بیان خاطره ای که چارچوب تمام این نوشته است:
امشب موقع دون کردن انار، یاد پدرم افتادم در که حدود ۱۶ یا ۱۷ سال قبل مغازه ای داشتیم و میوه فروشی می کرد و من هم به عنوان پسر بزرگ خانواده اصولا کنارش بودم و کمک دستش. اون موقع ها آدم ها دور جمعی های بهتری رو تجربه می کردند و همسایه ها با هم بیشتر آشنا بودن و صمیمیت بهتری از امروز حاکم بود. اصولا همه سال آخر شبها مردها و برخی از زن های همسایه جمع می شدند جلو مغازه ما و گپ میزدن و چای میخوردن و خوش بودند.
فصل پاییز که میشد، انار یکی از میوه های پرطرفـداری بود که همیشه هم توی مغازه واسه فروش داشتیم. از انار ساوه بگیر تا یزد، قرمز ِ قرمزش تا سفید شیرین آبدارش. همه ورژن ها هم مشتری های خودش رو داشت.
پـدرم آدم شوخ طبعیه، یکی از شبهایی که همه دور هم جمع شده بودند و صحبت از انار و فوایدش و «انار کدوم شهر بهـتره زیرا» و… که که عناوین جلسه بود، پـدرم به حالت جـدی توی جمع گفت:
شنیدن میگن هرکسی بتونه یک دونه انار رو بشکنه و بخوره با این شرط که یه دونه ازش روی زمین نیافته، انگار که یکی از انارهای بهشت رو خورده؟
یکی خندید یک گفت بروبابا حرفِ همش و یکی دیگه هم گفت واقعا!؟ خلاصه گرفت!
از اونها انکار از بابام اصـرار که الّا و بلا اینجوریه و عجیبه که تاحالا این روایت (!) رو نشـنیدین. و تاکید موکد هم داشتند که توی روایت گفته اصلا قبول نیست که انار رو توی کاسه دون کنید و بعدش بخورید، حتما و الّا و بلّا باید انار رو توی دست بشکنید و دونه دونه بخورید.
از فردا هم به همه مشتریا موقع خریدن انار این روایت رو تعریف می کرد و می گفت که:
اصلا ما رسم داریم هر سال فصل انار که میشه میریم با دقت و وسواس تمام یه دونه انار رو طوری میشکنیم و میخوریم که حداقل سالی یه بار انار بهشت رو خورده باشیم
خوب یادمه که بعد از چند روز کل محل این حرف رو زمـزمه می کردند، بچه های هم سن و سال حرفهای داخل ِ خونه رو که مطرح می کردند این روایت هم توش بود، زن های همسایه ها هم توی دورهمی ها و پچ پچ های زنانشون با جدیت تمام از این روایت صحبت می کردند و خلاصه که گرفت.
خودم به شخصه شاهد بودم که یکی دو تا از مشتریامون چند روز بعد اعتـراف می کردند که بارها این تلاش رو کردند و ناموفق بودند برای همین، یه دستمالِ سفید انداختن رو پاشون و دونه هایی که افتاده رو اون رو نادیده گرفتن (بعضیا هم اونها رو بعدش خوردن) به این نیّت که خدا قبول کنه ایشالا و انار بهشتی محسوب بشه.
این خاطره بعد از اون سال، تا زمانی که ما میوه فروشی داشتیم و فصل انار میرسید تکرار میشد و بابا هم با صدای بلندتر و خنده این روایت رو به همه میگفت و توصیه می کرد که این نعمت رو از خودشون دریغ نکنند. همسایه ها هم که اون زمون ها شبهای دورهمی بیشتری رو تجربه می کردند بالاتفاق این کار رو تکرار می کردند و فردا به شوخی و خنده از انارهای بهشتی موفق و ناموفقشون می گفتند.
.
.
ربط این خاطره به دو مبحث گیمیفیکیشن (بازی سازی) و ماهیچه های توجه مغز
امشب بعد از حدود ۱۷ سال من داشتم انار میخوردم، انار محبوب ترین میوه زندگی منه (بعدیش پرتقاله)، وقتی هم که شروع کنم به انار خوردن حداقل ِ حداقل باید سه تا دونه انار رو بخورم تا بتونم کنار بکشم. خیلی دقت می کردم که دونه های انار زمین نیافته که یهویی یاد این خاطره سالهای دور پـدرم افتادم.
به نظرم خیلی هنرمندانه یک بازی سازی (گیمیفیکیشن) انجام شده بود که خصیصه های اصلی یک بازی سازی را دارا بود. هم محصول (انار) و هم دایره اجتماعی درگیر در اون و هم محور این بازی و خاطره هاش (مغازه ما و پدرم) و هم مبلغ این بازی و هم قابلیت داستان سرایی و بازی پردازی اون و لذتی که این کار به آدم ها میداد.
از سوی دیگه در اقتصاد توجه که آقای شعبانعلی عزیز اون رو ارائه کردند، بحثی بود به نام تقویت ماهیچه های توجه، در تمام زمانی که من تنهایی یه گوشه انار می خورم، تمام توجه و ذهنم درگیر انار و دونه هاشه و هیچ چیز دیگه ای توی دنیا منو از اینکار غافل نمیکنه. (حداقل ده دقیقه دور تندش طول میکشه) و به همین دلیل فکر میکنم که ماهیچه های توجه من به شدت در حال تمرین هستند.
امیدوارم در فصل پاییز که فصل انار و رنگهای خوب و سرمای دلچسب هست، تنهایی یا دورهمی این روایت بابای من رو اجرا کنید و ببنید که چه لذتی این تمرکز به شما میده و مزه اون انار هیچ وقت دیگه فراموشتون نمیشه.
فکر میکنم کمپانی های بزرگ هم در مقوله بازی آفرینی باید خیلی خوب عمل کنند تا خاطره های بلند مدتی ساخته بشه به نام اونها در ذهن ما.
.
آدرس و لینک کوتاه این مطلب:
.
عکس هـدر این مطلب: akairan.com و عکس داخل متن: این لینک
خیلی خیلی خوب بود سجاد. اتفاقا بعد حرفهای محمدرضا در مورد بازیهای مدیریتی goo.gl/Uxg6rJ فکر میکردم در روزگاری که کسی حوصله “توجه” نداره و شاید نتونه یک فیلم یک ساعته را کامل ببینه (آنقدر وسطش عوامل درونی و بیرونی حواسپرتی ایجاد میشه) تنها ابزاری که باقی مونده همین “گیمیفیکیشن” است. بازی خیلی زیاد کاربر را engage یا درگیر می کنه و محتوی را از قالب خشک به یک حالت هیجانانگیز تبدیل میکنه. مثلاً چطور میشه کسی به جای خواندن یک کناب مدیریتی آن را در قالب بازی یاد بگیره؟ در غیر این صورت باید محتوی را تکه تکه کنیم که میشه همون مصداق جملات کوتاه و خرده محتوی و توصیهها در شبکههای اجتماعی.
ضمناً سجاد آخرین کامنتی که تو وبلاگم گذاشتی قراره جواب بدم قول دادم اول متن بلندتو کامل بخونم و کامل بفهمم بعد بهش جواب بدم. دو بار سریع خوندم ولی کامل نفهمیدم.
ممنون علی جان، مرسی از توضیحات تکمیلی تو
منم هم اگر بخواهم حرفی به این موضوع اضافه کنم، باید بگم که فکر میکنم خلاقیت در بازی سازی متمایزکننده ترین وجه بازی سازی هست که در آینده نزدیک بیشتر از اون خواهیم دید. چون آدمها و کمپانی های زیادی وارد این قصه شده اند.
راستی تو رو هم با #یادهست دعوت میکنم، همراه شو