رضابابایی یکی از استادان بزرگ این سرزمین (و من به عنوان مخاطب نوشته هایش) درگذشت.
رضا بابایی از معدود نویسندگانی بود که من هیچوقت او را از نزدیک ندیدم اما جستارها و نوشتههای کوتاه او، مرا دگرگون میکرد، بینشی عمیق و درکی پیچیده و متفاوت از مسائل را به مخاطب هدیه میداد.
معلمی بزرگ، باسواد و باادب
اطلاعات بسیار زیاد، درک دقیق زمانه، کشف و نشان دادن راههای امیدوارانه رو به آینده, تعامل با متعصبترین دینداران و همزمان با پیشروترین مصلحان جامعه از مهمترین ویژگیهای او بود
یک حسرت بزرگ بر دلم مانده. چند باری با ایشان چت کردم و میدانستم که درگیر سرطان است و در بیمارستان بستری، نمیدانم چرا تعلل کردم و به دیدارشان نرفتم. حسرتی که برای همیشه در دلم خواهد ماند.
برخی از نوشتههای ایشان را در سایتم منتشر کردهام. باز هم میخوانم و تعدادی از آنها را گلچین میکنم تا اینجا به اشتراک بگذارم.
برای خواندن نوشته های ایشان در سایت کلیک کنید
کوتاه دربارهی رضا بابایی:
استاد رضا بابایی متولد ۱۳۴۳ است. وی مدرس حوزه و دانشگاه، ادیب، محقق و پژوهشگر و مسؤول انجمن قلم حوزه می باشد. ایشان نویسنده بیش از بیست کتاب و افزون بر پنجاه مقاله در زمینههای دینشناسی، فرهنگی، تاریخی و ادبی است. از جمله آثار ایشان می توان به مولوی و قرآن ، درآمدی بر دینشناسی حافظ ، بهتر بنویسیم ، خارج از نوبت ، آیین قلم ، نیایشنامه ، اعجاز بیانی قرآن ، پیششرطهای پژوهش در علوم دینی ، دین و دینداری ، محمد برگزیدۀ خدا ، علی پیشوای مؤمنان ، پیوند جان و جانان و حکایت خوبان اشاره کرد.
پیشنهاد میکنم کانال تلگرامی ایشان را با عنوان «یادداشتها» پیدا کنید و بخوانید (روی دکمه زیر کلیک کنید به کانال تلگرامی ایشان دسترسی پیدا خواهید کرد):
درد زندگی
یکی از نوشتههای ایشان ۵ ماه قبل از فوت با عنوان درد زندگی است که در کانالشان پیدا کردم. این روحیه ستودنی او را باید آموخت. با هم آن را بخوانیم:
در ماههای گذشته، روزها و شبهایی بر من گذشت که درد تا مغز استخوانم را به آتش میکشید؛ اما در اوج درد، چهرۀ خندان زندگی هیچگاه از پیش چشمان من نرفت. یادآوری لحظهای که در آن زندگی دوباره به روی من میخندد، به من آرامش و تحمل میداد. اینکه میدانستم تا چند ساعت یا چند روز یا حتی چند ماه دیگر، دوباره لختی آرام میگیرم و دوباره اندکی طعم زندگی را میچشم، بهترین مسکن و آرامبخش بود. مینالیدم و زمزمه میکردم:
درد و غم را حق پی آن آفرید
تا از آن دو خوشدلی آید پدید
عشق به زندگی، تحمل هر رنجی را آسان میکند. عشق به زندگی، روح اخلاق و فضیلتمداری است، و هر دردی جز درد زندگی، عین بیدردی و کمال بیهودهگردی است. در جهان، از گرگ گرسنه و مار زخمی آنقدر نباید ترسید که از کسانی که زندگی را نمیفهمند و قدم زدن در پارک را و رفیقبازی را و دوستی با حیوانات را و عشقورزی با طبیعت را و خندیدن و رقصیدن را و موسیقی را و نشستن بر روی صندلیهای سینما و تئاتر را. آنان که جز به نفوذ و اقتدار بیشتر نمیاندیشند و جز صدای طبل جنگ، قلب و روحشان را نمینوازد، هراسانگیزترین جنبندگان روی زمیناند، حتی اگر پشت مقدسترین آرمانهای انسانی سنگر بگیرند. اگر ملتی گرفتار چنین پشیمنهپوشان عبوسی شد، جز این راهی ندارد که زندگی و شادی را پر و بال دهد تا فضا را بر آنان تنگ کند.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دردیکشان خوشخویم
رضا بابایی
۹۸/۸/۸
سین جیم — مصاحبه با خودم
این هم از آن نوشتههای زیبا و جنجالی و البته بسیار آموزنده استاد رضا بابایی است (که در روزنامه اطلاعات منتشر شده بود) میتوانید بخوانید و لذت ببرید:
هر چه صبر کردیم و منتظر ماندیم که کسی بیاید و با ما مصاحبه کند، نیامد که نیامد. هر روزنامه و مجله و سایتی را که باز میکنی، پر از مصاحبه با این و آن است. دریغ از یک سؤال ناقابل از ما. البته برای اینکه ناشکری نکرده باشم، این را بگویم که یک بار در خیابان صفاییه قم با من مصاحبه کردند و جایزه هم دادند.
ماجرا از این قرار بود که خبرنگار سیمای قم، داشت با مردم مصاحبه میکرد که چشمش به من افتاد. فی الفور میکرفونش را آورد جلو دهنم و پرسید: نظر شما درباره اینکه مردم از کیسههای زباله استفاده کنند، چیه؟ گفتم: موافقم. او هم لبخندی زد و همانجا، جلو دوربین، یک کیسه زباله به من جایزه داد.
برای اینکه آرزوی یک مصاحبه چند دقیقهای را درباره مسائل مهم جهانی، به گور نبرم، تصمیم گرفتم خودم با خودم مصاحبه کنم.
س: بزرگترین نگرانی شما در زندگی چیست؟
ج: سؤالهای شب اول قبر. چون نمیدانم آنجا هم میشود دروغ گفت یا نه.
س: ایران را دوست داری؟
ج: تا وقتی که خوشبختی ایرانی در گرو خوشبختی ایران است، بله.
س: به چیزهایی که میگویی یا مینویسی، یقین داری؟
ج: یقینهای فوری، کوره آدمسوزی است. آدمیت انسان در پای یقینهای خام ذبح میشود.
س: در جستوجوی حقیقت، به کجا رسیدهای؟
ج: به این آیه قرآن: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا؛ از علم جز اندکی نصیب شما نیست.»
س: دوست داشتی در کدام دوره تاریخی ایران به دنیا میآمدی؟
ج: خوارزمشاهیان. چون در دوره آنها، ایران به دست مغول نابود شد نه به دست ایرانی.
س: فاجعه چیست؟
ج: وسیلهای که هدف شود و هدفی که وسیله شود.
س: دوست داری در آینده چه شغلی داشته باشی؟
ج: آینده؟! من الان در آیندهام.
س: الان دوست داری در گذشته چه شغلی را برای آیندهات آرزو میکردی؟
ج: فیلمسازی، کارگردانی.
س: چرا؟
ج: برای اینکه بتوانم فیلمی بسازم درباره ستارخان و خیانتهای لیاخف.
س: از میان شاعران، کدام را بزرگترین میدانی؟
ج: بزرگترین را نمیدانم ولی مظلومترین شاعر کهن فارسی، نظامی است. او در جهان زبان، بهحق ابرقدرت است. حتی سعدی هم نمیتواند مثل این بیت را بگوید:
چو از زر تمنای زر بیشتر — توانگرتر آنکس که درویشتر
س: بزرگترین فرق جهان معاصر را با جهان کهن در چه میدانی؟
ج: گذشتگان ما، آزادی را در حقیقت میدیدند؛ اکنونیان حقیقت را در آزادی میجویند.
س: امیدواری؟
ج: اگر امروز مثل دیروز نیست، چرا فردا مثل امروز باشد؟
س: مردم، حکومتها را میسازند یا حکومتها مردم را؟
ج: هیچ حکومتی بهتر یا بدتر از مردمش نیست.
س: از چه پشیمانی؟
ج: از خندههایی که نکردم؛ از بازیهایی که برای آنها وقت نگذاشتم؛ از مهربانیهایی که دریغ کردم؛ از خوابهایی که ندیدم؛ از غصههایی که خوردم؛ از شادیهایی که نساختم.
س: چند جمله قصار که خودت ساختهای، بگو:
ج:
ــ تاریخ هیچ کشوری، به چیزی به اندازه جغرافیای آن کشور، شبیه نیست.
ــ تأثیر دین غیر سیاسی بر جهتگیریهای سیاسی جامعه، کمتر از دین سیاسی نیست.
ــ استدلال باید مادر اعتقاد باشد نه دایه آن.
ــ شباهت آیندگان به ما،کمتر از شباهت ما به گذشتگان است.
ــ برای پوشاندن رذیلتهای بزرگ، بهترین راه آراستگی به فضیلتهای کوچک است.
ــ استخاره در فیزیک و تفأل در شطرنج، گمراهکنندهتر از مریدی در سیاست نیست.
ــ پساندازی که امروز را تباه کند، فردا را هم سیاه میکند.
ــ بهترین ورزش ذهن، گفتوگوی طولانی با بچهها است.
ــ در شنیدن اثری است که در دانستن نیست.
ــوقتی میکوشی از کسی انتقام بگیری، به او فرصت دادهای که همچنان تو را بیازارد.
ــ وحدت، ممکن نیست؛ جنگ بهصرفه نیست؛ زنده باد تدبیر.
ــ دشمن خرافات، علم و فلسفه نیست؛ ورزش و هنر و اشتغال است.
ــ یقین، همان تعصب است؛ اگر در دیگری باشد. تعصب، همان یقین است؛ اگر در من باشد.
ــ آب تسلیمِ جوی است یا جوی تسلیمِ آب؟ امروز آب، فردا جوی.
ــ پایان هیچ جنگی پیروزی نیست؛ مگر جنگی که برای صلح باشد.
ــ هیچکس باهوشتر از همه نیست.
تصویری از مزار استاد در استان قزوین
یکبار در نوشتهای که دربارهی آقای رشدیه (پدر مدارس نوین ایران) نوشته بود از اینکه ما مزار چنین آدم بزرگی را هم نمیشناسیم و گرامیداشتی برگزار نمیکنیم، شکوِه میکرد. من به همین مناسبت این فیلم کوتاه را که از کانالشان برداشتهام را اینجا میگذارم تا اگر روزگاری به قزوین رفتم، سری بر مزارشان بزنم:
روحت شاد معلم بزرگ
سلام
من ایشون از مناظره ای ک در شبکه ۴ کردن میشناسم
طرز فکر و بیان شون من تحت تاثیر قرار داد
واقعا ناراحت شدم وقتی متوجه شدم فوت کردن
در آرامش باشن
سلام علیکم
ایجانب از شاگردان استاد بودم و شدیدا عاشق روش و منشش،متاسفانه امروز متوجه شدم ان عزیز به دیار باقی شتافته وبه دیدار معبود خویش نائل امده است .
انسانی بود بسیار مهربان خوش اخلاق ودلسوز برای شاگردان،دریافت خبر درگذشت این استاد گرانمایه بسیار آزرده خاطرم نمود
به خانواده استاد عزیز و دوستدارانش تسلیت عرض نموده وبرای ان عزیز امرزش گناهان وبهشت برین را ازخدای سبحان مسئلت می نمایم امین
منم شاگردشون بودم . روحش شاد.
سجاد عزیز سلام،
من با اون ویدیویی که ایشون تو مناظره شبکه ۴، با ابیاتی از مثنوی جواب شیخ را دادند میشناسم.
گر نه موشی دزد در انبار ماست…
به نظرم اینجور آدم ها علاوه بر علم و دروس در اوراق، به یک چیزی مجهز اند به نام بصیرت.
مراقب خودت باش در این روزها.
یاد میگیرم از تو:)
آفرین بهنام جان، خوب اشاره کردی، البته «بصیرت یا بینش» هم دستاوردی است که فقط با مطالعه کاغذ یا پای صحبتها نشستنها ایجاد نمیشود.
«مسیر زندگی ِ یک فرد» و به طور کل، پکیج مطالعات، ارتباطات، خلوتها و اندیشهها و عبرت از اندیشهها و… مجموعهی پارامترهای ایجاد یک چنین بصیرت و بینشی هست.
چکیدهی این بصیرت هم شاید در یک نوشتهی کوتاه به نام اگر عمری باشد… بیان شده و من بارها خوندمش و لذت بردم و به عمق ِ این متن کوتاه فکر کردم.
راستی وبلاگت را هم در میان وبلاگ دوستانم ثبت کردم که بیشتر مرورت کنم. خوشحالم که منظم مینویسی. به افکار چون تویی، در محتوای زبان فارسی دیجیتال احتیاج داریم.
سپاس از همراهی تو بهنام عزیزم
ممنون آقای سلیمانی.کمی دلم آرام گرفت.چندسال دیگر جهان چنین اسطوره ای بخود خواهد دید.یقین دارم من که دیگر نخواهم دید