جملات بزرگان درباره کار و زندگی و عشق و رابطه همراه شرحی برای درک معنی آنها

چند جمله زیبا از بزرگان – همراه شرحی کوتاه برای عمیق خواندن آنها

زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

این جملات گلچین سوم محمدرضا شعبانعلی است که به صورت فایل PDF در آمده و من امروز برای خواندن آن‌ها وقت گذاشتم، شروع کردم به خواندن تک به تکِ آنها و فکر کردن کوتاه درباره‌ی هر یک.

اما پس از اینکه چند جمله‌ای را خواندم، حس ِ تلف کردن این منبع ارزشمند به من دست داد. گویی منبعی بسیار ارزشمند به‌دست آورده‌ام که قدردانش نیستم.

به همین جهت، خواستم سرعت خواندنم را بسیار کند کنم. بهترین روش کند کردن هم نوشتن است. به خودم گفتم همه‌ی این جمله‌ها را هم اگر نخوانی اما فقط چندتایی از آنها را با دقت بخوانی، برایت دستاورد بسیار بزرگتری خواهد داشت.

در ادامه چند جمله‌ی ناب را همراه ِ شرحی کوتاه و برداشتِ خودم برآنها می‌آورم. امیدوارم برای شما هم لذت بخش باشد و تلنگری بر انگاره‌های ذهنی همه‌ی ما بزند.

خطای ذهن انسان

جمله اول از خودت محمدرضا شعبانعلی عزیزم هست:

شرح من:

درک ِ این جمله، برای من سالها طول کشید. ذهن ِ من (بواسطه‌ی سیستم تربیتی جامعه/خانواده) کاملا تک‌بعدی بود و درک ِ چندگانه از یک شخصیت و یک فرهنگ (ملت) نداشتم. به‌گونه‌ای می‌شود گفت: سیاه و سفید / سفر یا صد می‌دیدم.

برای نمونه همیشه در ذهنم تصوّر می‌کردم اگر «فلان شخص» این کار (که از نظر من اشتباه است) را انجام دهد برای همیشه با او قطع رابطه می‌کنم، اگر همسر من باشد، قطعاً طلاق می‌گیرم. روزهایی در نوجوانی فکر می‌کردم برای مبارزه با موادمخدر، باید همه‌ی معتادان و فروشندگان را به رگبار بست! و اگر جنگی بین کشور ما و آن کشور ِ متخاصم رخ دهد و من بمب اتمی داشته باشم، حتما کل آن کشور را با بمب اتمی می‌زنم!

سالها گذشت. به خامی و خریت ِ تربیتی (و خامی) خودم پی بردم. دیگر هیچ کدام از آن افکار در ذهن ِ من جایی ندارند. به هیچ‌عنوان «آن تندی در واکنش نشان دادن» در من وجود ندارد. آدمی که «فلان کار» را بکند، ممکن است انجام دهد و من همچنان با او گفنگو کنم برای رسیدن به توافق، اگر جنگی باشد من تلاشم کمترین تلفات ممکن و پایان آن است و برای برخی از معتادان و حتی موادفروش‌ها هم «حقی ولو اندک» قائل هستم.

این شیوه‌ی فکر کردن محتاج ِ شناخت طبع انسان‌هاست. پیش‌نیازی لازم دارد به نام مطالعه، سفر کردن و دیدن آدم‌های بسیار. لازم است فرد دچار سختی‌های فراوان و پیچ وخم‌های روزگار شود و از اتاق ِ کوچک ِ محبوس شده‌ی خودش، بیرون آید.

از لحظه‌ای که آدمیزاد این تفاوت‌ها و تضادها را در دیگری می‌بیند و حق تلاش و ضعف، اشتباه کردن، خیانت، مخالفت و… را برای آدم ِ دیگر (شاگرد-همکار-همسر-فرزند) قائل می‌شود، رشد بسیار ارزشمند و عمیقی را تجربه کرده است و همه‌ی روابط او با آدم‌های دیگر، دستخوش تغییر خواهد شد.

خراب نکردن پل‌های پشت سر

این جمله از جکسون بروان انتخاب شده است:

برداشت من:

چند دقیقه‌ای هست که به این جمله فکر می‌کنم و مثال‌های ضد و نقیض و تاییدآمیزی درباره‌اش به ذهنم می‌رسد.

این هم از آن جمله‌هایی است که اگر در یک جمع بگوئیم، احتمالا هنگام توضیح دادن آن، آدم‌ها با همدیگر دعوت خواهند کرد!

  • برای شروع یک کار جدید، از چه زمانی باید شغل قبلی را کاملا رها کرد؟ آیا باید دوشغله بمانیم تا دم ِ مرگ؟
  • یک رابطه‌ی عاطفی داریم که انتها ندارد اما لذت می‌بریم و تصمیم داریم از این رابطه بیرون برویم. آیا باید پل‌های پشت سر را خراب کنیم یا هر وقت فیل ِ ما هوس هندوستان کرد، برگردیم و کام بگیریم؟
  • از شغلی بیرون می‌رویم، ارتباط با همکاران قبلی را نگه داریم یا نه؟
  • سایت راه‌اندازی کرده‌ایم و جواب نداده. حالا می‌خواهیم سایت جدیدی بزنیم. بهتر است سایت قبلی را پاک کنیم یا بهتره بگذاریم بمونه شاید یه روزی به درد بخوره؟

این جمله‌ها، درست هستند اما وقتی وارد مصداق‌های واقعی در زندگی می‌شویم، چالش ما شروع می‌شود. یکجا می‌خوره، یکجا نه! اینجاست که هرکسی باید خودش به صورت مستقل تصمیم بگیره.

دروغ و فریب در رابطه عاطفی

این جمله از آلبر کامو است:

شرح کوتاه:

یادم می‌آید سالهای قبل (حدود ۲۵ یا ۲۶ سالگی) وقتی تصمیم داشتم که ازدواج کنم (چون آن موقع به صورت سنتی، خواستگاری می‌رفتم) روی تخته‌ی نصب شده در اتاق خوابم نوشتم: زن چیست؟ و بعد از چند روز فهمیدم که من تقریبا بجز رابطه‌ی جنــــ….ـسی زناشویی، فهم دیگری از جنس مخالف ندارم.

این سوال شروع بسیار مهمی برای من بود. درک ِ متفاوتی از زن، رابطه، ارتباط خوب، دوست شدن، جدا شدن و آداب هر یک از این‌ها پیدا کردم. هم مطالعه و هم تمرین در کنار هم بود.

واقعا هم پس از تجربه کردن است که آدمی می‌تواند مصداق ِ فریب‌ها و دروغ‌های خودش را بیابد و جاهایی که سرش کلاه رفته را کشف کند. من از مسیر طی شده‌ی خودم (هر چند کم بود) راضی‌ام و موقع نوشتن این متن، همراه ِ زندگی خودم را پیدا کرده‌ام. احتمالا او هم این متن را می‌خواند تا بیشتر درباره‌اش صحبت کنیم.

واقعیت این است که در سی سالگی، فریب یا تلاش برای فریب (و حتی دروغ ِ آدم رو به رویم) را می‌فهمیدم، درک می‌کردم، به او حق می‌دادم و در مواقعی اجازه می‌دادم سناریوهای ذهنی که چیده پیش برود. او هم حق داشت تلاش کند…

بایدهایی در هنگام ناتوانی

شرح من:

ذهن آدم توسعه‌یافته، می‌تواند جدای از شخصیت ِ تاریخی گوینده، محتوای کلام و منظور او را استخراج کند. کسانی که عاشق امام سوم شیعیان هستند یا نه، باید به نکته توجه داشته باشند.

این جمله بسیار عمیق است. این جمله را هم می‌توانم محصول ِ یک عمر زندگی، دنیادیدگی و تجربه بدانم. صدالبته نیم‌نگاهی بر برداشت و نوع نگاه جالب علی شریعتی دارم، چرا که او این عینک و متفاوت دیدن را بر چشمان ما می‌زند و ما را به دیدنی متفاوت دعوت می‌کند

من از جمله انسان‌هایی هستم که به «اراده آزاد» باور دارم. به گمان من هیچ محدودیتی وجود ندارد که آدمی، دست از تلاش بردارد (و اگر هم دست از کوشش و جنگیدن کشید، انتخاب خود اوست).

تنها یک محدودیت برای آدمیزاد قائل هستم: نفهمی و اطلاع نداشتن او.  اینجاست که چون نمی‌داند و در نتیجه رفتار مطلوبی ندارد، می‌توانم بر او ببخشم (که آن هم در این دوران نوین که همه‌جا اطلاعات به آسانی به دست می‌آید، به سختی می‌توان چشم‌پوشی کرد)

خیلی مهمه این جمله را کلمه به کلمه درک کرد:

«نتوانستن» دقیقا جایی هست که دیگر باید دست از تلاش بکشی و مسئولیتی بر دوش خودت احساس نکنی. جایی که هرکسی تو را در عالم ببیند، به تو «حق» می‌دهد، که نمی‌توانی. اینجا جایی است که مفهومی دیگر شکل می‌گیرد: باید

باید، این دیگر یک مفهوم درونی است که از ارزش‌های تو نشات می‌گیرد. بایدی که تنها خودت، درک می‌کنی و به آن باور داری. اینجاست که جنگیدن (با انرژی و انگیزه‌ی درونی) برای تو معنا پیدا می‌کند، هر چند برای تمام عالم، بی‌معنا و خریت باشد!

عوض شدن آدم ها در طول زمان و ثبات ماندن خاطره ها

برداشت من

هم دردناک است، هم شیرین، و هر دوی اینها به خاطر «انتظاری» است که ما از «آدم دیگری» داریم، انتظاری بی‌خود برای تغییر نکردنش.

خود ِ من دچار تحولاتِ زیادی در زندگی‌ام شده‌ام. «تلاش و سخت‌کوشی» تصویری ثابت از من در نگاه دیگران بود که هیچ‌گاه (تا نوشتن این متن) تغییر نکرد و برای من بسیار شیرین بود. باور به «عقاید آنها» هم تغییری بود که من در طی این سالها به آن رسیدم که برای آنها بسیار دردناک بود (نه فقط تلخ).

یک راه حل برایش دارم

به گمان من، آدم‌ها در حوزه‌ی روابط عاطفی خودشان، می‌توانند کاری کنند که گذر زمان آنها را شوکه نکند. این کار گفتگو است.

ما می‌توانیم با گفتگو کردن دائمی، بیان نظرات، دیدگاه‌ها و تغییراتی که دائما در معرض ِ آنها هستیم، آدم ِ نزدیک به خودمان را، از روند ِ تغییراتمان آگاه کنیم.

این آگاهی جلوی تغییر ما را نخواهد گرفت، بلکه شوک ِ تغییر کردن در ذهن ِ دیگران را کاهش می‌دهد. (این دیگران هم بسیار محدود هستند. من فقط راه‌حلی برای چند نفر نزدیک ِ خودمان دادم).

فعلا که این به عقل ِ محدود و خام من می‌رسد.

راه جهنم

این عنوان را برای پاراگرافی زیبا از کلیو لوییس انتخاب کردم که اینجا می‌توانید بخوانید:

شرح کوتاه

در مورد این جمله نتوانستم جمع‌بندی شفافی داشته باشم. حتی مصداق‌ها و مثال‌هایی که در ذهنم نقش بست، ارزش نوشتن هم نداشت.

به گمانم هنوز تجربیات و زیست ِ من، برای درکِ این جمله کفاف نمی‌دهد. (وقتی می‌خواهم در موردش بنویسم، این موضوع را می‌فهمم. وگرنه اگر فقط می‌خواندم و رد می‌شدم درکی از این نفهمی‌ام نداشتم.)

فقط می‌توانم درباره‌ی یک کلمه بگویم: جهنم

جهنم اینجا برای من فقط آن معنای معادی و فرازمینی را ندارد. جهنم برای این‌ها را هم معنا می‌دهد:

  • سقوط یک کسب‌وکار
  • به لجن کشیده شدن اعتبار یک فرد
  • خیانت زناشویی و حتی سلاخی معشوق ِ کهن
  • اعتیاد سنگین
  • بی‌سوادی مطلق و نفهمی عمیق
  • و…

قاب عکس خاطره‌ها روی دیوار

جمله‌ای زیبا از نادر ابراهیمی:

شرح کوتاه

آدمی برای فهم ِ این جمله، باید هزینه‌های زیادی پرداخته باشد. درکش آسان نیست.

یکی از آنهایی که می‌توانم اینجا بگویم: مرگ مادربزرگم است. کسی که عشق ما به همدیگر شهره‌ی آفاق بود. او نیست، یادش گاه به گاه، شاید…

گیج کننده ترین رفتار انسان میان قلب و مغز او

در این جمله شنون آدلر مرا گیج کرد!

درکی از این جمله ندارم

این جمله هم برای من غریب است. درکی از آن ندارم. نمی‌توانم آن را بفهمم.

به تجربه‌های کاری و عاطفی خودم که فکر می‌کنم مصداق و مثالی برایش پیدا نمی‌کنم جز یک رابطه که از بیانش، معذورم.

زیباترین نقش جهان

این جمله‌ی یورگ لویی بورگ است که ما را به ده‌ها مفهوم دیگر پیوند می‌زند…

برداشت من:

این جمله بیشتر از مثال‌هایی شخصی در ذهن ِ من، برخی از مفاهیم را به من یادآوری می‌کند.

مفهومی مثل وجدان، برند شخصی، اعتبار، عشق‌ورزی به کار یا یک آدم دیگر، استعداد پرورش یافته و….

و درباره‌ی هر یک از این‌ها هم می‌شود هزاران کلمه نوشت.

پس از خواندن این جمله، شاید یک تصمیم بسیار ریز و گذری گرفته باشم اما می‌خواهم آن را بنویسم:

دوست دارم پس از این اگر جایی هستم، بهترین اثر و نقش ممکن از حضورم را به یادگار بگذارم، هر چند یادگاری کوتاه مدتی باشد.

ارزان فروختن همه چیز

آبراهام مزلو اینجا تلنگری عجیب می‌زند که من پاسخی برایش ندارم:

شرح و تجربه

من کمی به تاریخ علاقه دارم. برخی از کتابهایی که خوانده‌ام را هم معرفی کرده‌ام (هرچند خیلی کم هستند). اما بازهم در فهم ِ این کلام، ناتوانم.

ارزان فروشی کلمه‌ی بسیار مهمی است. چرا ما همه چیزمان را باید ارزان بفروشیم؟ چه بهایی و چه کاری می‌کردیم این معامله، ارزان‌فروشی نبود؟

کسی که برای وطن یا ناموس خودش جنگیده، با کسی که کشوری دیگر را برای ثروت‌اندوزی به استعمار در آورده است، با کسی که برای فهم دیگران کتاب‌های بزرگ تاریخ را نوشته‌اند در یک صف هستند؟ صف بازندگان و ارزان فروشان؟

این تصمیم چیست و چه باید باشد که ما عمر و دارایی و آینده‌ی خودمان را ارزان نفروشیم؟

زندگی

مفهوم زندگی در جمله‌ی آنائیس نین :

شرح کوتاه

این جمله‌ی آنائیس نین را من به کلمه‌ای بزرگ به نام «زندگی» تعبیر می‌کنم.

زیستن در این دنیای آشوبناک، شامل ریسک و خطر و اعتماد و خیانت و باخت و برد است. کسی که از همه‌ی اینها دست بکشد، زنده بودنش چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

آنچه آنائیس می‌گوید برای من زندگی است. زندگی، با همه‌ی خوشی‌ها و تلخی‌هایش.

و من از جمله آدم‌هایی هستم که بخواهم درصدی بگویم، بالای ۵۰ درصد موفق بوده‌ام در زیستن.

ویژگی دوست خوب و تنهایی

ژان پل سارتر چه عمق ِ معنایی را با ما به اشتراک گذاشته است:

برداشت شخصی

فیلسوفی همچون سارتر به خاطر ماهیت فکریش، دشوارگو یا دشوارنویس است. (شایدم من سوادم نم‌کشیده که برای درکِ این جمله چهار با خواندمش).

الان هم که می‌خواهم در موردش بنویسم، این مدلی صفحه را تنظیم کرده‌ام که بتوانم نگاهش کنم و بنویسم:

ماهیت ِ دوست خوب، چیست؟ چه کار یا وظیفه یا تاثیری بر عهده‌ی اوست؟

واقعا همراه و دوستِ خوب می‌شود کسی که در کنارش، می‌شود تنهایی را هم تجربه کرد؟

این تنهایی که با وجود یک دوستِ خوب به آن میرسیم، چه ویژکی‌ها دارد و چه دستاوردی نصیب ما می‌کند؟

انگار سارتر از لمس دو روحی که در کالبد بدنی دو دوست گرفتار هستند، سخن می‌گوید. در کنار این «همراه خوب»، آن من ِ درونی، بیرون کشیده می‌شود، خود ِ خودش می‌شود و برای مدتی این سبک از زندگی را تجربه می‌کند. لذتی که واقعا در کنار هر شخصی، نمی‌توان (و نباید) کسب کرد.

تصمیم گیری در زندگی و کار

خود محمدرضا شعبانعلی هم نگاه جالب و آموزنده‌ای به مسائل دارد. اینجا درباره‌ی موضوع مهمی به نام انتخاب و تصمیم‌گیری توجه مخاطب را به ریشه‌ای‌ترین مسئله‌ی انتخاب، جلب می‌کند.

شرح من

باور اولی که از شغلم استعفا دادم، این نگرانی‌ها را لمس می‌کردم اما درکی از آن نداشتم.

باور دوم (چند روز پیش) که از کاری بیرون آمدم، این نگرانی‌ها را لمس و درک می‌کنم.

دیدن دشواریهای مسیر و سختی‌های ممکن پیش‌رو، نه اینکه ما را از انتخاب کردن برحذر دارد، خیر. این دیدن، ما را به سمت انتخاب‌های بهتر و البته آمادگی برای مسائل پیش‌رو راهنمایی می‌کند.

و البته ما را از خیال خوش، خامی و نگاهی غیرواقعی بیرون می‌کشد. این‌ها هم دستاورد کمی نیستند.

پی‌نوشت:

یک دوره‌ی آموزش رایگان «مدیریت زمان» طراحی کرده‌ام که می‌توانید به آسانی به همه‌ی محتوای آن دسترسی داشته باشید.
دوره‌ای که شامل فایل‌های صوتی رایگان و فیلم‌های متنوع آموزشی نیز هست.

برای ورود به این دوره‌ی آموزشی روی لینک کلیک کنید

برای دیدن سایر نقل قول‌هایی که در سایتم منتشر می‌کنم به این بخش بروید

اگر علاقمند به دیدن فیلم‌های سینمایی هستید، من لیستی از بهترین فیلم‌های سینمایی ایران و جهان را جمع‌آوری کرده‌ام که در این آدرس (فیلم درمانی) می‌توانید همراه شرحی بر آنها ببنید.

برای دسترسی به همه‌ی روزنوشته‌های من اینجا را کلیک کنید.

لینک کوتاه این نوشته برای آدرس‌دهی:

http://zaman.link/jb1

لطفا به این مطلب امتیاز دهید 🙂
[Total: ۲ Average: ۵]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.