امروز که این متن را برای دهه هشتادی ها می نویسم متولدین سال ۱۳۸۰ در ایران ۱۸ ساله هستند. این متن و این نوشته به این دلیل است که به آنها بسیار امیدوارم، نسل جدید ساختارشکن است و مثل بولدزر آمده است که خراب کند و از نو بسازد و این فوقالعاده است.
نسل جدید حرفهای کهنهای که در گوش ما خواندهاند را نمیداند و اگر هم شنیده، بسیاری از آنها را قبول ندارد. نمیپذیرد به راه و رسم گذشتگان زندگی کند. دهه هشتادیها بهتر از دهه هفتادی ها هستند چرا که هفتادی ها هم یکجاهایی پایشان گیر بود اما دهه هشتادیها اصولا «آزاد» هستند.
حالا که از ساختارشکنی شما تعریف کردم و خوشتان آمده، پیشنهاد میکنم وقت بگذارید و یک فایل صوتی حدودا ۱۰ دقیقهای را به نام «پارادایم و پارادایم شیفت چیست؟» بشنوید.
اینجا میخواهم به عنوان کسی که سنش از سی سال گذشته است برای شما مطالبی را بنویسم. نه آنقدر پیر و سن بالا هستم که شما را درک نکنم و آنقدر به شما نزدیک، که بیتجربه باشم. زندگینامهی مرا هم اگر بخوانید میبینید که دنیای پرچاله چولهای را پشت سر گذاشتم. امیدوارم این حرفها به کارتان بیاد و یکسری سرنخ برای ساختن بهتر زندگی دلخواهتان باشد.
این کاریکاتور هم قشنگه انصافا، یکی از حرفها و تصوراتی که در مورد شما بر و بچههای نسل دهه هشتاد دارند این کاریکاتور هست، یکمی نگاهش کنیم، بخندیم و بگیم «اوهوم، پــ چــــی 🙂 » و بعدش بریم سراغ چند تا نکته که به خاطرش اومدید اینجا:
عاشق شدن را، عشق را، معشوقه بودن را تمرین کنید
به قول حافظ «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید» عشق و عاشقی و معشوقه بودن، از بهترین و برترین تجربههای آدمیزاد هست. من از سن ۱۳ سالگی عاشق دختر همسایه شدم. هر روز هم یکبار بیشتر اون هم توی راه نمیدیدمش. تجربهای که با عمق ِ جانم ازش لذت میبردم، اما خب، تجربهی طولانی مدتی نبود. بزرگتر که شدم آن دختر همسایه را برای همیشه فراموش کردم. رفتم دنبال زندگی خودم. شاید باورتان نشود، اما دیگر دوستش نداشتم! (اما در زمانی که او را عاشقانه نگاه میکردم، واقعا دوستش داشتم.) این تجربهها نه گناه است، نه عذاب الهی، حق هر انسانی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن را تجربه کند.
من قبلا یک متنی را نوشتهام بنام «جای خالی عاشقانههای زنانه و زنانههای عاشقانه» اگر حوصلهتان کشید، سری به آن بزنید. دوره و زمانهی ما که آدمها با نامههای لای دیوار با همدیگر حرف میزدند یا تلفنهایی که گاهی پدرش جواب میداد 😉 اما شما ارتباطات جدیدی را تجربه میکنید. بهتر است سواد جنسی خودتان را افزایش بدهید. تا میتوانید از منابع معتبری (مثل رادیو لیبیدو) در این مورد بشنوید و بخوانید. من یکسری نامهی عاشقانه هم دارم به نام «نامه به گل» وقت کردید اونها رو هم بخوانید
زبان انگلیسی شما مثل بلبل باشه لطفاً
زبان مادری شما هرچه میخواهد باشد، اگر این خط را به فارسی میخوانید و میفهمید باید بدانید که دنیای جدید، دنیای ارتباطات جهانی است. برای این ارتباط نیازمند ِ دانستن زبان های خارجی هستیم
(الان که این متن را مینویسم زبان انگلیسی از نان شب برای شما واجبتر است، شاید بعدها زبان چینی یا اسپانیایی واجبتر شد). پس وقت بگذارید و هر روز (تکرار میکنم) هر روز برای یادگیری زبان انگلیسی خودتان وقت بگذارید.
یاد گرفتن یک زبان جدید، با خودش فرهنگ ِ جدید دنیای جدید میآورد. مادر بزرگ پیرم میگوید: من چشم دارم اما کورم، چون نوشتهای را میبینم اما نمیتوانم بخوانم! حالا انگار حکایت ماست، چشم داریم متنهای علمی و سخنرانیهای بزرگان دنیا را به انگلیسی میبینیم و میشنویم اما مثل کورها و کرها اصلا نمیفهمیم چه میگویند!
سیگار، مواد، فیلم پـ..ــور.ن ممنوع!
میدونم هر یک از اینها دور و بر شما زیاد هست. اما خب، اگه دوست دارید زندگی شما به فنا نره، پیشنهادم اینه که از اینها دوری کنید. لااقل تا سن ِ ۲۰ سال صبر کنید و غرقش نشید، بعد که فهمیدید چی به چیه دیگه خود شما هستید که تصمیم میگیرید چکاری بکنید یا نه.
من هم با شما موافق هستم که واقعا سخته و نمیشه، اما اگر کسی بتونه یادبگیره که جلوی خواستههای آنی خودش مقاومت کنه، احتمال زیاد موفقیتهای بسیار بیشتری را در زندگی به دست میاره.
یک آزمایشی هست به نام آزمایش شیرینی مارشملو که روی بچههای دبستانی و پیشدبستانی انجام دادند. فیلم آزمایش را اینجا برای شما میگذارم، اگر دوست داشتید در مورد نتایج این آزمایش بیشتر بخوانید به این آدرس بروید:
بهترین فیلمهای تاریخ سینما ایران و جهان را ببین و لذت ببر
فیلم دیدن میتواند زندگی شما را متحول کند، البته فیلم خوب و استخوانداری که ارزش چند بار دیدن داشته باشد. هرچند من هم سن و سال شما بودم معتاد تلوزیون و فیلم بودم، اما اگر جای شما باشم سعی میکنم وقت ارزشمند خودم را صرف دیدن فیلمهای خیلی خیلی خوبی بکنم که توسط همهی کشورهای دنیا ساخته شده است. (حالا یکمی هم قدیمی ممکنه باشه، اما واقعا ارزش یکبار دیدن رو داره).
من یکمی دیر شروع کردم به این کار و فکر میکنم ضرر کردم، اما خب، دارم بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان رو میبینم و به ترتیب به دوستان خودمم معرفی میکنم. اگر دوست داشته باشید میتوانید در این آدرس همهی فیلمهای معرفی شده را پیدا کنید. امیدوارم براتون جذاب باشه. (برای مثال فیلم جنگجوی طلح طلب یا peaceful-warrior و فیلم آلفا میتونه خیلی خیلی حرف برای گفتن داشته باشه. حداقل هم دوبار باید دیدش 🙂 )
یک وبلاگ یا سایت شخصی داشته باش، حالشو ببر
من قبلا طی چند هزار کلمه دربارهی «مزایای نوشتن» مطالبی را نوشتم (مثلا این پست را میتوانید بخوانید) راستش را بخواهید من از حدود ۱۷ سالگی وبلاگ دارم و قبلترش هم دفترهایی برای زندگینامه و گزارش روز داشتم که هر روز یا هفتهای چند خط دربارهی زندگی خودم مینوشتم.
راهاندازی وبلاگ خیلی ساده است. توی ۵ دقیقه میشه یک وبلاگ بجای صفحهی اینستاگرام و کانال تلگرام راهاندازی کرد. نمیگم آنها را نداشته باشید، نه! اما باور کنید نوشتن در وبلاگ صدبرابر بهتر از نوشتن در کپشن شبکههای اجتماعی هست. کسی این موضوع را میفهمد که حداقل ۳۰ تا پست در وبلاگ منتشرش کرده باشه. یادتون باشه که اگر وبلاگ رایگان راهاندازی کردید، بعد از چند ماه یا چند سال نوشتن، وبسایت رسمی خودتان را راهاندازی خواهید کرد. یک اتفاق مهم برای هرکسی که بعد از سال ۲۰۲۰ میلادی زنده است!
البته قرار نیست متنی بنویسید که مرزهای دانش جابجا بشوند! هر روز از هر چیزی که خوشتان آمده یا نیامده بنویسید همین (مثلا آخرین تجربه درونی، سفر، دوستان، آخرین اهنگ و ترانهای که شنیدی یا فیلمی که دیدی و مدل موهایت و هر چیزی که دلت میخواهد. فقط چند خط بنویس، همین)
اگر هم میخواهید روشهای وبلاگنویسی را یاد بگیرید این مطلب میتواند به شما کمک کند. اگر هم میخواهید همهی نوشتههای مرتبط با «نوشتن» را بخوانید، اینجا را کلیک کنید.
جون عزیزت، ورزش نشه فراموش
هر چی در مورد ورزش بگم کم گفتم. اصلا مهم نیست به چه ورزشی علاقمندی، فقط ورزش کن. نچسب به گوشی و کنج خونه مچاله نشو. بپر بالا پایین، تا میتونی تحرک داشته باش و ماهیچههای بدنت رو بساز. سیکسپک بساز و از خوشتیپ بودن خودت لذت ببر بذار بقیه هم لذت ببرند 😉
هرچقدر بدنت رو توی این سن بسازی، انگار بتنریزی یک ساختمان رو درست حسابی انجام دادی. بعدها کلی میتونی از داشتن این بدن لذت ببری دخترجان، پسرجان… یک ویدیو کوتاه انگیزشی-آموزشی دختر خانم ورزشکار رو ببین یاد بگیر!!
اینها به عقل من رسید، شما پیشنهادی دارید؟
این حرفها تا الان به ذهن ِ من رسیده و البته قصد دارم چندتای دیگه هم بازم بگم و بنویسم براتون. اما برای من بنویسید که آیا با این حرفها موافق هستید؟ چیزی هست که من از قلم انداخته باشم؟ لطفا برای من بنویسید. خوشحال میشوم این لیست را با هم کامل کنیم.
سلام عالی بود واقعا منم یک دهه هشتادی ام و تمام تلاشمو میکنم به توصیه هاتون عمل کنم.این اواین سایتی بود که واردش شدم و دیدم که از دهه هشتادی ها بد نگفته…میرم میبینم نوشته برای جلب توجه فلان کردن بهمان کردن…مگه نبوده آقا تو دهه های پیش هم بوده این جلب توجه ها منتها توی دوره و زمونه ما توجه خانواده ها به بچه هاشون اونقدر کم شده یا اونقدر بچه هارو تحت فشار میزارن که میرن این کارارو میکنن تهشم برچسب پررو و عجیب غریب و… رو میچسبونن به کل دهه هشتادی ها…
تموم کنین این بحث مسخره دهه هشتادی و هفتادیا و شصتیا رو…
هر نسلی سختیای خودشو داشته و خصوصیات اخلاقی خودشو داشته و هیچکسسس فرقی نداره در چه مقطعی یا سنی باشه ..حق قضاوت و توهین به شخص دیگه ای رو نداره…حالا میخواد طرف دهه شصتی باشه میخواد هشتادی باشه.
تمومش کنید لطفن
زینب جان؛ حق با تو هست. من هم که دهه شصتی هستم یک زمانی گیر آدم های نادانی افتاده بودم که به دهه پنجاهی یا چهلی خودشون افتخار می کردند.
خوشحالم که اینجا حس بدی نداشتی.
بحث من اینجا افتخارات یک دهه خاص نیست. دوره نوجوانی (که الان میشن دهه هشتادی ها و چند سال بعد دهه نودی ها) اگر بتوانند تجربه های دیگران را بشوند احتمالا انتخاب های بهتری خواهند داشت.
امیدوارم زندگی خوب و دلخواه خودت رو بسازی و ازش راضی باشی.
واقعا حرفتون خوب بود
نمیدونم چی بگم بعد این همه سایت که درباره دهه هشتادی بود و همشون ضد دهه هشتادی بود یجارو دیدم که اینطور نبود
ما دهه هشتادیا چه گناهی کردیم که اینطور میگین دربارمون؟
همش میگن چه سایتا چه نزدیکان چرا انقد سرتون تو گوشیه؟
خود من تو گوشی بهترییین دوستام هستن اهنگ هست فیلم هست درس هست کتاب هست برنامه نقاشی هست همه چی هستد تازه گوشیم نه قضاوتمو میکنه نه بدمو مسگه اونوقت تویی که این حرفو میزنی چی داری برا من؟ چیکار میتونی برا من بکنی بجز اینکه قضاوتم کنی و بد بگی دربارمو مسخرم کنی هان؟
یا میگن چرا انقد پرویین بخدا اشکم در میاد اینجوری دربارمون میگین
ببینین شما نسلی بودین که نمیتونستین حرفتونو بگین البته این بد نبوده یجورایی یه احساس حیا داشتین اما ما نسلی هستیم که به این معتقدیم اگه خوب بامون باشن خوبیم باشون اگه بد باشین بی احترامی کنین مام حرف دلمونو میزنیم درستشم همینه چون اینکه طرف چون بزرگتره هر چی خواست بت بگه ولی تو نتونی چون بچه تری نا عادلانست
یکی دیگه از چیزای زجر اور دربارمون مسخره شدن بخاطر علایقه
طرف دوست داره موسیقی گوش بده یا بخونه و بنویسه بخصوص تو دخترا هی میگن حیاش کو؟ چراحیا نداره؟ دخترو چه به این کارا؟ بجا این کارا برو فلان کن وادفاز؟ اخهچه ربطی داره علایقمونه دوست داریم دنبال هدف و علاقمون بریم
یا طرف دوست داره بره هنرستان میگن تنبله یا میگن تو برو دکتر یا مهندس شو هنرم کنارش ادامه بده
اخه خانوم اقا مثلا بچه شما دکتر شد مدرک گرفت ولی وقتی به پزشکی علاقه نداره دیگه به چه دردیش میخوره؟ و..
یا بخاطر تیپمون بابا دوست داریم چرا محدود میکنین چرا باعث میشین بچتون عقده یچیزیو داشته باشه هان؟ واقعا اشکم در میاد وقتی اینا یادم میاد الانم با اشک مینویسم💔
🔺اگه کل متنو نخوندین اینو بخونین حرف دل خیلی از ماست🔺حرف اخر و اصلیم اینه توروخدا جون هرکی دوست داذین بزارین مام زندگی کنیم جون هرکی دوست دارین مام انسانیم ببینین ما انسانا اومدیم که زندگی کنیم و ازش لذت ببریم تا وقتی که به هم اسیب نزنیم چه روحی چه جسمی خواهش میکنم بخدا افسرده میکنین بچتونو اینطوری اینطوری گند میزنین تو اینده بچه بی گناهتون میدونم فایده نداره حرفام ولی شده یخورده گوش بدین..:)
خیلی عالی بود خداقوت
سلام، ممنون ازتون به خاطر گذاشتن این متن من هم یک نظری دارم که دهه هشتادی ها شاید خیلی باهوش باشن اما یه چیزهایی در قدیم بوده و مفید بوده اما الان نیستش. واین شاید بد باشه
سلام ودرود بهتون🌷 از خوندن مطالب لذت بردم.ممنون از توجهتون به دهه هشتادی ها😍😎
سلام. من هم یه دهه هشتادی ام. مطالبتون واقعا آموزنده بود و با خیلی از مطالب دیگه فرق داشت و اصولی تر و کلی تر بود برای زندگی.
اما این چند وقت حرفی بوده که خیلی دلم میخواسته بزنم و یه سری که دهه هشتادی نیستند بدونند. اگه من یه روزی یه وبلاگی برای خودم بزنم، برای دهه های ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ مینویسم. ما دهه هشتادیا دهه ای هستیم که با سن کممون سختیای زیادی کشیدیم. خیلی زیاد. با همین سن کم اخبار رو که میشنویم نگران آینده مون میشیم. با غم بزرگترامون گریه کردیم و زجر کشیدیم. کم خندیدیم. زندگی نکردیم اونطوری که دهه های قبل ما کردند. ماها هیچ وقت نتونستیم بریم تو کوچه تا ۸ و ۹ شب فوتبال بازی کنیم چون اونقدری کوچه و خیابون نا امن بود که پدر و مادرامون برای اینکه صدمه ای بهمون نرسه نذاشتن بریم تو کوچه. یه پدر یا یه مادر اگه بچه ی دهه هشتادیش با مثلا خاله ای عمو ای دوستی کسی رفته باشه بیرون یا رفته باشه خونه یکی به خاطر ترسش از نا امنی مجبوره هی زنگ بزنه و پیام بده تا دلش آروم بشه. ما دهه هشتادیا هیچ وقت تنها دغدغه مون نمره امتحان ریاضی فردامون و درس و مشقمون که یادمون رفته ببریم مدرسه نبوده، فکر این بودیم که فلان مشکل، که اصن ما وظیفه نداریم بهش فکر کنیم و نگران باشیم براش چی میشه. دغدغه مون آینده ایه که رو هواس و هیچیش تضمین نشده. ما دهه هشتادیا درک میکنیم خیلی چیزایی که نسل قبلمون تو این سن درک نکردن، و واقعا هم از این موضوع داریم عذاب میکشیم که بیشتر میفهمیم. که بیشتر درک میکنیم. که دغدغه هامون چیزایی بیشتر از نمره و ایناس. ما دلمون میخواست با سادگی و صفای نسلای قبلمون بزرگ میشدیم و هر غمی رو تو سنش تجربه میکردیم نه انقدر زود. من درک میکنم که خیلی از ما دهه هشتادیا، کسایی هستن که از مسیر درستشون خارج شدن، اما خیلی هامون اینطور نیستیم. خیلی هامون فقط دنبال یه زندگی عادی و نرمالیم، دنبال درس خوندن و موفق شدن و به یه جایی رسیدن. دنبال زندگی خوب. دنبال یه زندگی ای که توش نخوایم دل کسی رو بشکنیم و اشتباه زندگی کنیم و کارایی بکنیم که منطقاً درست نیست و دنیا رو جای بد تری میکنه و در نهایت ادمای تباهی باشیم. و همزمان هم اون طور که دوست داریم و شایسته ش هستیم زندگی کنیم. خواسته ای که نسلای قبل از ما تو این سن شاید نداشتن و الان دارن. ما دهه هشتادیا متفاوتیم، اما خیلی ها هممونو میذارن تو یه کیسه و هممونو یه شکل نگاه میکنن و وقتی باهاشون حرف میزنیم بدون اینکه فکر کنن میگن شما همون نسلی هستین که فلان کار رو کرد و میکنه، یا میگن ما همسن تو بودیم اصن نمیدونستیم این حرفا یعنی چی. خب تقصیر ما نیست که شرایط با ما اینکارو کرده و شما اینجور بزرگ شدین و ما اینجور. ما هم دلمون میخواست جوری باشیم که وقتی درکتون میکنیم درکمون کنید. یا حداقل قضاوت بی جا نکنید. همین کارا باعث شده ما دهه هشتادیا حرف مردم برامون مهم نباشه و تاثیری تو زندگیمون نداشته باشه که این یه ویژگی فوق العاده خوب و مثبته. اما بعضیامون اونقدر زده شدیم از این حرفا و نتونستیم خودمونو کنترل کنیم و ناراحت شدیم، که از اون ور پشت بوم داریم می افتیم و انقدر برامون حرف بقیه بی تاثیر شده که دیگه برامون مهم نیست اگه حرفی زدیم و کسی رو رنجوند و ناراحت کرد یا آبروشو برو و دلشو شکست، یا کلا قید حرف زدن رو زدیم و حرفامون رو میریزیم تو خودمون که یا افسرده میشیم یا فقط به یکی دو نفر میگیم. ما تنها خواسته ای که داریم یکم تفکره و یکم با منطق قضاوت کردن. همین. که اگر هم نشد دیگه… خب… مهم نیست! (تمام این حرف ها حرف های دل و عقل یک دهه هشتادی است)
دقیقا
افرین بهت. ما بیشتر میفهمیم دست خودمونه زود تر بزرگ شیم یا زود تر پیر بشیم عزیزم.موفق باشی
عالی بود.
سلام غزل هستم متولد ۱۳۸۶ ممنون از توضیحات خوب تون شما واقعا من و استادیار رو درک می کنید من ناخواسته وارد چیزی نباید شدم و الان هم دیگه ترک کردم
نه نه اشتباه نکنید مواد مخدر نه
من به چیز دیگه ای عادت کرده بودم که با کمک متعالی شما ترک کردم
مرسی مرسی واقعا ً شما دوست خوبی هستید
سلام غزل جان – خیلی خوشحالم که برات مفید بوده – امیدوارم همینطوری عادت های خوب برای خودت بسازی
سلام(:
ممنون بابت مطالب خوشگلتون
و مرسی که بهمون اطمینان دارین❤
من کلا توی یه خانواده سختگیر بزرگ شدم و حتی یه دوست هم ندارم،کلا با تنهایی بزرگ شدم و دیگه طوری شده که دارم به تنهاییم عادت میکنم
ولی خب دلم به همین مطالب که به ما دهه هشتادیا اعتماد داره خوشه
بازم ممنون آقای سلیمانی❤
آره واقعا خیلی سخته. خونه ما که به طور باور نکردنی تبدیل به کره شمالی شده. نه دوستی. نه بازی کامپیوتری. هیچیه هیچی. تو این خونه و از دست این بثات من که یک سره خوابم. آخه اصلا نمی دونید. ساعت ۴ صبح بابا بلند می شه بلند بلند عاشورا می خونه. می گه آهنگ گوش بده ولی آهنگ های هایده و مهستی و گوگوش خخخ
مرسی که آگاهی بخش هستید 🙂
سلام
واقعا مطالبتون مثل گفته هایه یه دوست عزیز شیرین و دلچسب بود کاملا خارج از نصیحت های بزرگونه بود🖒
اما یه نکته ای هست اونم اینکه فکر نمیکنم این چیزایی که گفتید تمام اون چیزهایی باشه که باید بدونم (نا گفته نمونه که به من واقعا انرژی داد اما احساس میکنم جای خیلی چیزا خالیه…)
مثلا اینکه نباید به کم قانع بشیم و بگیم این حد اطلاعاتی که من دارم برای این سنی که دارم کافیه ! که درواقع اصلا کافی نیست باید فراتر از سنمون بدونیم و یادبگیریم
ساده بگم باید یه جوری خودمونو قبول داشته باشیم و تلاش کنیم که با اون کله گنده ها مقایسمون کنن😉
مبینا جان، یادت باشه وقتی انتخاب میکنیم برای چیزی وقت بگذاریم، همزمان انتخاب کردهایم برای خیلی چیزهای دیگر وقت نگذاریم
تو میتونی یادگیری عمیق و جدی رو انتخاب کنی….
سلام من متولد ۱۳۸۰ هستم
چند ساعتی پیش دیتاکس سوشیال مدیا ۹۰ روزه برای خودم استارت زدم و یکی از دلایل من هم برای این دیتاکس هدر رفتن زمان و تایمم سر محتوا های گوناگونی بود که فقط پراکندگی در ذهنم ایجاد میکرد,شاید موثر بود ولی نه به حدی که همون تایم رو کتاب بخونم یا به کارهای روزمره ام برسم و به همین بهانه داشتم توی وب سرچ میکردم تا از تجربیات دیتاکس بقیه استفاده کنم و ببینم بقیه چرا دیتاکس میکنند و چه هدف هایی توی این بازه زمانی برای خود مشخص میکنند تا دیتاکسی مفید داشته باشم که با چند تا سرچ به مطلبی که شما درباره دیتاکس نوشته بودید رسیدم و شروع کردم به خوندن اون مطلب و خیلی منو جلو انداخت که آخر نوشته به تیتر این مطلب بر خوردم و سریع شروع کردم به خوندن
خیلی برام جالب بود و تماما مطالبی بود که به آنها پی برده ام و در مسیری که هستم همه این ها هست و مصمم تر شدم چه برای دیتاکسی که انجام دادم و چه در مسیری که هستم
تبریک میگم بهت محمد جان
با دیتاکس (یا سمزدایی) برای شبکههای اجتماعی، بیشترین کمک رو به بالابردن سطح تواناییهای خودت و خودکنترلی میکنی.
پیشنهاد من اینه در این 90 روز یکسری جایگزینها براش انتخاب کنی مثلا مطالعه یک کتاب در هر هفته یا مثلا دوره 91 روزه مدیریت زمان من که 91 فیلم رایگان در این بخش دارم منتشر میکنم. هر روز یک فیلم آموزشی کوتاه ببینی و بیشتر بر خودت مسلط بشی،
برای دیدن دوره 91 روزه اینجا را کلیک کن.
امیدوارم با مصمم بودن و انتخاب کردن مداوم، دنیای خودت رو بسازی.
سلام من دهه هشتادم
اخه چطور زندگی کنیم وقتی آرامش مونو ازمون میگیرن من حاظرم بمیرم که عذاب نکشم
دنیا تمومه رویا هامو خدشه دار کرد
دیگه ارزش زنده موندن ندارم
مارو مسخره میکنن اذیت میکنن فوش مون میدن… ۱ سال دیگه گواهی نامه که بگیرم ماشین چطوری بگیرم ماشینی پراید که ۹۰ میلیونه چطوری بخرم
ازدواج که بکنم چطوری زن و بچه مو سیر کنم
والا مارو سر کار راه نمیدن همش ۱۰ درصد نسل ما سر کار میرن اونم با حقوق کم
شما دارید نسل مارو سوخته میکنید
سوخته که نه خاکستری
بازی داره شروع میشه – باید تمرین کنی
ای بابا اینقدر ها هم سخت نیست دیگه. من خودمم از خانواده پولداری نیستم. ولی یا باید همینجوری غر زد یا باید راه حل پیدا کرد. دیگه دوره تا کمر رفتن تو ماشین تموم شده . الان باید از گوشی پول درآورد. همه به من می گن هیچی نمی شی. ولی من فقط می خندم. اینقدر می سوزن که حساب نداره
سلام ای کاش زمانی که ما هم نوجوان بودیم کسی پیدا میشد این توصیه هارو بهمون میکرد تا این قدر اسیر زندگی بیهوده در راستای برآورده کردن خواسته های بزرگترامون نمیشدیم من الان که 30 سالمه تازه میخوام نوجوونی کنم و برای دل خودم باشم ولی بازهم اسیر تعصبات خانوادم هستم دهه هشتادیای عزیز تا میتونید زندگی کنید که زمان زودگذر است و فرصت ها محدود
من معشوقه یه نفرم البته خودمم دوسش دارم ولی مامان بابام
میترسم ازشون که بفهمن ی وقت
ممنون از کامنت قشنگت. خیلی از خوندش لذت بردم.
هم توی وبلاگت کامنت گذاشتم و هم ایمیلی بهت زدم و حرفهای مخلتفی رو گفتم.
امیدوارم بتونه به تو و ساختن زندگی تو کمک کنه.
سلام بهار عزیز منم به شکل دیگه ایی مشکل تورو دارم و فانتزی های خاص خودم هرکسی تو زندگیش گرایشات خاصی داره معشوقه بودن زیاد هم ترسناک نیست من یه دختر دهه شصتیم اما این از نظر جامعه ی ما و البته پدر مادرهامون یه غول زشت جلوه میکنه این جور که مشخصه هرچی زمان میره جلو این غول در نظر پدرمادرها زشت تر هم میشه ولی به نظرم با یه مشاور صحبت کنی بتونی راه کار پیدا کنی این رابطه رو اصولی پیش ببری من دارم همین کارو میکنم هرچند از من خواسته شده به دلیل این گرایش خودمو درمان کنم اما انسانها متفاوتند عزیزم
مطالبتان عالی بود
ممنونم ملیکا
کاش این فرصت رو داشتی که از تجربیات بهمون بگی یا بگی کدوم مورد برات جالب تره و چرا؟
من تقریبا تمام کارهایی که شما در این بهشون اشاره کردین رو انجام میدم اما نسبت به یادگیری زبان انگلیسی علاقه ای نشون نمی دادم اما خوندن این مقاله تلنگری بود برای من بفهمم(من چشم دارم ولی کورم چون می تونم مطالب رو ببینم اما نمی تونم بخوانم )
ازاونروزی که مقاله شمارا خواندم به خودم قول دادم زبان انگلیسی خود را بهتر وبهتر از هر روز دیگری کنم.
ملیکا جان ممنونم از توجهت.
برو به این حس و حال دو دستی بچسب. با همهی وجود تلاش کن زبان دوم (و حتی اگر سوم) رو یاد بگیری. متنها و مقالههای انگلیسی بخونی و دنیای بزرگتری رو کشف کنی
یه روزی هم بیای اینجا و گزارش موفقیت برامون بنویسی و ما رو خوشحال کنی.
سلام من ستایشم و متولد ۸۳ ام نظراتتون خیلی مفید بود و واقعا لذت بردم من به عنوان یک دهه هشتادی کارهای زیادی کردم حتی عاشق شدم کتاب خوندم ساز یاد گرفتم ورزش رفتم زبانمو تقویت کردم در کل فکر نکنم چیزی نبوده باشه که من انجام نداده باشم به جز چیزهایی که برای خودم ممنوع کردم در حال حاضر ۱۵ سالمه و سن نوجوانی هم تا زیر بیست ساله ،من دو سال دیگه کنکور دارم میخواستم بدونم برای این تابستون قبل کنکورم چه کارهایی میتونم بکنم؟
سیتا جان همهی این کارهایی که گفته شده رو شروع کن یواش یواش انجام بده و از زندگیت لذت ببر
اینها در مجموعه کمک میکنه عمیقتر و پربارتر زندگی کنی.
اگر پیشنهاد بهتری داری خوشحال میشم بگی و ما هم استفاده کنیم ازش
پنج ستاره رو که دادم…
ولی برخی از مطالبتون نصفه بود \\:
به نظرمن باتوجه به جامعه امروزی وگسترده بودن ارتباطات مابایدباهمسن وسالامون درخارج ازایران هم صحبت کنیم وهمچنین علاوه برانگلیسی بایدیه زبون دیگه هم یادبگیریم مثلامن هم دارم انگلیسی یادمیگیرم هم ترکی استانبولی
من به عنوان یک دهه هشتادی وقتی این متنو خوندم کاملا قبول کردم که این کار ها خوبه…
اکثر خانواده هایی که دهه ی هشتادی تو خونه دارن هی میگن این کارو بکن این کارو نکن و دلیلی نمیدن…من خودم به شخصه تا دلیلی برای انجام کاری نبینم انجامش نمیدم…
یه جای دیگه در مورد دهه هشتادی خوندم که مثل مشا نصیحت و پیشنهاد میداد اون سایت برام بد بود چون مثل خانواده ها گفته بود این بکن اون نکن
این سایت خیلی کمکم کرد ممنون بابت نوشتن و گذاشتن این پست…
ممنونم باران از حضورت و زمانی که اینجا خرج کردی. خوشحالم که پیشنهادها رو دوست داشتی.
من به مرور دارم این نوشته رو تکمیل میکنم
اگه وقت کردی، نظرت رو راجع به اینها بنویس. کدومها بیشتر بهت حس خود داد چرا؟ و جای چه پیشنهادی خالیه؟
من یع دهه هشتادی ام
متنتون خوب بود
من نوعی از این خسته شدم که هی با بقیه نسل ها مقایسه میشم توی یه خانواده مذهبی هستم ک با افکار نوع بزرگ شدن خودشون تو دهه ۵۰ و ۶۰ با من رفتار میکنن درک نمیکنن من اخلاقیاتم فرق داره تفاوت سنی بالاییم دارم و اون خانومی هم ک گفت بریم پیش مشاور مامان من به شخصه میگه مگه دیوونم
هنوز درک کاملی از مشاوره نداره
من ب زور دارم زندگی میکنم ب امید روزی ک اختیارم دست خودم باشه.
به خدا که خانواده منم همینن. دیگه کم مونده بگن من وقتی هم سن تو بودم ۳۷ سالم بود. هی از گذشته خودشون می گن. شما خوب ولی گذشتت به چه درد ما می خوره. نه که نخوره ولی وقتی شورش در آومد اون موقع دیگه حال به هم زن می شه. راستش من می خوام مستقل بشم و با همشون قطع رابطه کنم و برم با رفیقام بگررم از بس که می گن هیچی نمی شی
سجاد عزیز سلام
به نظرم عالی نوشتی.. درود بر تو. پاسخها رو همخوندم و اونا هم جالب بودند
اما خود دهه هشتادیها کاش نظر بدن بیشتر
مثلا اگر دسترسی به مدرسه داشته باشی از حرفهای خودشون بهتر میتونی الهام بگیری.
یکی از چیزهایی که من بهشون توصیه کردم این بوده که برای حل مسائل سنشون از روانشناس کمک بگیرن و این براشون عادت بشه نه اینکه خودشون رو تنها و درک نشده احساس کنند. من نوجوون سراغ دارم مادر یا پدرشو ورمیداره میاره پیش روانشناس مشکلشونو حل کنند
دیگه اینکه از این همه وقت آزاد که در آینده دیگه گیرشون نمیاد استفاده کنند و مهارت اندوزی و هنرآموزی کنند. هر چی بهش علاقه دارند تجربه کنند و نزارن برای بعد کنکور و بعد دانشگاه
به نظرم میشه سفر و مطالعه رو هم به این بخش اضافه کرد. و اینکه ما توی سن نوجوانی میتونیم نهایت بهره را از شجاعت ببریم و تصمیم هایی بگیریم که در آینده شاید جراتش رو نداشته باشیم . به مهاجرت – تحصیل در خارج از کشور یا شهر دیگر کار کردن و سربازی کردن در شهرهای دور فکر کنید این کار میتونه افق دید آدم ر وسیع تر کنه . به شهر محل سکونت و پدر و مادرتون نچسپید.
سلام سجاد عزیزک
به عنوان یک دهه ۵۰ ای نظراتم رو می نویسم:
قاعدتا انسان تا زمانی که چیزی رو از دست ندهد قدر اون داشته رو نمی دونه، در باب پند واندرز هم معمولا برای دهه هشتادی بیشتر شبیه یک طنز تلخ تکراری است. قیاس شرایط الان با آن دهه ها خیلی کمک کننده نیست و هر زمان پاداریم خودش را می طلبد. اما من تجربه خودم رامی گویم و حتما حاصل آزمون و خطا است و بخشی از آن رو می توان به اسم تجربه فقط خاطراه اش رو بیان کرد.
مناز ۷ سالگی فروشندگی کرده ام البته برای مستقل شده و احساس بزرگ شدن بود و در این مسیر کارهای زیادی رو انجام دادم ولی یک چیز رو خوب فهمیدم هر جا شاگردی بهتری کردم تجربیاتم بیشتر شد و هر جا ادی یادگیری را داشتم تبدیل به یک مشت حرف تئوری و به درد نخور شد .
پس هنر شاگردی کردن واقعی توانست تا حدی مرا تربیت ذهنی نماید.
مناز زمانی که درس پرورشی در دبستان داشتم شروع به نوشتن کردم، اون درس برایم خیلی ارزشمند بود چون هم معلمش رو دوست داشتم و هم درسش رو و عکس های فیلم های مورد علاقه ام رو از روزنامه ها برش می زدم و به دفترم می چسباندم و بعد فهیمدم در نگاه مدیریت توسعه فردی به اون می گویند، چشم انداز
داشتن چشم انداز یا همان آرزوی ترسیم شده در ادامه مسیر به من کمک کرد.
نوشتن ابزاری خوبی است برای نزدیک شدن و فهیمده شدن خودم ( اهدافم، نگرانی های، محددیت ها، فرصت ها، و برنامه ها را نوشتم )
بعداش که فکر می کنم از عشق های اولیه بی نصیب نماندم ولی به وقتی بزرگتر شدم، دیدم که چقدر کودکانه و معصومانه بوده، ولی به بودنش نمی ارزید.
به نظر من کمال در پختگی است و پختگی در دانستن و بعد عمل کردن و بعد تجربه اندوزی است . والا غیر، بیهودگی است.
یکی از بهترین مربی های و معلم هایم بود که همیشه مرا در همه حال راهنمایی می کرد و من هم از او یادگرفتم به اندازه تمام دوران تحصیلم .
داشتن یک فرد بزرگتر و دوست داشتنی از خودمان می تواند بسیار مفید باشد، بخصوص که آن فرد هم اهل دل باشد و هم اهل علم و عمل والا غیر بیهودگی است.
امروز به این افراد می گویند، منتور که البته داشتن آن نعمتی است که نصیب هر کسی نمی شود.
یکی از قوانینی که مرا کمک کرد، در آخر هر سال به قضاوت خودم می نشستم، و به خودم امتیاز می دادم که چقدر توانسته ام به اهداف پایبند باشم و به آن برسم و برای سال آینده هم برنامه ریزی می کردم. واقعا کار خسته کننده و طاقت فرسای بود. ولی می ارزید.
و کار آخر هم مطالعه بود آن هم کتاب کاغذی و ترکیبی از همه کتاب ها، این کار کمکم کردکه در زمانی که دچار خستگی می شدم و کسی برای مصاحبت نبود روبه کتاب هایم بکنم و تنهایم را با آنها سر بکنم.
بقیه زندگی هم نه یاد گرفتنی است نه آموختنی، چیزی از جنس تجربه کردن است. اما آگاهی و دانستن را می توان آموخت.
سلام.من متولد دهه ٨۰نیستم و این سن رو گذروندم (دهه شصتی ام)
مطالب رو خوندم مختصر و مفید بود و میشه گفت حرف دل خونواده ها.با یه بخش از حرف هاتون کاملا موافقم و شدیدا به دوستان دهه٨۰ام توصیه میکنم از لحظه به لحظه زندگیتون استفاده کنیند و در پی پیشرفت و سازندگی خودتون باشید.از زندگی اتفاقات بزرگ بخواهید و برای رسیدن بهش تلاش کنید.
دوستان دهه٨۰عزیز کتاب خوب زیاد بخونین.رمان از نویسنده های بزرگ جهان.فیلم ببینید از کارگردان های به نام جهان.و در تلاش باشید که همیشه به روز باشید.
سلام
جناب سلیمانی عزیز
مطالبی که نوشته بودی به جا و درست بود و میشه یه چیزایی بهش اضافه کرد
چون همه اینها که نوشته بودی واسه زندگی بهتر و داشتن احساس رضایمندی از زندگیه. یادگرفتن مهارتهای زندگی، مثل اینکه چطور تعارضاتشون رو با محیط یا آدمها یا موقعیتها حل کنن، رابطه عاطفی و کنترل خشم، تعامل با دیگران و…
یه مثال جالبی از دکتر صاحبی شنیدم که تو ذهنم حک شده
ایشون میگفتن ما یه جعبه ابزار تو ذهنمون داریم که وقتی مشکلی پیش میاد سریع میریم سراغش و کیفیت زندگی ما به ابزارهای این جعبه بستگی داره
این جعبه ابزار پر شده از تجربیات و دانسته های ما ،هرچقدر ابزار متنوع تر و تخصصی تر داشته باشیم نتیجه رفتار و عکس العمل ما بهتر خواهد بود
بنابراین بچه ها باید سعی کنن این جعبه رو پر از مهارتهای زندگی کنن که در واقع ابزار ما برای ارتباط و زندگی و نهایتا احساس رضایتمندی ما از زندگیه
مهارت های زندگی رو میشه با کلاسهای آموزشی و توجه و دقت تو رفتار و عکس العمل آدمای دور و برمون یا حتی آدمهایی که هزاران کیلومتر دورتر از ما هستن یاد گرفت
بنابراین بچه ها نباید خودشون رو به دوستانشون و اتاقشون محدود کنند حضور تو جمع های مختلف و متنوع و دقت به عمل و عکس العمل هاشون خیلی خیلی مفیده
سلام من فاطمه ۴۰ ساله ومادر یک دختر دهه هشتاد
بنظرم خیلی بجا بود مواردی که گفتی
واگه یادگیری مهارت هایارتباطی ازجمله ارتباط بدون خشونت، مهارت تصمیم گیری ،عزت نفس و داشتن لیست سلسله ارزشها در زندگی درکنارش باشه _نه لزوما بصورت حرفه ای _چارچوب عالی تری می شه .
وقتی یه دورهای رو پشت سر میگذاریم دوست داریم دستاوردش رو سهیم بشیم و دیگران این مسیر رو سادهتر و سریعتر طی کنند.
ولی فکر میکنم همیشه جواب نمیده این موضوع. من فکر نمیکنم کسی با دیدن یک سری فعالیت برای عملکرد بهتر در آینده، شروع کنه یکی یکی بهشون عمل کردن. خصوصا که مدل ذهنیش از این موارد، فاصله هم داشته باشه. توی تجربهست که آزمون و خطاهاش به آدمی یاد میده و تجربه در بطن زندگی رخ میده.
هرچند میدونم که هدفت اینه که نسل جدید، حداقل کمتر توی چالههای زندگی ما بیفتند ولی خب بیاغراق! فکر نمیکنم زیاد جوابگو باشه.
من میتونم یه چیز بگم فقط:
از زندگی لذت ببرید. و پرسشگر باشید.
من الان ۴٠ سالمه و مطالب خوندم خوشبحال دهه هشتادیا که تورو دارند.
دهه هشتادیا برا گرفتن دانش به منبع موثق رو بیاورند.ایران هخامنشى را احیاء کنند به هویت ایرانشون ارزش قائل بشوند.برا خودشون هدف داشته باشند و برا رسیدن بهش تلاش کنند
متنش واقعا عالی بود بخصوص در رابطه با یادگیری زبان… من متولد ۷۹ام و واقعا ب یادگیری اساتید بزرگی ک چه در ایران و چه در خارجند علاقمندم بنابراین یادگیری زبان الزامیه…
بنظرم شما بخوبی متوجه شدید ک عصر ما متفاوته و واقعا مدرن تره اما خیلی از جوونا و دوستام هسن ک اصن ب این نکاتتون توجه ندارن و بنظرم رشد یک جوون تو این دوران هم سختره و هم نهایت راهش بهتره وتکامل بیشتری داره…بنظرم تو این سن خیلی نگرشا رو باید عوض کرد و بهترین کار همینه چندتا نگرشا عوض نشه هیچ کدوم نکات صورت نمیگیره…
تو این سن بنظرم بیشتر وقت باید بره روی تغییر باورا و نگرشا چیزایی ک شاید بخوردمونم دادن… هرچن نکات شما واقعا عالی بود
ببخشید که دوباره برگشتم اول صف چون به چیز دیگه هم به ذهنم رسید و احساس کردم مهمه.
مهمه چون شبیه یک ***رازه! *** که همه بهش دست پیدا نمی کنند.
یعنی به شکلی عمیق و وجودی درکش نمی کنند. درست شبیه همون «عشق» که تا کسی تجربه نکرده باشه ، واقعا براش یک رازه. اما قبلش از یک شکست بگم و بعددرباره اون راز حرف بزنم.
سالهایی از دوره نوجوانی و رویاپردازی درباره آینده ای که برای خودم رقم خواهم زد (یا دنیا رقم خواهد زد، چون در هیچ کدوم از رویاهام واقعا تلاش جدی مد نظرم نبود) گذشت تا به دانشگاه رسیدم. در دانشگاه تجربه عمیقی از آرمان گرایی و تلاش شدید برای حرف زدن و نمایش دادن ایده آل ذهنی خودم از فرهنگ و ارتباطات و سیاست و اعتقادات داشتم. وارد فعالیت های سیاسی دانشجویی شدم و با همه بی تجربگی هام شروع کردم به یکی یکی آزمودن انواع خطاهای ارتباطی و اعتقادی! که البته از شخصیت ساده و بی آلایش و متعصب من یک شخصیت جدی و آسیب پذیر (به معنی کسی که حاضره زخم بخوره اما برای هدفش کاری انجام بده) و به شدت بی تعصب ساخت.
همه اینها تازه داشتند من رو آماده می کردند. این چالش ها برای نوجوان پاستوریزه شهری خیلی سنگین اما سازنده بودند. اما نه به اندازه کافی. حتی تجربیات دوران خدمت هم که تجربیات آموزنده ای در روابط اجتماعی و اولویت بندی ارزش ها بودند، به اون سهمگینی نبود. این حرف رو جدی بگیرید. مقدم شمردن اولویت های ارزشی و فداکردن ارزش های ثانوی برای یک ارزش، تجربه تلخی در جامعه ما برای همه آدم ایجاد میکنه به قدری که نمی تونی با همه دوست باشی و به شدت دشمن تراش خواهی شد. آزمون و چالش های خدمت یادم داد که باید ذکاوت و هنر این رو داشته باشم تا یاد بگیرم چگونه با کمترین هزینه ممکن ، اون اولویت ها رو حفظ کنم و اطرافیانم رو قایل به پذیرششون کنم.
پله پله تا ملاقات خدا نرفتم اما پله به پله ، داشتم اماده می شدم تا پا در جامعه ای بگذارم که همه آدم ها زودتر از من این آزمون ها و درس ها رو پشت سر گذاشته بودند و من صدها پله عقب تر بودم. شاید بخاطر تعصب و آرمانگرایی این هزینه رو دادم. لکن حالا میخوام بگم تجربه سالهایی که در جامعه به کار و فعالیت مشغول بودم، چی بود. زندگی مستقل در شهر های غریب، و از بین رفتن حمایت های خانوادگی، با من کاری عجیب کرد. تجربه مدیریت هزینه های زندگی، تجربه واقعا طاقت فرسای جدایی، پوج شدن یکباره همه انگاره های ذهنی، از بین رفتن احساسات خودخواهانه و برتری طلبانه ، محو شدن امید های واهی به آدم ها ، همه اینها به یک کنار. اون راز به کناری دگر!
حالا می تونم بگم بزرگترین درسی که زندگی به من داد، ***«درست بودن»*** بود! همین یک کلمه ساده که سالهای سال رفتم تا بهش برسم. ساده نگاه نکنید. مثل عشق در نظر بگیرید که تا تجربه اش نکنید درکش نمی کنید. «درست بودن و درست کردن» ، چیزیه که همه آدم های نسل۵۰ و ۶۰ و ۷۰ نمی تونند به سادگی درکش کنند. علت های زیادی هم داره که مجال نیست اینجا گفته بشه. لکن خیلی وقتا ما درست کار نکردیم و به بیراهه رفتن عادت کردیم و اولین پیش فرض ذهنی مون بوده. بخاطر همین هم بوده که ساختن اینقدر دوراز ذهن و دسترس ما شده.
من هم مثل خیلی آدم ها دیگه تو فکر بهره برداری از فرصت ها بودم . فرصت کمتر کار کردن. فرصت ماست مالی کردن. فرصت دلالی کردن. فرصت جیم شدن. فرصت توجبه کردن. فرصت زیرآب زدن. و همیشه هم خوب بردم اما به جای خوبی نرسیدم. صادقانه باید بگم هیچوقت به این شدتی که الان دارم با درست بودن و درست کردن، به موفقیت و بزرگ شدن نزدیک میشم، نزدیک نشده بودم. ارتباطش رو با فیزیک و دو دوتا چهارتای این دنیا درک نمی کنم. اما اثرش رو دیدم. و درک کردم. این چیزیه که با دیکته از سوی خدا و پدر و قرآن و اعتقاد، ایجاد نمیشه. این راز چیزیه که تا غرقش نشی و ازش خیس نخوری و مثل یک عاشق، گرفتارش نشی، نمی تونی بفهمیش.
دهه هشتادی عزیز، این «درست بودن» چیزیه که نمیتونی از نسل های قبل از خودت یاد بگیری، این راز سر به مهری شده پشت همه توجیه ها و محافظه کاری ها و فرصت طلبی ها و ناچاربودن ها و کلاه شرعی ها و همه و همه توجیه های دیگه. یادت باشه هرچقدر بیشتر توی این دام ها بیافتی دیرتر هم این راز رو درک می کنی.
سلام.مطلب رو خوندم مطالب اجمالی و خوبی رو اشاره کردید.
فقط دوست دارم یک نکته رو بگم که توصیه من بعنوان ی دهه شصتی که همه مواردی رو که گفته بودی برای خودم انجام دادم و از وقتم از نوجوونی تا به امروز خوب استفاده کردم ، به دهه هشتادی ها اینه که:
درکنار همه این موارد و اینکه خیلی جهانی فکر کردن و بین المللی بودن و بروز بودن بیشتر روی بخش هویتی خودشون کار کنن، وطن شناس باشن و بیشتر به تاریخ و فرهنگ کشور علاقه و اهمیت نشون بدن چون تجربه ثابت کرده درخت هرچقدرم پربار باشه ولی ریشه نداشته باشه محکوم به فناست.
کتاب هم زیاد بخونن ولی نه رمان های ابکی 😊
سلام من عباس هستم و به عنوان یک دهه پنجاهی و البته پدر و یک همسر نظر میدهم:
دوست عزیز نوشته ات را خوندوم ،مختصر و مفید .
ولی به نظرم کمی باعجله و فوری فوتی نوشتی .باتوجه به اینکه صحبت کردن شما بسیار منسجم تر و تاثیر گذارتر هست ،احساس می کنم یک بازنگری بکنی ویک کم بیشتر روش وقت بزارید بسیار بهتر و تاثیر گذار تر خواهد بود .
البته این نظر شخصی منه .
سلام ممنونم از شما
راستش قرار هست به مرور و طی روزهای آینده تکمیلش کنم. اما برای شروع فکر کنم خوبه. کلی ایده و نظر هم گرفتم که باید به مرور تکمیل بشه. قطعا این نقطهی شروع کوچکی هست که به مرور تکمیل خواهد شد.
قرار هست به نمونهها و الگوهای بسیار بیشتری بپردازم. برای همین باید از یک نقطهی کوچک شروع میکردم.
به نکات خوبی هم اشاره کردید
و البته ب نظر من این دهه هشتادیهای تندرو آینده نگران کننده ای دارن
نه همشون بلکه اغلبشون
مثلا اینکه تو فضای مجازی هیچگونه محدودیتی برای خودشون ندارن
و ارزش های اونها با ارزش های خونواده ها بشدت متفاوته — خیلی به حریم خانواده پایبند نیستند و گویا بشدت در حال گذر از دنیای سنتی به مدرنتیه هستن و این به نظر من یعنی بحران….
و خوش بینانش یعنی تغییر ،که اگر با تحول همراه بشه زیباست.
حالا من میگم اگر بشه فرهنگ ما هم بروز و آپدیت بشه تا بتونیم در مقابل این هجمه فرهنگی و تغییرات مصون بمونیم
شما بطور کلی ب همه نکات لازم اشاره کردید
ولی من قدری نگرانی خودم رو ازین اعجوبه های قرن گفتم.
من تو نوشتن قدری ضعیفم . امیدوارم منظورمو خوب گفته باشم
سلام . من الان ۳۲ سالمه که این رو مینویسم
خوندم متنش خیلی خوب و ی تلنگر به آدمها. ولی ی چیزی هست که دوست دارم بهت بگم
لطفن متمرکزتر روی زمان بنویس ، من جای تو بودم همین مطلب چالشی میکردم اقا من دهه شصتی الان این مشکلات دارم
شمای دهه هشتادی تو ۳۰ سالگی اینارو متوجه نشی چیارو از دست دادی و از دایره رقابت کیا عقب افتادی
ولی این مفاهیم برای منی که از دستش دادم تلنگر نه اون هفتادی یا هشتادی، مگر همین چیزا رو به ما نمیگفتن چقدر اهمیت دادیم !!
اون تلنگر ی جوری بزن ی جایی بزن درد داشته باشه 🙂
سلام سجاد جان خوبی
متنت خیلی خوب بود و تقریبا به همه نکات اشاره کردی
چیزی که من خودم دیدم تو دهه هشتادیا تفاوت نگاهشون به مسایله
اونا پخته تر فکر میکنن
اکثرشون مطالعه زیاد داشتن
به روزن
در جریانن
وسایل الکترونیکی و تکنولوژی و خوب میشناسن
ولی کمتر اجتماعین مگر با هم سنشوند
تو خودشونند
و خیلی تو فضاهای ارتباط جمعی بین المللیند
میان بر ها رو خیلی خوب بلدند
و بعضا افسرده خوی هستند
ولی کلا همونطور که گفتی از هفتادیا بهترند:
ورزش میکنند – موسیقی گوش میدن — کتاب میخونند — فیلم میبینند — بزرگ فکر میکنند — اخبار و پیگیری میکنند — بحث میکنند
دیشب داشتم سنم رو حساب می کردم. ۳۴ سال تمام ، فکر کردن به اینکه بیش از نیمی از عمر، اون هم نیمه خوب و مهمش به چی گذشت اعصابم رو خورد کرد.
شبیه ماشینی که از بیراهه اومده تو اتوبان حالا فهمیده برای به اینجا رسیدن راه تمیزتر و بی دست اندازتری هم بود. مشکل کجا بود که نسل ما تا ۲۸ یا ۳۰ سالگی راه خودشو پیدا نکرد؟ چطوریه که یه دانشجوی اروپایی توی ۲۴ سالگی میدونه از دنیا چی میخواد ولی ما توی این دوران اوج تعصب روی قانون های عبثی رو تجربه می کنیم ، قانون ها و اعتقاداتی که در ساختن آینده مون اثری ندارند اما در ویران کردن یا ویران موندن، چرا !
ما دوران مهمی رو سوخت دادیم، افراد آگاهی نبودند که بعنوان بزرگتر راهنمای خوبی برامون باشند. شبکه های اجتماعی نبود. واقعیت ها همیشه فیلترشده بهمون می رسید. اما الان توی سن ۱۸ سالگی هم میشه دنیا رو واقعی تر لمس کرد .
فقط یک چیز، از واقعیت فرار نکنید، چشمتون رو به روی بی رحمی و مادیگراییش نبندید! اما بیشتر از ما و نسل قبل از ما به زیبایی هاش چشم بدوزید.
به استثبال واقعیت برید و واقعیت زندگی خودتون رو بسازید. خود واقعی خودتون رو پیدا کنید و همون باشید، بیشتر از اونچه که دیگران می خواهند باشید.
سلام سجاد عزیز
دغدغه ت برام جالب بود و نکات خوبی رو هم بهش اشاره کردی.
من هم اگر بخوام چیزی اضافه کنم، که بخشیش برآمده از تجربه ست و بخشی ش هم از دانش اندکم از روانشناسی میتونم به این نکته ها اشاره کنم:
اول اینه که حواستون باشه زندگی رو به تعویق نندازید! ما مخصوصا در آغاز جوانی، البته اگر گرفتار کمالگرایی منفی باشیم، خیلی از خوشی های نقد رو موکول میکنیم به آینده. به بعد از لیسانس، بعد از ارشد، بعد از مهاجرت، بعد از سرکار رفتن و …
و کلا نذارید که به اصطلاح روانشناسی یونگ، زندگی نکرده داشته باشید و در تمامیت شما حسرت باشه.
سن خودتون رو زندگی کنید و کلا توی سن خودتون باشید.
دوم اینکه توی این سن که سرتون احتمالا خلوت تره سعی کنید با مطالعه و فکر و بحث و…. به مرور پایههای جهانبینی تون رو شکل بدید. برای این کار وقت بذارید. درباره معنا و فلسفه زندگی به یک نتیجه شخصی با تحقیق و مطالعه برسید. البته که در سالهای بعد ممکنه مدام نظرتون تغییر کنه ولی شما از این سن به بعد نیاز دارید که بالاخره یک نظام ارزشی مشخص برای خودتون داشته باشید. نظام ارزشی ای که خودتون انتخابش کردید نه اون چیزی که سیستم آموزشی دیکته میکنه. این جوری هدفمند تر میتونید زندگی کنید.
سوم هم اینکه تا جایی که میتونید برای توسعه فردی تون وقت بذارید و خرج کنید. توی خانوادهها و مدارس درباره چگونه زندگی کردن خیلی چیزی به ما یاد نمیدن و ما تقریبا توی این زمینه بیسوادیم. درباره حل تعارض، رابطه عاطفی، کنترل خشم، حل مسئله و… معمولا چیزی به ما یاد نمیدن.
پس حتما تو این زمینهها کلاس برید. دم دستترینش دورههای مهارتهای زندگیه.
و آخر هم اینکه این سن، بهترین زمانه برای شروع خودشناسی. چون شما هنوز خیلی از تصمیمات مهم زندگی تون رو نگرفتید. خودشناسی یک پیشنیاز مهمه برای انتخاب شغل، شریک عاطفی و همینطور روابط سالمتر، سلامت روان بیشتر و … . خودشناسی چیزیه که همیشه بهش احتیاج دارید تا بتونید از خارزارهای زندگی راحتتر گذر کنید.
مثل همیشه عالی
متن هاش خوب بود
میشه گفت یک تلنگر بود برای منِ دختر دهه ۷۰ ای
تا زودتر به خودم بیام و بفکر آیندم باشم…
سجاد جان مثله همیشه عالی نوشتی چقدر من رو به فکر فرو میبری ای کاش ما هم تو توی سنه کم همچین حرف هایی رو میشنیدیم ای کاش
خوشم اومد چون دقیقا بچه ها با همین مشکلات دستو پنچه نرم میکنن
به نظرم اگر بتونی یه نگاهی بندازی ببینی چند نفر تو این سن این پیام رو میبینن و یه آمار داشته باشی از میانگین سنی عالی میشه
اینها رو هم باید به نوشتهی قبلی خودم اضافه کنم که:
من با نوجنا سروکار دارم. بچه ها خواهرم نوجوون هستند؛
به نظرم اونا باید برات بنویسن تا تو بتونی کمک کنی و به حرفاشون گوش کنی وگرنه فکر میکنن مثله پدر مادراشون نصیحت میکنی