنهادی داشته باشی.
  • تمرکز اصلی روی این بود که چه مشکلی رو می‌خواهید حل کنید و چطور یک راه‌حل خوب رو ارزیابی کنید.
  • نسبت “درد به سود” (Gain/Pain Ratio)
    برای ارزیابی ایده توسعه داده شد تا به کارآفرینان کمک کنه ایده‌هاشون رو به زندگی مشتری بیارن.
  • آدام بری (Adam Barry) کمک کرد تا مشکلات رو به دو دسته تقسیم کنیم: مشکلات “آشکار و حیاتی” (Blatant and Critical) در مقابل مشکلات “پنهان و آرزومندانه” (Latent and Aspirational) [۴]. اسکوک به دلیل تجربه‌اش در B2B، روی مشکلات آشکار و حیاتی تمرکز کرده بود، جایی که درد مشتری آن‌قدر فوریه که باید حل بشه.
  • چهار “U” برای یک مشکل باارزش:
    آیا مشکل ناکارآمد (Unworkable) است؟
    آیا اجتناب‌ناپذیر (Unavoidable) است؟
    آیا فوری (Urgent) است؟
    و آیا در بازار بدون رقیب (Underserved Market) قرار داره؟.
  • راهکار تأثیرگذار: راهکار باید
    نوآوری ناپیوسته (Discontinuous Innovation) باشه،
    قابل دفاع (Defensible)
    و مختل‌کننده (Disruptive).
  • اهمیت مدل کسب‌وکار:
    اسکوک تأکید می‌کنه که همیشه کارآفرینان اول به تکنولوژی فکر می‌کنن، اما مدل کسب‌وکار رو باید از همون ابتدا با تکنولوژی در هم آمیخت، چون تأثیر زیادی داره.
  • اینرسی و “هیچ کاری نکردن”:
    یکی از بزرگ‌ترین چیزهایی که مردم فراموش می‌کنن، اینرسی مشتریه. مشتری برای یافتن یک استارتاپ کوچک، نصب راه‌حل و کنار گذاشتن راه‌حل موجود، باید از “درد” زیادی عبور کنه.
    بزرگ‌ترین رقیب شما اغلب “هیچ کاری نکردن” (Do Nothing Alternative) است. باید کاملاً واضح باشه که سود جایگزینی راه‌حل موجود، ارزش دردش رو داره.
  • تأثیر ۱۰ برابری:
    برای غلبه بر اینرسی و ریسک یک استارتاپ، راهکار شما باید حداقل تأثیر “۱۰ برابری” (Order of Magnitude Impact) برای مشتری داشته باشه.
    • مثال ریوال (Reval): یک شرکت در زمینه حسابداری مشتقات (Derivatives Accounting) که کارش “اجتناب‌ناپذیر” و “ناکارآمد” روی صفحات گسترده بود و در صورت اشتباه، صدها میلیون دلار خسارت می‌زد.
    • مثال اپیرین (Apperian): اپیرین که قبلاً استوری‌لاین نام داشت، یک محصول برای فروشگاه اپلیکیشن سازمانی (Enterprise App Store) ارائه می‌داد. مشکل این بود که مشتریان درد زیادی برای نصبش می‌کشیدن (۱۰ روز زمان می‌برد) و به همین دلیل، محصولشان در ابتدا مورد پذیرش قرار نمی‌گرفت. بعد از ارزیابی “درد به سود” خودشان، یک محصول جدید به نام “Live in Five” ساختن که در ۵ دقیقه فروشگاه اپلیکیشن رو راه‌اندازی می‌کرد و باعث شد کسب‌وکارشون متحول بشه (۴۰% افزایش در Estee Lauder).
  • اهمیت جامعه (Community):
    اسکوک اذعان کرد که از دانشجوها یاد گرفته که در دنیای همیشه آنلاین امروز، جامعه و تأثیرگذاران (Social Reviews, Ratings) نقش فوق‌العاده مهمی در رفتار خریدار ایفا می‌کنن.

کارگاه دوم: تأسیس شرکت (Company Formation) و اهمیت فرهنگ (Culture)

این چکیده، مرور سریع کارگاه دوم (لینک) هست که قبلا مطرح شده است:

  • بعد از ایده، گام بعدی ساخت یک شرکت پایدار بود. اسکوک تأکید می‌کنه که تئوری‌ها هر چقدر هم خوب باشن، در نهایت، استخدام افراد مناسب و توانایی اجرا (Execution) از همه چیز مهم‌تره.
  • “روی فرهنگ نباید پیوت کرد!” (Don’t Pivot on Culture):
    اسکوک به شدت معتقده که بر خلاف ایده‌ها و محصولات که باید آماده “پیوت” (Pivot) کردن باشن، فرهنگ شرکت باید ثابت بمونه. اگه فرهنگ مدام تغییر کنه، افراد شرکت رو ترک می‌کنن.
  • قدرت فرهنگ: “تمرکز انرژی”:
    فرهنگ باعث می‌شه همه افراد با شور و اشتیاق مشترک در یک جهت حرکت کنن و انرژی شرکت رو متمرکز می‌کنه.
  • فرهنگ و سودآوری:
    شرکت‌هایی با فرهنگ‌های عالی (مثل گوگل، ساس، زاپوس) عملکردی ۳۰۰% بهتر از رقبای خود در بازار سهام دارن. این نشون می‌ده که فرهنگ هرچند نرم به نظر می‌رسه، اما تأثیر مستقیم روی ارزش شرکت داره.
    • ویدئو آکیان (Acquia): اسکوک یک ویدئو از شرکت آکیان رو به نمایش گذاشت که در اون کارمندان درباره فرهنگ “سریع، کارآفرینانه، چالش‌برانگیز، و پر از سرگرمی” و “شور و اشتیاق” (Passion) به کار صحبت می‌کنن.
  • “سه A” برای استخدام بازیکنان A+: اسکوک می‌گه اغلب فقط به “توانایی” (Ability) افراد توجه می‌شه، اما دو مورد دیگه هم به همان اندازه یا بیشتر (در شرکت استارتاپی) مهمه:
    “استعداد یادگیری” (Aptitude)
    و “نگرش” (Attitude).
  • “سه Plus” برای بازیکنان A+: اینها شامل این موارد میشه:
    “اصالت” (Authenticity)،
    “خودآگاهی” (Self-awareness) (دانستن نقاط قوت و ضعف خود) و
    “تناسب فرهنگی” (CQ – Cultural Quality of Fit) (آدم‌هایی که شبیه ما هستن و فرهنگ رو تقویت می‌کنن) می‌شه
  • استخدام همه ذی‌نفعان (All Stakeholders):
    اسکوک از دانشجوها یاد گرفت که این اصول استخدام فقط برای کارمندان نیست، بلکه باید برای مشتریان اولیه، شرکا، تأمین‌کنندگان و سرمایه‌گذاران هم به کار گرفته بشه. دیوید از شرکتش گفت که به دلیل اعتماد به Northbridge (شرکت اسکوک)، حتی با ارزش‌گذاری پایین‌تر هم قبول کردن باهاشون کار کنن.
  • سوال کلیدی در مصاحبه: “به چه چیزی شور و اشتیاق دارید؟”. این سوال می‌تونه استعداد و نیت واقعی افراد رو فاش کنه.

کارگاه سوم: مدل کسب‌وکار (Business Model) و “طوفان استارتاپی بی‌نقص”

این خلاصه بخشی از کارگاه دومی هست که اینجا در موردش مفصل صحبت شده است

  • اسکوک می‌گفت VCها زیاد روی مدل کسب‌وکار گیر می‌دن، اما او نمی‌خواست بحث رو صرفاً مالی کنه، بلکه می‌خواست نشون بده چطور می‌تونه تأثیرگذار باشه
  • “طوفان استارتاپی بی‌نقص” (Perfect Startup Storm): اگه این سه چیز رو با هم داشته باشید، شما در یک موقعیت عالی هستید [۳۰]:
    1. یک تکنولوژی مختل‌کننده (Disruptive Technology)
    2. یک مدل کسب‌وکار مختل‌کننده (Breakthrough Business Model)
    3. تمرکز روی یک بخش بازار (Segment) که بتونید به طور منحصر به فردی بهش خدمت بدید.
  • هسته اصلی تمایز (Core Differentiation): شرکت‌ها باید به جای نرم‌افزار، به چیزهایی مثل داده‌ها و شبکه (مثل فیسبوک) به عنوان هسته اصلی ارزش نگاه کنن.
  • مثال سیمانتک (Symantec): اسکوک داستان سیمانتک رو تعریف کرد. اونها در ابتدا نرم‌افزار آنتی‌ویروس می‌فروختن، اما وقتی ویروس‌ها زیاد شدن، مدل کسب‌وکارشون رو تغییر دادن و نرم‌افزار رو رایگان کردن و به جای اون، اشتراک خدمات بروزرسانی تعاریف ویروس رو فروختن. این تغییر مدل کسب‌وکار، شرکت رو “مانند یک موشک” به سمت عمومی شدن و میلیاردها دلار ارزش سوق داد.
  • “چند برابرکننده‌ها” (Multipliers) و “اهرم‌ها” (Levers): چند برابرکننده‌ها (افزایش درآمد و گستره) و اهرم‌ها (کاهش هزینه و زمان).
  • پازل “محصول کامل” (Whole Product) و شراکت‌ها: جفری مور به اسکوک کمک کرد تا در شرکت خودش (در زمینه آنالیتیکس)، به جای توسعه کل پشته (Stack)، روی هسته اصلی تمرکز کنه و از طریق شراکت با شرکت‌هایی مثل IBM، یک “محصول کامل” رو ارائه بده. این رویکرد به خریداری شدن شرکتش توسط IBM منجر شد.
  • بسته‌بندی “عروسک روسی” (Russian Doll Packaging):
    این مدل بسته‌بندی، محصول رو در نسخه‌های مختلف (مثلاً رایگان تا سازمانی) ارائه می‌ده تا مشتری به تدریج ارزش رو تجربه کنه و به نسخه کامل‌تر “آپ‌سِل” بشه. این باعث هضم آسان‌تر محصول و انعطاف‌پذیری در بازار می‌شه.
  • محصولات “لغزنده” (Slippery Products):
    این محصولات “بی‌اصطکاک” (Friction-Free) هستن؛ یعنی نصب آسان، هزینه اولیه کم یا صفر، ارزش فوری، سازگاری با بقیه سیستم‌ها و تجربه کاربری عالی دارن. Demandware با ارائه پلتفرم تجارت الکترونیک On-Demand (ابری) این کار رو کرد، و مشکلات اکوسیستم رو با برنامه “Link Program” حل کرد.
  • نوآوری “غیرمخل” (Non-Disruptive Adoption): مثل VMware که با مجازی‌سازی سرورها، استفاده از سرورها رو تا ۸۰-۹۰ درصد بالا برد، بدون اینکه نیازی به تغییر اپلیکیشن‌ها باشه [۴۰، ۴۱]. یا شرکت Apperian (که در بالا ذکر شد) که بهبود عملکرد ۱۰ تا ۱۰۰ برابری رو برای مشتریانش بدون تغییر کد فراهم کرد.
  • ارزش چرخه عمر مشتری (LCV) و “آپ‌سِل”:
    LCV/CAC (ارزش طول عمر مشتری به هزینه جذب مشتری) باید بیش از سه برابر باشه. “آپ‌سِل” (Upsell) نقش حیاتی داره؛ ۲ درصد افزایش در آپ‌سِل، منجر به ۲۸ درصد افزایش در ارزش بازار می‌شه. باید مشتری رو ارزان‌تر “تعامل مجدد” (Re-engage) کنیم.
  • مثال Active Endpoints:
    این شرکت نرم‌افزار پیچیده Middleware رو به صورت “لغزنده” (Slippery) و “بی‌اصطکاک” می‌فروخت. با یکپارچگی با Salesforce.com و ارائه یک “جادوگر فرآیند” (Process Wizard) در عرض چند روز، به مشتری (Plymouth Rock Energy) ارزش فوری می‌داد.
    این شرکت با فروش “میلیون دلاری” از طریق تلفن و بدون فروشنده خارجی، اثبات کرد که میشه نرم‌افزار پیچیده رو هم به صورت لغزنده فروخت.

کارگاه چهارم: به بازار رفتن (Go-to-Market) و برندسازی (Branding)

این مرور سریع هم خلاصه ای از کارگاه چهارم است که به صورت مفصل اینجا منتشر شده بود:

  • اسکوک اشاره کرد که استراتژی “به بازار رفتن” گسترده‌ست و شامل آگاهی، علاقه، درک، تعامل، آزمایش و در نهایت خرید می‌شه.
  • جوهر برند (Brand Essence): آدام بری گفت که برند یک “ایده اصلی” یا “جوهر” داره که همه چیز (لوگو، وب‌سایت، لحن) از اون نشأت می‌گیره.
  • راز استارتاپی: “همان‌گونه آغاز کن که می‌خواهی به پایان برسانی!” (Start How You Mean to End):
    تغییر برند خیلی سخته، پس از همون ابتدا باید برند رو با ارزش‌ها و فرهنگی که واقعاً بهش باور دارید، شکل بدید.
  • جایگاه‌یابی و موانع ورود:
    باید در یک “فضای سفید منحصر به فرد” (Unique White Space) قرار بگیرید و موانع ورود (مثل مدل On-Demand Demandware) ایجاد کنید.
  • تقسیم‌بندی متمرکز: به جای تقسیم‌بندی بر اساس صنعت یا اندازه شرکت، روی “نیازهای پایدار و یکپارچه” مشتریان تمرکز کنید.
  • “روی موفقیت بنا کن، نه بر شکست منقبض شو!”:
    با یک بخش متمرکز شروع کن و بر اساس موفقیت گسترش پیدا کن. Demandware این کار رو با تمرکز روی “برندهای فشن با رشد بالا” و “فروش ارجاعی” انجام داد.
  • “بازیگران” در چرخه فروش:
    در هر مرحله از چرخه فروش، بازیگران مختلفی (خریدار رویایی، تکنوکرات‌ها، اپراتورها، تأثیرگذاران و خریداران اقتصادی) وجود دارن که نیازهاشون متفاوته.
  • رانندگی در مسیر بازاریابی: “مراقب کلاچ مشتری باش!”: شما “دنده” رو کنترل می‌کنید (ابزارهای بازاریابی و فروش)، اما مشتری “پدال گاز، ترمز و کلاچ” رو.
    نباید مراحل رو بپرید یا تو یک دنده گیر کنید. وقتی مشتری “کلاچ” رو گرفت، شما باید “چرخ دنده” رو عوض کنید و راه‌حل جدیدی ارائه بدید. بزرگ‌ترین رقیب شما “بی‌تحرکی” (Inertia) و “هیچ کاری نکردن” (Do Nothing) مشتری هست.
  • “زود و زیاد واجد شرایط کن!” (Qualify Early & Often):
    منابعتون رو روی لیدهایی متمرکز کنید که واقعاً به راه‌حل شما نیاز دارن و معیارهای واجد شرایط بودن رو دارن (پول، اختیار، نیاز، زمان‌بندی)
  • بازاریابی چریکی Unidesk: تام از Unidesk نشون داد که چطور با بودجه کم، از طریق نظرسنجی، بلاگ‌نویسی زودتر از موعد، ویدئوهای کوتاه، وبینارهای مشتری‌محور و فروم‌های آنلاین، آگاهی و لید ایجاد کردن.
  • اهمیت “شواهد مشتری” در کانال:
    در مدیریت کانال، “شواهد مشتری” و “فروش ارجاعی” کلیدیه
    Unidesk با شعار “ما نمی‌گذاریم مشتریان شما شکست بخورند!” و با کمک مشتریان موفق، شرکای کانال رو جذب کرد
  • اندازه‌گیری همه چیز: اسکوک و تام تأکید کردن که باید “همه چیز رو اندازه بگیرید” تا بتونید قیف رو پالایش کنید و منابع رو بهینه کنید. اینجوری می‌تونید فرآیند رو “مهندسی معکوس” کنید و بفهمید برای ۱۰۰ مشتری، چند لید لازمه
  • مدل فروش “بدون تماس” (Touchless Sales) و وب: وب امکان اندازه‌گیری دقیق و کاهش هزینه‌ها رو فراهم می‌کنه. اما نباید “یادگیری تجربی” (Experiential Learning) از مشتری رو فراموش کرد.

سجاد سلیمانی، استراتژیست و مشاور کسب و کار

تولد سجاد سلیمانی

من سجاد سلیمانی هستم، استراتژیست، مدرس و مشاور کسب و کار و موسس و میزبان پادکست اکنون. تلاش میکنیم در این بخش از سایت، نوشته ها، کتاب، مقاله، فیلم و پادکست های جدید و مرتبط با خلق مدل های کسب و کارها را معرفی و آموزش بدهم. چند هدف دنبال میکنم:

  • راهنما و الگویی برای راه اندازی کار و شروع بیزینس
  • توسعه کسب و کارها (با شناخت نقاط ضعف و قوت و بهبود فرآیندها)
  • تغییر مدل کسب و کار مجموعه

اگر شما هم صاحب کسب و کاری هستید یا تمایل دارید یک بیزینس جدید راه اندازی کنید، من می توانم به عنوان مشاور و بیزینس کوچ در خدمت شما (تیم سازمانی شما) عزیزان باشم. با من در تماس باشید.

همچنین من کارگاه های آموزشی عمومی و سازمان معماری و طراحی کسب و کار نیز برگزار میکنم. اگر قصد برگزاری چنین کارگاه و کلاس های آموزشی رو دارید، از طریق لینک زیر میتوانید با من در تماس باشید:

۳. مایکل اسکوک: نتیجه‌گیری شخصی و تشکر

اسکوک در پایان، از همه شرکت‌کنندگان، شرکت‌هایی که کیس استادی ارائه دادن (از جمله شرکای پورتفولیویش)، منتورها و داوران تشکر می‌کنه.
او با شوخی می‌گه اگه بخواد دوباره این کارگاه‌ها رو برگزار کنه، محتوا رو نصف می‌کنه و زمان کارگاه‌ها رو دو برابر، تا وقت بیشتری برای تعامل باشه.

اسکوک پیام شخصی خودش رو این‌طور بیان می‌کنه: “هیچ کارگاهی بدون شما ممکن نبود”. او امیدوارم هر کسی چیزی الهام‌بخش از این جلسات گرفته باشه تا خودش کارآفرین بشه یا به کارآفرینان دیگه کمک کنه. به نظر او، آدم‌ها چیزها رو ممکن می‌کنن و کارآفرینان بزرگ شور و اشتفتشون رو با اعتقاد دنبال می‌کنن تا تأثیر واقعی در دنیا بذارن.

۴. جفری مور: از استارتاپ تا مقیاس‌پذیری – چالش‌های شرکت‌های بزرگ و “قدرت” کسب‌وکار

بعد از اسکوک، جفری مور (که اسکوک با احترام فراوان ازش به عنوان یک “انسان بزرگ” یاد می‌کنه که از ادبیات انگلیسی به دنیای استارتاپ‌ها اومده و مشکلات بنیادی رو حل کرده) صحبت خودش رو شروع می‌کنه.

  • اهمیت چارچوب‌ها (Frameworks): مور تأکید می‌کنه که در دنیای استارتاپی، “چارچوب‌ها واقعاً مهم هستن” [۶۸]. چون در ابتدا، هیچ داده‌ای، هیچ تاریخچه‌ای و هیچ شتابی (Inertial Momentum) وجود نداره؛ فقط پیش‌بینی‌های آینده هستن و چارچوب‌ها واژگان مشترکی رو برای حرکت در این فضا ایجاد می‌کنن.
  • چالش “فناوری قدیمی” در مقابل “فناوری جدید”: مور به کتاب‌های قبلیش مثل “Crossing the Chasm” و “Inside the Tornado” اشاره می‌کنه که درباره عبور از چالش‌های استارتاپ‌ها به شرکت‌های بزرگ B2B بودن [۶۹]. اما چالش جدید، چگونگی “مقیاس‌پذیری” (Scaling) در شرکت‌های بزرگ موجوده
  • “فرار از گرانش گذشته” (Escape Velocity): شرکت‌های بزرگ باید یاد بگیرن چطور از “کشش اینرسی” یا “میدان گرانشی” گذشته خودشون فرار کنن. مور لیستی از شرکت‌های بزرگی رو نشون می‌ده که این کار رو نکردن و از بین رفتن (مثل Digital Equipment)
  • عملکرد سهام شرکت‌ها در مقایسه با Nasdaq (2002-2012):
    مور نمودارهایی رو نشون می‌ده که عملکرد ۱۰ ساله شرکت‌های بزرگی مثل Microsoft, Intel, SAP, Cisco, IBM, Nokia, Adobe, HP, Oracle, EMC, NetApp, Google, Autodesk, eBay, Citrix, Yahoo, Intuit, Amazon, Apple رو با Nasdaq مقایسه می‌کنه.
    • او تأکید می‌کنه که بسیاری از این شرکت‌ها (مثل Cisco یا SAP) در این مدت “فوق‌العاده خوب” عمل کردن.
    • اما اگه خط سهامشون ثابت بوده یا فقط کمی بالا رفته، به این معنی نیست که “بد عمل کردن”، بلکه به این معنیه که “عملکرد گذشته خودشون رو شکست ندادن”
  • عملکرد (Performance) در مقابل قدرت (Power): مور اینجاست که دیدگاه بنیادین خودش رو مطرح می‌کنه: “دلتا” (تغییر) در قیمت سهام، مربوط به “قدرت” (Power) شرکت در آینده‌شه، نه صرفاً عملکرد گذشته یا حال.
    • سرمایه‌گذاران به “درآمدهای آینده” شرکت نگاه می‌کنن.
    • مثال اپل (Apple): افزایش ۵۰۰۰ درصدی اپل در ۱۰ سال گذشته، به خاطر معرفی سه “موتور درآمدزایی جدید و عظیم” (Net New Earnings Engines) (iPod, iTunes, iPhone, iPad) به کسب‌وکار اصلی مک بود.
    • در استارتاپ‌ها فقط “قدرت” (در قالب PowerPoints!) وجود داره، نه عملکرد. اما در شرکت‌های بزرگ، تمرکز روی معیارهای “عملکرد” (مثل بازده فصلی) باعث شده که “قدرت” فراموش بشه.
    • او می‌گه ما در “عدم تعادل وحشتناکی” بین مدیریت عملکرد (که MBAها عالی انجامش می‌دن) و مدیریت قدرت قرار داریم. باید بتوانیم درباره “قدرت” شرکت‌ها به شکل واضح‌تر و هوشمندانه‌تری صحبت کنیم.
  • چارچوب “پنج نوع قدرت کسب‌وکار” (Five Kinds of Business Power): مور برای بازگرداندن بحث به “قدرت”، یک چارچوب با پنج نوع قدرت رو معرفی می‌کنه که به ترتیب اهمیت قرار می‌گیرن:
    1. قدرت دسته‌بندی (Category Power): مهم‌ترین پیش‌بینی‌کننده بازده آینده شما، دسته‌بندی (Category) است که در اون قرار دارید. (مثلاً، آیا در صنعت چاپ هستید یا جستجو؟). چالش شرکت‌های بزرگ اینه که آیا می‌توانند وارد دسته‌بندی‌های جدید بشن؟. شرکت‌های بزرگ در این زمینه افتضاح هستن.
    2. قدرت شرکت (Company Power): آیا شما “شرکت پیشرو” (Go-to Company) در دسته‌بندی خود هستید؟ آیا شرکا اول کسب‌وکار رو به شما میارن؟.
    3. قدرت بازار (Market Power): اگر در کل دسته‌بندی “گوریل” نیستید، آیا یک “بازار خانگی” (Home Market) پیدا کرده‌اید که مشتریان در آن به شما وفادار باشن و شما رو در برابر رقبا حمایت کنن؟. (همون بحث “درد به سود” و “محصول کامل” اسکوک) .
    4. قدرت پیشنهاد (Offer Power): این همون محصول، قیمت و عملکرد (مثل تأثیر ۱۰ برابری اسکوک) است. مور می‌گه پیشنهادها “زودگذر” (Ephemeral) هستن، اما چون مشتریان فقط اینها رو می‌تونن بخرن، مهم هستن.
    5. قدرت اجرا (Execution Power): برای اکثر مشکلات اجرایی، شرکت‌های بزرگ عالی عمل می‌کنن. اما در مورد “ابتکارات استراتژیک” (Strategic Initiatives) که نیاز به عبور از یک “نقطه اوج” (Tipping Point) دارن، شرکت‌های بزرگ بسیار بد عمل می‌کنن. (این موضوع اصلی کتاب مور، “Escape Velocity” است)
  • عبور از “نقطه اوج” (Tipping Point) برای استارتاپ‌ها و شرکت‌های بزرگ: مور تأکید می‌کنه که “نقطه اوج” برای هر دو نوع شرکت حیاتیه.
    • برای کارآفرینان: نقطه اوج اینه که شرکت شما به یک “موجودیت پایدار” (Going Concern) تبدیل بشه. یعنی حتی اگر انرژی شخصی شما یا دور بعدی تأمین مالی از بین بره، شرکت هنوز هم به دلیل واقعیت بازار، تعهد مشتری و شرکا، و سرمایه در گردش کافی، دوام بیاره. (قبل از عبور از Chasm، این اتفاق نمی‌افته).
    • برای شرکت‌های بزرگ: نقطه اوج اینه که آیا می‌تونن یک “موتور درآمدزایی جدید” (Net New Earnings Engine) رو با موفقیت وارد سازمان کنن یا نه.
    • چرخه زندگی اجرا (Execution Life Cycle): اجرا سه مرحله داره: اختراع (Inventing)، استقرار در مقیاس (Deploying at Scale) و بهینه‌سازی (Optimizing). بحث اصلی روی “مقیاس‌پذیری” هست که هنوز بر اساس چارچوب‌هاست.
    • قبل از نقطه اوج، معیارهای عملکرد “سمی” هستن!. مور مثال دوچرخه‌سواری رو می‌زنه: قبل از رسیدن به بالای تپه، عملکرد شما (سرعت) مدام در حال کاهشه. اگه مدیران فقط به این معیارهای عملکرد نگاه کنن، اون استراتژی رو “متوقف” می‌کنن.
    • به همین دلیل صنعت Venture Capital وجود داره: اونها می‌دونن که معیارهای عملیاتی تا بعد از نقطه اوج مهم نیستن.
    • “پذیرش اجتماعی است!” (Adoption is Social): نقطه اوج به خاطر طبیعت اجتماعی پذیرش اتفاق می‌افته [۹۰]. (مثال “رقص دبیرستان”: همه می‌ترسن اول برن، بعد که چند نفر رفتن، همه هجوم میارن!).
    • Chasm و Tornado: این طبیعت اجتماعی منجر به دو پدیده Chasm (شکاف) و Tornado (گردباد) می‌شه.
    • مدیریت به سوی نقطه اوج: مدیران باید حدس‌هایی در مورد معیارهای نقطه اوج بزنن (مثلاً ۲۵۰ مشتری، یا ۱۸ درصد از مشتریان که ارجاع می‌دن، یا ۳۰ درصد بازگشت به سایت) و تیم رو برای رسیدن به اون هدف، هدایت کنن
  • مدل B2B (Chasm & Tornado) در مقابل مدل B2C (Tornado): مور اشاره می‌کنه که “Crossing the Chasm” یک مدل B2B عالیه.
    • B2B: شامل مراحل “نوآوران، پذیرندگان اولیه، شکاف (Chasm)، اکثریت اولیه، گردباد (Tornado)، اکثریت ثانویه و عقب‌ماندگان” میشه. Chasm جاییه که “عملگرایان در رنج” (Pragmatists in Pain) باید پیدا بشن.
    • چرا “آتش رو دو بار روشن کن!”؟ مور می‌گه وقتی نوآوری رو شروع می‌کنید، باید “آتش رو دو بار روشن کنید”. بار اول با “خوش‌بینی” (امکانات شگفت‌انگیز تکنولوژی) و بار دوم با “بدبینی” (چقدر در مشکل عمیقی قرار دارید و چطور محصول کامل من شما رو نجات می‌ده) .
    • B2C: مدل B2C متفاوت عمل می‌کنه. شرکت‌هایی مثل Google, Facebook, YouTube, Instagram “شکاف” (Chasm) نداشتن؛ مستقیماً وارد “گردباد” شدن.
    • مدل B2C: “گردباد” (Tornado): مور برای B2C یک مدل چرخشی ارائه می‌ده:
      1. اکتساب (Acquisition): چطور ترافیک (کاربران/مشتریان) رو جذب می‌کنی؟ (ترجیحاً کم‌هزینه یا رایگان)
    • تعامل (Engagement): چطور ترافیک رو درگیر می‌کنی که ارزش قائل بشن و شرکت کنن؟.
      1. کسب درآمد (Monetization): چطور ازش پول درمیاری؟ (در B2C اغلب خیلی دیر اتفاق میفته) .
      2. استخدام/جذب دیگران (Enlistment): چطور بقیه رو متقاعد می‌کنی که بهت کمک کنن ترافیک بیشتری جذب کنی؟ (مثل دعوت دوستان به Farmville) .
    • چرخ‌دنده‌های عملکرد و قدرت: دو چرخش “اکتساب” و “کسب درآمد” چرخ‌دنده‌های “عملکرد” (Performance Gears) هستن (Comscore، معیارهای سرمایه‌گذاران) . دو چرخش “تعامل” و “استخدام” چرخ‌دنده‌های “قدرت” (Power Gears) هستن که آینده رو تعیین می‌کنن.
    • Net Promoter Score (NPS): یک معیار ساده برای “استخدام” (Enlistment).
    • مثال LinkedIn: اکتساب عالی، استخدام خوب (مردم به هم می‌گن بیا)، کسب درآمد خوب (استخدام‌کننده‌ها)، اما نگرانی اصلی “تعامل” (مردم به اندازه کافی وقت نمی‌گذرونن).
    • مثال Facebook: اکتساب عالی (۹۰۰ میلیون کاربر)، تعامل عالی (مردم توش زندگی می‌کنن)، استخدام عالی (فامیل به هم می‌گن بیا!) . اما چالش بزرگ “کسب درآمد” موبایله که با وجود ۵۰ درصد ترافیک موبایلی، مدل درآمدی مناسبی نداره .
    • نظریه “کندترین چرخ‌دنده” (Slowest Gear Theory): مور می‌گه در هر زمان، یکی از این چهار چرخ‌دنده کندتر از بقیه کار می‌کنه. باید اون رو شناسایی کنید و همه رو روی سرعت بخشیدن به اون متمرکز کنید، البته بدون اینکه از بقیه غافل بشید. این کار رو هر سه ماه (یا حتی هفتگی، به گفته برخی از حاضران) تکرار کنید تا “گردباد” اتفاق بیفته.
    • بحث B2C در مقابل B2B: در B2C، اگر نوآوری شما آن‌قدر “ناپیوسته” (Discontinuous) است که مشتری نیاز به تغییر رفتار نداره، می‌تونید مستقیماً وارد “گردباد” بشید (مثل iTunes). اما در B2B، به دلیل “مقاومت اینرسی” (Inertial Resistance) هنوز نیاز به عبور از “شکاف” (Chasm) هست

چالش نوآوری در شرکت‌های بزرگ: “ساعت شنی” نوآوری (Innovation is an Hourglass)

مور در پایان به چالش نوآوری در شرکت‌های بزرگ برمی‌گرده.

  • شرکت‌های بزرگ در سه “افق زمانی” (Investment Horizons) سرمایه‌گذاری می‌کنن:
    • افق ۱ (Horizon 1): سرمایه‌گذاری‌هایی که در همین سال بازده دارن (مثل استخدام فروشنده بیشتر). شرکت‌های بزرگ در این زمینه عالی هستن
    • افق ۳ (Horizon 3): سرمایه‌گذاری‌هایی که بازده بلندمدت دارن و اغلب از بودجه CapEx (تحقیق و توسعه) میان. (مثل Xerox PARC که سیلیکون ولی رو به مدت دو دهه تغذیه کرد).
    • افق ۲ (Horizon 2): اینجاست که مشکل واقعی پیش میاد. اینها ابتکاراتی هستن که امسال بازدهی ندارن، اما سال بعد هیجان‌انگیز میشن و سال بعدش هم بازده مالی خوبی دارن. “افق ۲ کشنده نوآوریه!”.
  • “نوآوری یک قیف نیست، یک ساعت شنی است!” (Innovation is an Hourglass): شما می‌تونید هر چقدر که می‌خواهید ابتکار در افق ۳ و هر چقدر که می‌خواهید در افق ۱ داشته باشید. اما مشکل اصلی افق ۲ است.
  • چالش افق ۲: ابتکارات افق ۲ به همان منابعی نیاز دارن که افق ۱ (مثلاً تیم‌های فروش و بازاریابی). اما در برنامه‌ریزی سالانه، افق ۱ همه منابع خوب رو می‌بره. مدیران افق ۱ عملاً می‌توانند ابتکارات افق ۲ رو “باج‌گیری” کنن.
  • “موتور درآمدزایی جدید” (Net New Earnings Engine): برای اینکه قیمت سهام یک شرکت بزرگ تکان بخوره، باید یک موتور درآمدزایی جدید ایجاد کنه که بین ۵ تا ۱۰ درصد کل درآمد شرکت باشه و به ۱۵ تا ۲۰ درصد برسه. (مثل iPod, iTunes, iPhone, iPad برای اپل یا Amazon Web Services برای آمازون).
  • زمان‌بندی در افق ۲: “فقط یک سال فرصت داری!” شرکت‌های بزرگ حداکثر یک سال فرصت می‌دن و به سختی دو سال. اگه در سال سوم به اندازه کافی پیشرفت نکنی، اون ابتکار “می‌میره”.

چگونه در افق ۲ برنده شویم؟

مور پنج راهکار “رادیکال” رو ارائه می‌ده :

  1. فقط “یک” ابتکار افق ۲ رو همزمان انجام بدید: (به نظر خیلی‌ها اشتباهه، اما مور می‌گه این یک بزرگراه یک‌طرفه‌ست؛ دو ماشین توش گیر می‌کنن).
  2. برنامه‌ریزی و بودجه‌بندی مجزا: برای ابتکار افق ۲، برنامه‌ریزی سالانه‌اش رو یک فصل زودتر از بقیه انجام بدید، قبل از اینکه “چاقوها بیرون بیان”
  3. ساختار “Venture-like” (شبیه شرکت‌های سرمایه‌گذاری خطرپذیر): برای این ابتکار یک واحد کسب‌وکار کارآفرینانه با GM مستقل و قابلیت جابجایی سریع منابع ایجاد کنید.
  4. معیارهای نقطه اوج: برای اندازه‌گیری موفقیت از معیارهای نقطه اوج استفاده کنید (Crossing the Chasm برای B2B و ۴ چرخ‌دنده برای B2C).
  5. مدل جبران خدمات “رادیکال”:
    • GM واحد افق ۲ با پاداش متغیر بالا برای رسیدن به مقیاس هدف.
    • نکته دردناک: متغیر حقوق تمام مدیران ارشد زیر CEO (که مستقیم با این ابتکار درگیر نیستن و شاید ازش بدشون بیاد) هم باید به موفقیت این ابتکار افق ۲ گره بخوره. این تنها راهیه که این مدیران تشویق می‌شن به این ابتکار کمک کنن و “ونچر” رو شکست بدن

نتیجه‌گیری نهایی جفری مور: تمرکز بر قدرت، رهبری و نقطه اوج

مور در پایان جمع‌بندی می‌کنه که چالش‌های نوآوری طی ۱۵ سال گذشته تغییر نکرده، اما باید با رویکرد جدیدی بهشون پرداخت

  • تمرکز بر “قدرت” نه “عملکرد”: باید بیشتر روی ایجاد قدرت فکر کنیم.
  • رهبری نه مدیریت: مدیریت کلید عملکرد و رهبری کلید قدرته. هر دو ضروری هستن.
  • نقطه اوج، قبل از ROI (بازگشت سرمایه): باید بر رسیدن به نقطه اوج تمرکز کنیم، قبل از اینکه دنبال بازگشت سرمایه باشیم.

آماده‌سازی کسب‌وکار شما برای موفقیت

دیدید چقدر جزئیات تو این بحث‌ها هست؟ اینها فقط حرف نیست، نقشه راهه! به نظرم، این دیدگاه کلیدی هست که در دنیای امروز باید همیشه تو ذهنمون داشته باشیم. این سخنرانی واقعاً نشون داد که چقدر میشه با دید بازتر و استفاده از ابزارهای درست، نوآوری‌های فوق‌العاده‌ای خلق کرد و کسب‌وکارهای پایدار و موفقی ساخت. پس بیایید “بلاه بلاه بلاه” رو کنار بذاریم و شروع به خلق ارزش واقعی کنیم!

این هم آخرین قسمت از مجموعه “رازهای کسب‌وکار استارتاپی” بود. امیدوارم که این سفر پنج‌قسمتی به شما کمک کرده باشه تا با دیدگاهی عمیق‌تر و جامع‌تر به کسب‌وکار خودتون نگاه کنید. از همراهی شما سپاسگزارم!

با آرزوی موفقیت برای شما

۱۵ سوال کلیدی و ویژه برای فکر کردن به “قدرت” و “مقیاس‌پذیری”

این سوالات رو از خودتون بپرسید و عمیقاً بهشون فکر کنید تا نه تنها در استارتاپتون موفق باشید، بلکه برای رشد و مقیاس‌پذیری آینده هم آماده بشید:

  1. آیا من به عنوان بنیان‌گذار، به اندازه مسائل “مالی و علمی” کسب‌وکارم، روی “مسائل نرم” (مثل فرهنگ، تیم‌سازی و دیدگاه بلندمدت) تمرکز می‌کنم؟ (مایکل اسکوک تأکید می‌کنه که اینها در واقع “مسائل سخت‌تر” هستن!)
  2. آیا “فرهنگ” شرکت من به اندازه کافی ثابت و ریشه‌دار هست که حتی در برابر تغییرات سریع استارتاپی مقاومت کنه و به یک “نقطه محوری” غیرقابل تغییر تبدیل بشه؟ (اسکوک تأکید می‌کنه روی فرهنگ “نباید پیوت کرد!”)
  3. به جای صرفاً “عملکرد” (Performance) کسب‌وکارم (مثلاً سود فصلی یا رشد فروش)، چقدر بر روی ایجاد “قدرت” (Power) درازمدت (مثلاً ورود به دسته‌بندی‌های جدید یا ایجاد موتورهای درآمدزایی جدید) تمرکز دارم؟ (جفری مور می‌گه تغییر قیمت سهام، بیشتر به خاطر “قدرت” آینده است تا عملکرد گذشته)
  4. کسب‌وکار من در کدام “دسته‌بندی” (Category) قرار می‌گیره، و آیا این دسته‌بندی پتانسیل رشد و قدرت‌آفرینی بالایی داره، یا باید به فکر ورود به “دسته‌بندی‌های جدید” باشم؟
  5. آیا من “شرکت پیشرو” (Go-to Company) در دسته‌بندی خودم هستم، یا باید بر روی ایجاد “قدرت شرکت” (Company Power) بیشتر کار کنم تا شرکا و مشتریان اول به من مراجعه کنن؟
  6. اگر کسب‌وکار من B2B هست، آیا من روی عبور از “شکاف” (Chasm) و یافتن “عملگرایان در رنج” (Pragmatists in Pain) به صورت متمرکز کار می‌کنم؟
  7. اگر کسب‌وکار من B2C هست، آیا من برای رسیدن به “گردباد” (Tornado) روی چهار چرخ‌دنده کلیدی “اکتساب، تعامل، کسب درآمد و استخدام/جذب دیگران” به صورت متوازن تمرکز می‌کنم؟
  8. با نگاه به مدل B2C، کدام یک از این چهار چرخ‌دنده (اکتساب، تعامل، کسب درآمد، استخدام) “کندترین چرخ‌دنده” (Slowest Gear) کسب‌وکار من است و چطور می‌توانم همه منابعم را روی سرعت بخشیدن به آن متمرکز کنم؟
  9. آیا من (یا شرکت بزرگم) توانایی ایجاد یک “موتور درآمدزایی جدید و عظیم” (Net New Earnings Engine) را دارم که بتواند ۵ تا ۱۰ درصد (و نهایتاً ۱۵ تا ۲۰ درصد) کل درآمد شرکت را تأمین کند و قیمت سهام را تکان دهد؟
  10. در فرآیند نوآوری و رشد، آیا می‌دانم که “نقطه اوج” (Tipping Point) واقعی برای کسب‌وکار من کجاست (مثلاً چند مشتری، چند ارجاع، یا چه سطح از تعامل) و آیا تمام اقداماتم را برای رسیدن به این نقطه متمرکز کرده‌ام؟
    (جفری مور می‌گوید قبل از نقطه اوج، معیارهای عملکرد سمی هستند!)
  11. اگر در یک شرکت بزرگ هستم و یک “ابتکار افق ۲” (Horizon 2 Initiative) دارم (یعنی درآمدزایی‌اش در سال اول نیست)، چطور آن را در برابر “ساعت شنی” نوآوری و کشنده‌های افق ۱ محافظت می‌کنم؟
    (مثلاً برنامه‌ریزی مستقل، ساختار Venture-like)
  12. آیا مدل “جبران خدمات” (Compensation Model) در سازمان من، نه تنها مدیران ابتکارات جدید، بلکه تمام مدیران ارشد دیگر (حتی آنهایی که مستقیم درگیر نیستند) را تشویق می‌کند که به موفقیت “موتورهای درآمدزایی جدید” کمک کنند؟ (این “راز رادیکال” جفری مور برای عبور از چالش افق ۲ است)
  13. با توجه به اینکه “پذیرش اجتماعی است” (Adoption is Social)، چطور می‌توانم یک “اثر شبکه” (Network Effect) یا “جامعه‌ای پرشور” از مشتریان ایجاد کنم که خودشان مبلّغ محصول من باشند و به رشد کسب‌وکارم کمک کنند؟
  14. آیا استراتژی “به بازار رفتن” (Go-to-Market) من، فقط به فکر فروش به “خریداران رویایی” (Visionary Buyers) هست، یا “بازیگران” (Actors) مختلف (تکنوکرات‌ها، اپراتورها، تأثیرگذاران و خریداران اقتصادی) را در مراحل مختلف چرخه فروش به درستی شناسایی و هدف قرار داده‌ام؟
  15. چقدر می‌توانم “درد” (Pain) مشتری را برای یافتن، پذیرش و استفاده از محصولم به حداقل برسانم، و در عوض “سود” (Gain) آنی و فوری را به او ارائه دهم تا بر “اینرسی” (Inertia) و “هیچ کاری نکردن” (Do Nothing Alternative) غلبه کنم؟

در یک رشته نوشته های بهم مرتبط، تدریس یکی از اساتید برجسته هاروارد مایکل اسکوک (Michael Skok) درباره رازهای کسب و کارهای استارتاپی (که رشد سریعی دارند) رو براتون فراهم کرده ام.

اما قبل از آن لازم است خدمت شما عرض کنم که همه این نوشته ها بخش کوچکی از آموزش هایی مرتبط با بیزینس مدل () هست که در وبسایت منتشر میکنم. برای دیدن همه نوشته های مرتبط و

و برای دیدن ادامه آموزش های مایکل اسکوک (Michael Skok) می توانید روی لینک های زیر کلیک کنید.

این محتوا در دو سری (دو سال پشت سر هم تدریس شده اند) و به دلیل اهمیت موضوع و محتوایی که ارائه شده، من همه آنها را جداگانه برایتان دسته بندی و تقدیم می کنم:

تدریس سری اول (پنج کارگاه):

  1. رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت1 از5): ارزش پیشنهادی – چگونه بازی را به نفع خودمان تغییر دهیم؟
  2. رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت 2 از5): تأسیس شرکت – ساختن پایه‌های یک موفقیت پایدار!
  3. رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت 3 از 5): مدل کسب و کار – چگونه بازی را به نفع خودمان تغییر دهیم؟
  4. رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت 4 از 5): ورود به بازار – چرا “ورود به بازار” این‌قدر پیچیده‌ست؟
  5. رازهای کسب‌وکار استارتاپی (قسمت 5 از 5): جمع‌بندی نهایی – از ایده تا مقیاس پذیری و قدرت!

تدریس سری دوم (هفت کارگاه):

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.