من وقتی میخواهم دربارۀ مسئلهای فکر کنم، دربارۀ آن مینویسم. یعنی با نوشتن میاندیشم. نمیدانم عادت بدی است یا خوب؛ ولی میدانم که بسیاری از نویسندگان همینگونهاند؛ یعنی اکثر گفتارها و نوشتارها تکاپوی بیپردۀ ذهنها است و باید آنها را «فرایند تأمل» دانست، نه «فراوردۀ تأملات». به عبارت دیگر، کاغذ، کارگاه ذهن است، نه انبار محصولات.
- نگاه سنتی به نوشتن و نویسندگی، بر این پایه استوار است که نوشتههای دیگران را باید خواند و یاد گرفت.
- نگاه جدید میگوید: نوشتههای دیگران را باید خواند و بر آنها خرده گرفت.
تفکر انتقادی که جای آن در میان ما بسیار خالی است، بدون زمینه نیست. یکی از قویترین دشمنان تفکر انتقادی در میان ما، همین تقسیم مردم به نویسنده و خواننده است. مردم را باید به نویسنده و نویسنده تقسیم کرد. دورۀ ما دورۀ تقسیم جامعه به چند نویسنده و میلیونها خواننده نیست. اکنون به کمک شبکههای مجازی و گروههای اجتماعی، هر کس میتواند رسانهای داشته باشد و بنویسد و خود را بیازماید. نویسندگی، یکی از راههای آسان برای خویشتنآزمایی است. نوشتههای ما بیش از آنکه برای دیگران سودمند باشد، برای خود ما مفید است. اینکه کسی نوشته ما را بخواند یا نخواند، آنقدر مهم نیست که اصل نوشتن مهم است. چون ما تا ننویسیم، نمیدانیم چه میدانیم و چه نمیدانیم.
بنابراین، نوشتن دستکم چهار فایده دارد:
- ما را وادار به اندیشیدن میکند؛
- ما را از توهم دربارۀ سرمایههای علمی و تواناییهایمان بیرون میآورد؛
- ما را در معرض نقد دیگران قرار میدهد؛
- به ما جرئت میدهد که نوشتههای دیگران را هم نقد کنیم و مصرفکنندۀ بیاختیار نباشیم؛ چون هر نویسندهای، به خود حق میدهد که دربارۀ نویسندگان دیگر داوری کند.
میپرسند: آیا افزایش نویسندگان، گسترش بیمایگی در جامعه نیست؟ چون فقط عدۀ کمی میتوانند پرمایه بنویسند. وقتی همه دست به قلم شدند، بیمایگی یا میانمایگی، فضا را چنان تیره و تار میکند که شایستگان دیده نمیشوند.
پاسخ من این است که تا زمینۀ تفکر انتقادی در جامعه هموار نشود، دوغ از دوشاب قابل تشخیص نیست.
فراوانی نوشتهها و نویسندگان، در صورتی زیانبار است که تفکر انتقادی در میان نباشد. پس مشکل در فراوانی نویسنده نیست؛ در مخاطبهای زودباور است. نوشتن به ما کمک میکند که نویسندگان کممایه را از پرمایه تمیز دهیم. در ضمن، در نوشتن آنقدر سود و فایده است که هر زیانی را جبران میکند.
جامعۀ پیشرفته، جامعۀ نوشتاری است، نه شفاهی. رونق فیسبوک و صدها شبکۀ مجازی و اجتماعی، از همینجا آب میخورد. فوبیای کاغذ (Papyrophobia)، نشانۀ نابالغی است. قرار بود کلاسهای انشا در مدارس و درس آیین نگارش در دانشگاهها، با فوبیای کاغذ یا کاغذهراسی مبارزه کنند. اما از قضا اسکنجبین صفرا فزود.
این متن یادداشت مرحوم استاد رضا بابایی در کانال تلگرامشان هست که من اینجا آن را منتشر کردم. (برای دیدن همهی مطالب مرتبط با استاد رضا بابایی اینجا را کلیک کنید)
اگر به نوشتن علاقمند هستید، به این بخش «نوشتن – نویسندگی – دستاوردها و مزایا» مراجعه کنید.
به ویژه یکی از مطالب با عنوان «دستاوردها و مزیتهای نوشتن و نویسندگی آنلاین» که احتمالا بتواند در کنار این مطلب برایتان مفید باشد.
این نوشته به صورت عکسنوشته در اینستاگرام من هم منتشر شد:
لینک کوتاه این نوشته برای آدرسدهی در شبکههای اجتماعی:
سجاد عزیز،
این نوشته تداعیاتی برای من داشت که اینجا مینویسم:
شاهرخ مسکوب در مستند «زمان در من می وزد» میگه که :
«نشد من شروع به نوشتن کنم و از جایی دیگر سر در نیاورم»
بار ها شده که خودم شروع به نوشتن راجع به موضوعی کردم و بعد دیدم عجب، از مشکلِ ناخوشی لحظه ای رسیدیم به یک خاطره بد دوران کودکی یا ازین قبیل چیزها.
پاراگراف آخر هم من رو یاد یکی از مطالبی افتاد که چند وقت پیش خوندم:
بین دو نمونه غربی(منظور ایالات متحده) و کره جنوبی، ازشون خواستند که بین عکس یک نفر و مشخصات متنی اش یکی رو انتخاب کنند برای فهم ویژگی های اون.
جالبه که کره جنوبی به عکس تمایل داشته و فرهنگی غربی علاقه بیشتری به متن نوشتاری داشته.
« به دفتر پر از کتاب یکی از استادان روانشناسی دانشگاه یانسه در سئول رفتم: دکتر ایونکوک سو.
او توضیح داد: «یک عامل این است که اینجا، درمقایسه با فرهنگهای غربی، جنبههای بیرونیِ خویشتن (موقعیت اجتماعی، لباس، حرکات و قیافۀ شما) در مقابل جنبههای درونی (افکار و احساسات) مهمترند».
سو آزمایشی را تشریح کرد که در آن عکس یک شخص و نوشتهای در توصیف او به دانشجویان داده میشد، هم در دانشگاه یانسه و هم دانشگاه کالیفرنیا در ارواین (که زمانی در آنجا تدریس میکرد). سپس از دانشجویان پرسیده میشد که چه قالبی درک بهتری از این فرد به شما میدهد، عکس یا نوشته؟
دانشجویان کرهای عکس را انتخاب میکردند و آمریکاییها توصیف مکتوب را»
لینک اش رو هم اینجا میذارم.
http://tarjomaan.com/neveshtar/8960/
بهنام جان، هرکسی که ترجمه نوشتن دارد می داند که شروع در مختصاتی خاص و پایان نوشته در مختصاتی کاملا جدید است.
اما در مورد آزمایش عکس و متن بین دو کشور مختلف، من به همان مفهوم قدیمی رایج بین خودمان «فرهنگ شفاهی و فرهنگ مکتوب» اشاره میکنم.
به گمان من برای کسانی که دغدغهی رشد ایران رو دارند، باید یک سنجش اساسی و دقیق جامع انجام بشه و بعد روی فرهنگ مکتوب جامعه کار بشه. با همهی امکانات هم باید کار بشه. رسانه،فیلم، سخنرانیهای رسمی مقامات سیاسی و مذهبی و علمی، مدارس و دانشگاه، قوانین حقوقی (برای توجه به حق تالیفها و دقت در ارجاعها) و… اگر غرب توانسته به این شکل از تفاوتها برسد محصول «تربیت» آنهاست نه «طبیعت» آنها.
مسیری دشوار که ما هم میتوانیم کمی دیرتر به آن برسیم