رضا بابایی اگر عمری باشد

اگر عمری باشد – رضا بابایی | متن کامل

زمان مطالعه: ۲ دقیقه

آشنا شدن با بعضی از آدم‌ها از جنس «تربیت شدن دوباره» و «پارادایم شیفت» است. کمتر استادی می‌تواند چنین تاثیری بر آدمی بگذارد. استادی که با آدمی همدم بشود، دوست بشود، همراهی کند و بی‌آنکه بدانی متحول شوی. عجیب‌تر آنکه هیچگاه او را ندیده باشی! و فقط از نوشته‌های محدود کانال تلگرامیش متن‌هایی را خوانده باشی.

برای من استاد رضا بابایی همیشه و همواره نامی بزرگ بود و خواهند ماند. من عزادار شدم وقتی رفت و حسرت دیدارش و گپ‌زدن با او بر دلم ماند.

متن پیشین که خبر حیرت‌آور مرگش را در کمال ناباوری نوشتم، کافی نبود. داخل کانالش دور می‌زنم و گاه به گاه مطالبی می‌خوانم. امروز یکی از متن‌های او را خواندم که مچاله شده بودم و اصلا حال خوشی نداشتم.

خواندم و لذت بردم. گویی دستت را می‌گیرد، دلداریت می‌دهد، راه و چاه نشانت می‌دهد و امیدوارت می‌کند. بیایید بارها و بارها متن ِ زیبا و اندیشه‌ی پرملاتِ استاد رضا بابایی را بخوانیم:

اگر عمری باشد

اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را هم‌پایه مهربانی با آدمیزادگان نمی‌شمارم.

اگر عمری باشد، کمتر می‌گویم و می‌نویسم و بیشتر می‌شنوم و می‌خوانم.

اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان می‌شمارم نه طلبکار.

اگر عمری باشد، پس از این در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کنم که به تیغ نظارت استصوابی اخته شده است.

اگر عمری باشد، دیگر به هیچ سیاست‌مداری وکالت بلاعزل نمی‌دهم.

اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگ‌تر قربانی نمی‌کنم.

اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفت‌وگو نمی‌کنم: آنان که از عقیده خویش منفعت می‌برند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساخته‌اند.

اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها قربان نمی‌کنم.

اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهی‌های دیگران نمی‌نگرم که روسیاهی خود را نبینم.

اگر عمری باشد، از دین‌ها تنها مذهب انصاف را برمی‌گزینم و از فلسفه‌ها آن را که سربه‌هوا نیست و چشم به راه‌های زمینی دارد.

اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سخت‌تر از تحقیر دیگران نمی‌شمارم.

اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمی‌دوم. در خانه می‌نشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.

اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، و هر کوهی را بازیگاه می‌بینم و تنها یک تردید را در دل نگه می‌دارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.

اگر عمری باشد، سیاست‌مداران را از دو حال بیرون نمی‌دانم: آنان که دروغ را به راست می‌آرایند و آنان که راست را به دروغ می‌آلایند.

اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم می‌کوشم.

اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال می‌سپارم.

اگر عمری باشد، از هر عقیده‌ای می‌گریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.

اگر عمری باشد، در جنگل‌های بیشتری گم می‌شوم؛ کوه‌های بیشتری را می‌نوردم؛ ساعت‌های بیشتری به امواج‌ دریا خیره می‌شوم؛ دانه‌های بیشتری در زمین می‌کارم و زباله‌های بیشتری از روی زمین برمی‌دارم.

اگر عمری باشد، کمتر غم نان می‌خورم و بیشتر غم جان می‌پرورم.

اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمی‌کنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.

اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمی‌نشینم.

اگر عمری باشد، خدایی را می‌پرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.

اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر می‌دانم.

رضا بابایی
۹۸/۵/۲۱

پی‌نوشت‌ها:

۱) موقع نوشتن این متن بغضم ترکید. گریه کردم. براستی که مهر نشسته بر دل، لذت‌بخش است اما فراغش جانسوز.

۲) پیشنهاد می‌کنم کانال تلگرامی ایشان را با عنوان «یادداشت‌ها» پیدا کنید و بخوانید

لطفا به این مطلب امتیاز دهید 🙂
[Total: ۷ Average: ۳.۳]

4 thoughts on “اگر عمری باشد – رضا بابایی | متن کامل

  1. مجرب says:

    سلام سجاد خان.
    من این‌ها رو هر کدوم به شکل یک عکس هم در آوردم برای پشت صفحه ی دسکتاپ.
    البته ویرگول چندتاش رو منتشر نکرده. که سِت کاملش رو آپلود کردم جای دیگه با کیفیت بالا. تو و دوستانت می‌تونی ازشون استفاده کنی و همیشه جلوی چشم بمونن حداقل برای یه مدت که یاد بگیریم حالا که یه مقدار عمر داریم باهاش حداقل چه کارهایی نکنیم.

    https://virgool.io/@Experiencee/%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%B9%D9%85%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF-plsaw8ak95fa

    • سجاد سلیمانی says:

      سلام عزیزم – کارت واقعا عالی بود. به نوبه‌ی خودم ازت ممنونم
      یکی از کارهات رو هم می‌گذارم اینجا یادگاری بمونه:
      .
      اگر عمری باشد - رضا بابایی
      .

  2. مریم says:

    کاش نمیشناختمشون. کاش متن رو نمیخوندم.
    کاش دیده بودمشون. چقدر دیر رسیدم و چقدر این دیر رسیدن های لعنتی دردآوره.

    • سجاد سلیمانی says:

      مریم برو کانالش, به مرور نوشته هاش رو بخون و برگرد عقب، فکر کنم تمام زیرساخت های فکری تو رو تغییر بده

      این لطفی که کرده و این همه نوشته برای ما به یادگار گذاشته. آیا قدردانش هستیم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.